پرده اول:
هرازچندگاهی در مورد میزان شادی یا افسرگی کشورها آمارهایی ارائه میشود و معمولاً اعلام میشود که ایران رتبه خوبی در شاخص شادی ندارد. من نمیدانم این آمارها چقدر درست و دقیق است. ولی صرف نظر از این آمارها و مقایسه ایران با سایر کشورها، من به چشم و حواس خودم این را احساس میکنم که مردم ایران چندان مردم شادی نیستند. البته که شادی و ناشادی آنچنان پدیده ملموسی نیست که ابزار سنجش آن در دست من و دیگری باشد تا با آن میزان شادی یا ناشادی مردم را اندازه بگیریم اما معیارها و مؤلفههای مشهودتری هستند که با وجود آنها نمیتوان مردمان یک سرزمین را مردمانی شاد دانست از جمله: حس بیاعتمادی، حس ناامیدی، حس سرخوردگی، میل به مهاجرت، عصبی بودن مردم، گستردگی خط فقر و…
پدیده ناشادی یک ملت علل مختلفی میتواند داشته باشد، هر چند که بنیاد آن به علل محدودی برگردد. از جمله این علل بنیادی که چندان بر اهل نظر و حتی بر عموم مردم پوشیده نیست میتوان به موارد زیر اشاره نمود: ناپایداری امور و تصمیمها و ساختارها، مشکلات اقتصادی و معیشتی، نداشتن هنر و مهارت زندگی در دنیای مدرن و کنار آمدن با اقتضائات آن ،جدی بودن آیین سوگواری در سنت تاریخی ایران و…
پرده دوم:
یکی از علل ریشهای ناشادی مردم ایران این است که ایران کنونی – یا بهتر است بگویم مردمانی که در این مقطع زمانی در ایران زندگی میکنند- با بحران کنونی زندگی کردن(عصری بودن) مواجه است یعنی گذشته و آینده ستبری دارد و منشاء ناشادی اشتغال بالفعل ذهن مردمان این سرزمین در این گذشته و آینده ستبر است.
کسی که بیشتر در حال زندگی کند کمتر دستخوش غم و اندوه میشود. برای همین است که کودکان به ندرت غمگین میشوند و حتی شاید نسبت دادن حالت روحی به نام غم به کودکان نادرست و بیمعنا باشد و درستتر آن باشد که بگوییم کودکان فقط ناراحت میشوند اما غمگین نمیشوند. زیرا غم همراه با نوعی حسرت و پشیمانی است و کودکان چندان حسرت و پشیمانی را تجربه نمیکنند.
یک ملت برای اینکه بتواند شاد زندگی کند و از آرامش پایدار و قابل قبولی برخوردار باشد، باید تعادلی بین گذشته، حال و آینده آن برقرار باشد. از آنجایی که انسان(برخلاف بسیاریی از حیوانات که زیستی در گذشته یا حال ندارند) موجودی است که در این سه وقت زندگی میکند اگر تعادل بین این سه وقت به هم بخورد، تعادل ذهنی و عاطفی او هم به هم خواهد خورد. البته در این تعادل ضروری است که جامعه کنونی زندگی کردن(عصری بودن) داشته باشد یعنی غلبه با زمان حال باشد و وزن حال بیشتر از دو زمان دیگر باشد. این هنگامی میسر است که مردمان یک جامعه و ساختار سیاسی آن، زیستجهان زمانه خود را به رسمیت بشناسند و گذشته برایشان مقدس و معیار سنجش حق و باطل نباشد و از زاویه دید گذشتگان و مفاهیم و جهان ذهنی و عاطفی ایشان به جهان و انسان ننگرند بلکه سیال بودن فهم و دگرگون شدن ارزش ها و فرهنگها را یک حقیقت بداند نه یک خطر و انحراف یا دسیسه دشمنان.
کنونی زندگیکردن(عصری بودن) لزوماً به معنای تطابق داشتن با سبک زندگی زمانه نیست چون این تطابق لزوماً برخواسته از اندیشه نیست بلکه گاهی برخواسته از اضطرار و یا برخواسته از میل انسان به راحت زیستن است. لذا ممکن است جامعهای در سبک ظاهری زندگی در حال زندگی کند اما ارزشها و آمال و فهم او از جهان و انسان، تطابقی با سیر علم و عقلانیت زمانه نداشته باشد. زندگیکردن(عصری بودن) به معنای جدی گرفتن سیر و روند تاریخ علم و اندیشه و مشارکت در این سیر است. کنونی زندگی کردن(عصری بودن) بهمعنای گشودگی و فراهم بودن صحنه برای گفتوگو و تجدیدنظر است.
