نگاهی به زندگی و وصیتنامه شهید غلامرضا خدری، دانشجوی رشته شیمی دانشگاه رازی
پریسا محمدی | «خوب درس بخوانید تا با حضور خود در این مکان باعث نشویم که فردا عاجزانه و ملتمسانه دست خود را نزد کسانی دراز کنیم که از این نهضت و از این همه کمالات حاصل از آن بویی نبردهاند و فقط خود را میبینند و فردای دنیوی بهتر را. اگر توان این کار را داشته باشیم و کوتاهی نماییم حتم داشته باشید که مسئول خواهیم بود.»
آنچه خواندید فرازهایی از وصیتنامهی شهید غلامرضا خدری است که در هنگام شهادت دانشجوی دبیری شیمی دانشگاه رازی کرمانشاه بوده است(در تصویر نفر دوم از سمت راست). پیکر پاکش در اردیبهشت ماه ۹۴ به همراه پیکر برادر شانزده سالهاش شهید محمد صادق خدری به وطن بازگشت. شهید غلامرضا خدری سال ۱۳۴۴ در محله سرابی در انتهای خیابان شهدا در شهر همدان دیده به جهان گشود. در زمان شهادت هنوز بیستویکمین بهار زندگی را تجربه نکرده بود. در سالهای ابتدایی تحصیل از سوی دانشگاه بوعلی سینا- که از میان دانشآموزان ممتاز عدهای را برای تحصیل زبان فرانسه انتخاب میکرد- بدینمنظور یکی از مدارس بالای شهر رفت. به گفته اطرافیان، او دانشآموزی منحصر به فرد و خود ساخته بود. خط بسیار زیبایی داشت و همواره مورد تشویق معلم هنر قرار میگرفت. همین امر باعث شد بعد از پایان امتحانات در یکی از حجرههای بازار خیابان اکباتان، به کار و هنر نقاشی سرامیک مشغول و در سالهای دبیرستان تبدیل به استادکار نقاشی سرامیک شده و کارهای فاخری را نیز انجام دهد. به گواه دوستانش او بسیار با اخلاق و با وقار و متین بود. همکلاسیهایش بر این باورند که او از همان روزگارنوجوانی دنیای عارفانه ویژهای داشت و بسیار اهل کتاب و مطالعه بود. گواه این امر کتابخانه ای با چهارصد جلد کتاب است.
حس زیباییشناختی بسیار قوی او باعث میشد همواره دوستانش را به فراگیری هنر دعوت کند. علاوه بر هنر در ریاضی مهارت بسیار داشت. همچنین نحلههای فکری را به خوبی میشناخت و در این زمینه همواره با دوستان خود مطالعاتش را در میان میگذاشت. آن شهید با وجود استطاعت، قناعت بالایی داشت به طوری که پاییز و زمستان شهر سردسیر همدان را با یک جفت کفش کتانی سرمیکرد.
در جوانی با تلاش و بهره از استعداد خود توانست پذیرش در پنج دانشگاه کشور را بگیرد و به انتخاب خود در رشته شیمی دانشگاه رازی کرمانشاه شروع به ادامه تحصیل کرد. شهید خدری جوانی با روحیات عرفانی بود. به گفته دوستانش او قبل از شروع عملیات کربلای چهار، به انسان تحولیافتهای تبدیل شده بود و این حالات را میتوانیم با خواندن وصیت نامه شهید به خوبی درک کنیم.
محمد ابراهیم الهیتبار دایی شهید درحالیکه اشک از چشمهایش جاری شده است میگوید: «از همان کودکی به دلیل رفتارهای خاصاش او را آقارضا صدا میزدند. او تحت تربیت پدری مؤمن و بسیار مذهبی و مادری خانهدار، با صفا و با صداقت قرار گرفته بود. همین عملگرایی پدر و مادر شهید باعث تربیتی چنین عرفانی شده بود.» او در ادامه گفت:«جلسات هفتگی روضهی اهل بیت در خانهشان برگزار میشد. از بچگیهایش شاهد بودم آقا رضا در صف اول مینشست و به خوبی به سخنران گوش میداد و بارها دیدم برای ائمه اشک میریزد.» الهیتبار آشنایی با اندیشههای امام خمینی(ره) را امری تأثیرگذار در تقدیم دوازده شهید از خاندان او به انقلاب و نظام دانست که از آن جمله شهید محمدصادق خدری برادر شهید غلامرضا خدری ۱۶ ساله بود چنانچه مادربزرگ شهیدان خدری ۹ نفر از محارم خودرا تقدیم انقلاب و نظام کرده است.