نکته مهمی که در باب «نقش کنونی زندگی کردن(عصری بودن) در شادی یک ملت، باید به آن توجه مضاعف داشته باشیم، این است که؛ گرچه نقش کنونی زندگی کردن(عصری بودن) و غلبه زمان حال بر گذشته و آینده برای نیل به شادی یک حقیقت فرازمانی و فرامکانی است اما بااینحال اهمیت زیستن در حال و بهرهمندی از مواهب آن برای انسان امروزی حیاتیتر و ضروریتر است. انسان مدرن و جوامع فعلی(چه جوامع توسعهیافته و چه در حال توسعه و حتی جوامع فقیر) کمتر میتوانند آرمانی زندگی کنند. برای انسان امروزی نقد زندگیکردن و زمان حال اهمیت بسیار بیشتری از آینده دارد و ننگونام برای او در زمان حال معنا دارد و کمتر حاضر است که بخاطر آرمانها و عقاید و مفاهیم از شادی و لذات زمان حال خود دست بکشد و همچون انسان گذشته سالها در رنج و عسرت زندگی کند. نکته دیگر اینکه انسان و جامعه مدرن به لحاظ عاطفی و روحی بسیار شکنندهتر از انسان ماقبل مدرن است. بههمینخاطر هم نحوه و نوع خشونتگرایی او معتدلتر است و خشونتستیزی برای او یک ارزش و فضیلت است و هم آستانه تحمل او در مقابل سختیها و مرارت ها کمتر است و بالتبع زودتر دستخوش ناشادی و یأس میشود.
پرده سوم:
اگر در جامعهای آینده وزن بیشتری داشته باشد یعنی افراد یک ملت از حال فعلی خود ناراضی باشند و همواره منتظر یک افق و اتفاق خاص باشند و در عین حال این انتظار برخواسته از طی نمودن یک مسیر مشخص و سنجیده شده و یک تعهد و وفاق همگانی نباشد، ترس و نگرانی نسبت به آینده آنها را مضطرب، پریشان و در نظر و عمل متذبذب خواهد کرد و روشن است که کسی با وجود اضطراب و پریشانی و تردید نمیتواند شاد زندگی کند. هنگامی که بخشی از نیازها و خواستههای اصلی و در عین حال فوری و جدی افراد در آینده ذهنی ایشان باشد، طبیعتاً بخش زیادی از ذهن ایشان مصروف به آیندهاندیشی( و در واقع آرزو اندیشی) خواهد شد و هر گاه که واقعنگرانه به امور نگاه کنند در بن دل و اعماق ذهن خود چنین حساس کنند که حرکت جامعه ایشان در یک مسیر واحد، معقول و نسبتاً پایدار سیر نمیکند، احتمالات ذهن و روان ایشان را درگیر خواهد کرد و هموراه این احتمال را بسیار جدی میبینند که ممکن است که هر آن اتفاقی در کشور بیفتد یا تصمیمی اتخاذ شود که بخشی از آینده ایشان را تباه کند. لذا نسبت به این بخش از زندگی خود(که گرچه هنوز فرا نرسیده است اما افراد آن ملت در جهان ذهنی خودشان به صورت بالفعل در آن زیست می کنند) دائم در استرس و احساس نا امنی به سرخواهند بود. این تاریک و مبهم بودن چشم انداز، نمیگذارد که ایشان در شادی عمیق یا پایداری زیست کنند. بلکه آینده برای ایشان همچون اندیشدن به مرگ هادم لذات است.
اگر ملتی دائم خواسته ها و طلب های فعلیاش را در یک مدت زمان طولانی به امید تحقق یک آرمان و تغییر بنیادی در آینده سرکوب کند، این سرکوب کردن خواستههای طبیعی در مدت زمان طولانی حتما روان او را خسته و ناشاد و غیر خلاق خواهد کرد. ضمن اینکه ملتی که نیازهای فوری و اصلی خود در زمان حال را برآورده نمیکند و بخش مهمی از آنها را به آینده واگذار میکند، ورشکست خواهد شد یعنی به جایی میرسد که نیازهایش چنان انباشته و فوری می شوند که دیگر نمی تواند با خریدن زمان و احاله امور به آینده مبهم،زمان حالش را کج دار و مریز پیش ببرد.
اما اگر در جامعهای گذشته وزن بیشتری داشته باشدد حسرت بر گذشته و غفلت از واقعیات کنونی همچون دو لبه یک قیچی شادی افراد آن جامعه را پارهپاره خواهد کرد. اگر ملتی همچون یک فرد یا خانواده از موقعیت و مقام افتاده، دائم در گذشته پرافتخار خود به سر ببرد، عاقبت واقعیات کنونی طعم تلخ نداشتهها و نقصهایش را به او خواهند چشاند. گذشته وقتی مقدس گردد، حفظ آن رنج و درد غیرمعقول بر مردم تحمیل خواهد کرد. برای ملتهایی که گذشته غنی و تمدنهای مشهور دارند، این گذشته همچون یک چاقوی دو لب تیز است. هم میتواند سبب رشد و بالتبع شادی ایشان شود و هم می تواند همچون غل و زنجیری دست و پای ایشان را میبندد.