او در ادامه با اشاره به خاطرهای از پیدا شدن پیکر پاک شهید از زبان مادرشهید گفت:« خواهرم در منزل نشسته است که میبیند دو کبوتر وارد اتاقی که عکس ها لباسها و پلاکهای دو شهیدش زینتبخش آنجا بودند میشوند و کنار عکسها مینشینند و پس از لحظاتی پرواز میکنند و به آسمان میروند. مادر که بیقرار شده، میگوید حتماً خبری از فرزندانم خواهد شد. فردای آن روز دایی دیگر شهیدان به خانهشان میرود و میگوید پیکر آنان به وطن بازگشته است. در نهایت مادر با آرامش دو شهید غواص را در آغوش میگیرد و خیالش راحت میشود.»
در اردیبهشت ماه سال ۹۴ خبر کشف پیکر ۱۷۵ شهید غواص موجی مردمی سرشار از عواطف و احساساتی پاک نسبت به شهدای هشت سال دفاع مقدس را به همراه داشت. پیدا شدن این پیکرها با دستانی بسته و کیلومترها جلوتر از خط مقدم عملیات در یک گور دستهجمعی بار دیگر یادآور مظلومیت شهدای هشت سال دفاع مقدس بود.
چه غریبانه تصویری است دستهای بسته هنرمندی که گرفتار آمده است و شاید حالا به هنرمایی در بهشت مشغول است. در ادامه وصیتنامه شهید غلامرضا خدری که در ارزیابی وصیتنامه شهدای دانشجو از نظر ارزیابی محتوایی حائز رتبه دوم کشورشده است خواهد آمد.
متن وصیت نامه پاسدار و دانشجوی شهید غلامرضا خدری
«دانشجوی سال سوم شیمی دانشگاه رازی کرمانشاه »
آنچه در زیر نوشتهام بیان مطالبی است که بر تصورم ذکر آنها لازم مینمود، البته حتم دارم همهی آنچه در نظرم بود به خاطر نیامده است تا بیان کنم. امّا این اندک نوشته را که خواهید خواند نیز سخن من نیست، بلکه فقط نوشتنش از من است. آنچه نوشتهام، الهام از پیام و کلام پُربها و خونین شهدا است، که ما از خود هیچ نداریم؛ که هر چه هست به برکت حرکت پرشوکت عاشقان أباعبدا…، این سرمستان پرشور فی سبیل ا… شهدای آرمیده در خاک میباشد.
أَشهَدُ أن لا إلهَ إلا الله وأشهدُ أنَّ محمَّداً رسولُ الله و أشهدُ أنَّ علیاً ولیُّ الله، اللهُمَّ ارزقنا توفِیقَ الشهاده فی سبیلِک اللهمَّ ارزقنا شفاعه الحُسین (علیه السلام).
الهی و مولای، من لی غیرک، الهی و مولای به حق شهداء فی سبیلک إغفرنی الذنوبی.
بارخدایا! با نام تو که بالاترین نامهاست و با مدد از تو که یگانه مددرسان بندگانی آغاز میکنم:
الهی! برآنم تا مطالبی را بنویسم، اما اندیشهی اینکه چه بنویسم و آیا می توانم به خود اجازهی این همه پا از حد فراتر گذاشتن را بدهم، آزارم میدهد.
این حقیقتی است که شما خدای برحق بر مطالب آن واقفید.
بندهای که سراسر عمر با ارزش و گران خود را که میتوانست به لحظه های زیبای خدمت در راهت مزیّن کند اکنون به نظاره گذشته پرحسرت خود نشسته است و کوله بار پراز گناهش، رمق حتی یک جنبش کوچک را، از او باز ستانده است.
الهی و ربی! چون هست، حال بندهای که هیچ در بساط ندارد و بسان تاجری می ماند که در تمام عمر تجارت خود، جزء کسادی و زیان هیچ ندیده است.
اغلب در این فکر فرو می روم که با این همه سیاهی دل و کدورت عقل چگونه به خود اجازه داده ام که در مقابل محبوب فریاد برآورم که: اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک.
الهی! با همه عصیان و طغیان و بیچارگی و شرمساریم، لیک میدانم که جزء درگاهت امیدی نخواهم یافت؛ پناهی جزء مأمن امن تو کجا خواهد بود، این پناهگاه بیپناهان، ای کریمی که مصفایی! صفایی بر دل زنگار گرفتهی ما نیز بزن که وسعت این زنگار آنچنان تیرگی را بر فضای دلم سایه افکن کرده است که حتی پرتوی نازک از انوارت نیز در این فضای جای ندارد.
ای غایت آمالالعارفین و ای شعلهی سوزان قلوب عاشقان! به حق عاشقان درگاهت، کدورت این دل را نیز با چنان شعلهی عشقی نابود بگردان؛ ای که نامت دوای دردهاست، درد ما نیست جزء دوری تو و درمانی به جزء وصلت هرگز! پس ای بنده نواز داروی وصل را نیز به این بنده عاصی بنوشان تا بداند که این دنیای دون چه بد جایگاهی است برای طالبان وصال.
خدای من! اکنون که احساس میکنم به آخر راه رسیدهام، به دستان خالی و روح آلودهام مینگرم و هرگاه به آن لحظهی حضور در مقابل مولایم در روز موعود که روز حساب است و جزا میاندیشم به هراس میافتم که جواب این همه عصیان و سرکشی و شرمندگی را چگونه خواهم داد؟! در برابر مولا علی چگونه ادعای پیرویش را بنمایم و از آقا أباعبدا… چگونه طلب شفاعت نمایم؟؟ به شهدا چه جوابی خواهم داد، اگر سؤال کنند که آیا ادامه دهندهی راهشان بودهام یا نه؟!
مولای من از مرگ در راهت هیچ واهمهای ندارم آنچه آزارم میدهد و هراسناک میسازد شرم از کثرت گناه و قلّت طاعت است.
پروردگارا! به خودت پناه میبرم از نفسی که سیراب شدنی نیست و قلبی که خشوع در آن راه ندارد و دانشی که بهره نداشته باشد و نمازی که بالا نبرد و دعایی که قبول واقع نشود. الهی عاجزانه و ملتمسانه از حضورت میخواهم که لااقل آخر عمرم را با توجه و عنایت به درگاه مقدست و عنایت و توجه مولایم آقا أباعبدا..، به این عاصی پرگناه سپری نمایم.
ای حسین عزیز! از محضر شما سید مظلوم معذرت میخواهم که ادعای شیعهی شما بودن را داشتم و در عزای شما به سر و سینه میزدم، اما دل را اسیر هوی و هوسی نموده بودم که برای محوآن شمشیر به دست گرفته بودید. مولای بزرگ وآقای مظلوم، اگر این بیچارگی حال و زبونی نفس را در حضور آقایم اقرار نکنم، چگونه نزد بیگانه لب به اعتراف بگشایم؟! و اگر از مولایم طلب عفو و بخشش ننمایم، از که بخواهم که عذرم را بپذیرد؛ و خطایم را ببخشد؟! چگونه شاهد مظلومیت شما خاندان باشم و بر این درد نسوزم؟! چگونه شما را مواجهه با اقیانوسی از مصائب ببینم و خود راحت جهان برگزینم؟!
دوست دارم اگر خدا مرگم را شهادت قرار داد و با شفاعت ائمه که امید بسیار به آنان دارم و دعای خیر شما عزیزان در ردیف شهدا قرار گرفتم، شهادتم همچون آقا و مولایم غریبانه و مظلومانه بوده باشد. در مرگم سر و صدایی نباشد؛ شاید که خدا به سبب این غربت از بسیاری گناهانم درگذرد.