البته از سوی دیگر اگر ملتی در ارتباط با گذشته خود دچار تفریط شده و تمام گذشته خود را فراموش کند و شیفتهوار در حال یا ناظر به آینده بزیید، حتما بحران هویت دامنگیر او خواهد شد و در مواجهه با ملتهایی که از گذشته خویش در ادبیات و فرهنگ و سبک زندگی خود بهره میگیرند، بر حال ایشان حسرت خواهد خورد و احساس ضعف، بیریشگی و عدم اصالت خواهد کرد. ضمن اینکه بیگذشتگی روح شهروندان یک ملت را مبتلا به ملال حاصل از مصرفگرایی و تغییر دائم خواهد کرد. لازمه شادی جدی و پایدار، حدی از ثبوت است. اگر ثبوتی در فرهنگ و ارزش ها و معماری و…. نباشد تغییر و تحول دائم ذهن را پریشان خواهد کرد. زیرا ذهن برخلاف هوس خواهان ثبوت و وحدت است.
پرده چهارم:
اما چه میشود که یک جامعه دچار بحران کنونی زندگی کردن(عصری بودن) میشود. یعنی گذشته و آینده یک جامعه ستبر و لحظات حال آن نحیف و نحیف تر میشود. این پرسشی است که طرح آن را باید به فال نیک گرفت و شاید طرح آن مهمتر از پاسخ آن باشد. زیرا طرح آن(بهمعنای پرسش شدن آن برای اهل خرد و قلم یک جامعه) بهمعنای گام نهادن در مسیر پاسخ آن است و در این نوع پرسشها پیمودن مسیر پاسخ موضوعیت خاص دارد.
اما نکته مهم در پیمودن این مسیر این است که در تلاش برای پاسخ به این پرسش که «چه میشود که یک جامعه دچار بحران کنونی زندگی کردن(عصری بودن) میشود؟ وچگونه میتوان از غلبه آینده و گذشته در جوامع در حال گذار کاست و کنونی زندگی کردن(عصری بودن) و زیست در اکنون ایشان را بیشتر نمود؟» به همان اندازه که باید مراقب باشیم که دچار خطای معرفتی «ساده انگاری حقیقت» نشویم؛ بههمان اندازه هم باید مراقب باشیم که دچار سخت کردن بیوجه مسالهها و نادیده گرفتن بدیهات عقلی نشویم و از ندیده گرفتن علل مشهود(که غالبا بر زبان جامعهشناسان، اقتصاددانان و سیاستمدران جاری می شود) و غرق شدن در اندیشههای انتزاعی پرهیز کنیم.
قصد بنده در این نوشتار بررسی پرسش چرایی ابتلای یک جامعه به بحران کنونی زندگی کردن(عصری بودن) نیست اما مایل هستم که در اینجا پاسخی که عجالتاً به ذهنم میرسد را طرح کنم. بهنظرم که یکی از علل مهم و در عین حال کلان و ریشهای این امر، حرکت غیرتدریجی و طفرهگونه یک جامعه است. هنگامی که در یک جامعه سرعت تحولات فکری-فرهنگی و تکنولوژی و سبک زندگی بسیار سریع باشد به گونهای که یک یا دو نسل متوجه و بلکه درگیر این تغییر سریع شوند، در چنین حالتی افراد آن جامعه گذشته بسیار متفاوتی با حال کنونی خود دارند و بسیار سریع و ناخواسته تن به تحولات جدید داده و با آنها همراه میشوند. این عدم تدریج سبب میشود که ایشان از گذشته خود یک انقطاع عاطفی و فکری نداشته باشند بلکه از در اضطرار و پیشآمد روزگار از گذشته خود فاصله بگیرند. در این حالت بسیاری از ارزشهای گذشته همچنان برای ایشان ارزش است و بسیاری از ارزشها دنیای کنونی برای ایشان در حکم ضد ارزش یا حداقل محل تردید است. برای افراد چنین جامعهای بخشهای زیادی از سبک زندگی قبلی همچنان در حکم یک نوستالژی است و همچنان برای ایشان معنادار و منشاء خوشی است. لذا افراد چنین جامعهای دائماً به گذشته و خاطرههای خود سرک میکشند و از فقدان بسیاری از آن مطلوب ها حسرت میبرند. حسرت یک عامل جدی برای ناشاد زیستن است. یکی از علل اینکه جوامع قبلی کمتر دچار ملال و افسردگی میشدند و پدیده شادی عمومی در آنها قابل رؤیتتر بود همین است که حرکت آنها بسیار تدریجی و کند بود لذا ذهن آنها چندان درگیر حوادث و حالات گذشته و احتمالات و اتفاقهای آینده نبود.
دیدگاه ها (0)