خدایا! تو بهتر میدانی که همواره چنین خواستم که فقط تو را ببینم ولا غیر، و مظلومانه زندگی کنم و غریبانه دل بسوزانم و هیچکس نداند که چه دردی دارم و به چه عاشقم و از چه رنج می کشم. مولای من! توخود رنج دلم را می دانی و به بیماری روحم آگاهی، حال که به آخر راه رسیدهام باز این رنج عظیم عذابم می دهد و درونم را میآزارد. افسوس که نتوانستم آن گونه باشم که مورد رضایت تو واقع شوم. اما امید بسیار دارم؛ که درگاه شما درگاه یأس و ناامیدی نیست و همچون مَنی نیز در این درگاه به احترام آبرومندان در گاهت مورد عنایت قرار خواهد گرفت. چه کنم، انبوه گناه شوق رفتن را از این عاصی می ستاند، اما امید به عفو و بخشش و عنایت ائمه(علیهم السلام) شوق بر رفتنم را بیشتر می کند.
درهرحال اگر با این همه وسعت گناه و ظلمت دل مورد قبول حضرتِ دوست واقع شدم از شما برادران و خواهران عزیز و مردم خوب حزبا… و دیگر دوستان وآشنایان میخواهم که به موارد زیر که به نظر برادر کوچکتان رسیده است توجه داشته باشید:
۱) جنگ را فراموش نکنید و به این پیام امام که «جنگ را در رأس همهی امور قرار دهید.» بها دهید و بکوشید تا این کلام بزرگ را هماهنگ با زندگی خود نمایید؛ و اگر روزی موقعیت جنگ چنان ایجاب کرد که کم بخوریم، کم بپوشیم و زیاده روی نداشته باشیم، خوب! اگر در خط امامیم و اگر به این پیام اعتقاد داریم بدان عمل نماییم.
آنچه مسلم است این که با عنایت پروردگار و ضمانت خون شهدا و دعای خیر امام و امت و رشادت رزمندگان اسلام، پایان عمر لشگر بیچاره و باطل صدام نزدیک است. اما بیاییم تا این سفره جمع نشده است، لقمهای از آن به حد توان خود برداریم که فردا بسیار دیر خواهد بود و از این پیام امام که خود را در مقابل این شور و شوق پاکدلان بسیج خجالتزده و شرمنده میداند، شرم و حیا نماییم؛ و از این سخن بزرگ درسهای بزرگی را که باید گرفت هرچه سریعتر بگیریم. تاکی غوطه خوردن و درانتظار مرگ خویش نشستن. به گفتهی شهید مظلوم برادر بزرگوارم حمید عزیز(شهید حمید دوروزی) شما که امروز فرمان نایب امام را به بهانههای مختلف به زمین میاندازید لابد اگر این کلام را خود امام عصر(عج) میفرمودند نیز بدان بها نمیدادید؟ وای بر ما و این همه نافرمانی، وقتی امام توجه به جنگ را یک تکلیف شرعی تلقی میکنند همه مکلفیم به انجام این تکلیف و هیچ عذر و بهانهای مورد قبول واقع نخواهد شد. اگر توان رزم ندارید لااقل همانند پیرزنی که چند دانه تخم مرغ و یا کودک یتیمی که ذخیره پول خود را که حاصل رنج و زحمت مادر زجر کشیده اش می باشد و به نیت کمک به اسلام هدیه می کند، باشید.
۲) قدردان نعمت رهبری باشید؛ امام عزیز را که تمام عمر شریف خود را صرف حمایت از اسلام و مسلمین کرده است یاری دهیم، که یاری او یاری دین خدا و یاری دین خدا رضایت خدا را به دنبال خواهد داشت.
امام مجموعه ای از معارف اسلامی است و در همه این معارف الگو و اسوه است، چراغ هدایت است و کلید فتح؛ اگر دوست دارید که درهای خیر و سعادت به رویمان باز شود می باید به این کلید دست یابیم و لازمه دست یافتن به امام اطاعت امر اوست، در همه موارد.
مردم! قدردان نعمت رهبری بودن، یعنی مطیع رهبر بودن، یعنی امر او را بر امر خود ترجیح دادن، یعنی در گرو تمام اوامر او بودن. آنچنان نباشیم که از میان این همه بیان بالغه و کلام ملکوتی آنهایی را برگزینیم و بپذیریم و انتشار دهیم که خود دوست داریم. این چگونه اطاعت و درخط امام بودنی است؟! چرا خود را فریب میدهیم؟ خوب دقت کنیم ببینیم که آیا در خط خود هستیم یا در خط امام؟ بیایید با این حماقتهای آگاهانه و ناآگاهانه خود، بیش از این دل امام را به درد نیاوریم، رنجی که این مرد خدا از خصومت و کینه دشمنان میکشند بس نیست که با چنین اعمالی دل پاکش را دردناک تر میسازیم، خدا همه ما را به راه راست هدایت نماید.
۳) از شما عزیزان میخواهم پاسدار خون شهیدان باشید. پاسدار خون شهداء بودن یعنی به راه پاک آنها رفتن، یعنی همچون آن عزیزان از مشکلاب نهراسیدن و سختی ها را با لذت تمام پذیرا بودن، یعنی عاشق شدن و چون پروانه سوختن، یعنی چون آنان قید ولایت را که عین آزادی از شیطان است به گردن انداختن و مطیع امر رهبر بودن، یعنی همچون زینب(س) پیام خون شهداء را تا لحظه آخر زمزمه کردن.
مردم! ادامه راه شهداء در این نیست که زیر جنازههای آنها برویم و فقط خود را موظف به سر و سینه زدن برای آنها بکنیم. آنهایی که بندها را گسسته اند و در عین سعادت و کامیابی به سر می برند غمی ندارند که برای آنها به سر و سینه بزنیم، اگر عزایی هم هست به نشانه هجر و دوری از آنها است؛ این ماییم که محتاج به عنایت آنها می باشیم و گرنه آنانی که در عالم ملکوت و در جوار دوست مسکن گزیده اند چه حاجتی به ما خاکیان آلوده در گناه دارند، اگر راست می گوییم که ادامه دهنده راهشان هستیم بسما… عامل به پیامشان باشیم، به آنچه گفتند و آرزو داشتند عمل نماییم.
چه فایده دارد که هر چند روزی عدهای از این بزرگان را به روی دوش بکشیم و در دل خاک بخوابانیم و در غم نبودشان چهره عزا به خود بگیریم و آنگاه که به شهر و خانه بازگشتیم آنچنان فراموششان کنیم که انگار چنین واقعه ای اتفاق نیفتاده است. فردا جواب خانوادهای را که چند شهید تقدیم انقلاب و حفظ اسلام نموده است چه خواهیم داد. جواب مادری را که هنوز داغ دوری همسر خود را به دل دارد که خبر شهادت دو جوان بزرگوارش را برای او می آورند چگونه خواهیم داد؟ در جواب خون سعید عزیز(شهید سعید دو روزی) این اسوه اخلاص و سپاهی دلاور و هنرمند نستوه که حیاتش و مماتش پند و عبرت است چگونه خواهیم گفت؟ جواب آن بسیجی دلاور و گمنام(شهید حمید دوروزی) که اخلاص را در جبهه یافت و مخلصانه هر آنچه داشت در طبق اخلاص گذاشت و به معبود پیوست، چگونه خواهیم داد؟ به پدر بزرگوارشان(شهید محمد حسین دوروزی) او که همه میشناختندش و بیریا و بدون توجه به آنچه دیگران ممکن است گمان کنند، همچون یک خادم مخلص در خدمت اسلام و انقلاب بود چه خواهیم گفت؟
آنچه مثال زدم نمونهای از بسیاری است که خود به آن آگاه میباشید. پس به هوش باشید تا دیر نشده است دین خود را در قبال این خونهای مطهر ریخته شده بپردازیم.
۴) تقاضای عاجزانهای نیز از برادران مسئول دارم، شاید شنیده باشید که شیطان وقتی از تمام حربهها و دسایس خود برای فریب مؤمنی ناامید میشود، به عنوان آخرین حربه، متوسل به موقعیت و مقام اجتماعی او میشود. همواره خدا را منظور داشته باشید و از او غافل نشوید که در غیر این صورت خطر عظیمی در کمین شما خواهد بود. اگر خود را پاسدار خون شهدا میدانیم لازمهاش آن است که بسیار مواظب باشیم تا خدای ناکرده با عمل خلاف و سوء خود سبب اذیت و آزار ارواح مطهر شهداء نشویم و به فریادهای پدرانه و دلسوزانهی امام در رابطه با بلای وابستگی به مقام و منصب اهمیت دهیم.
۵) از بچههایی که حیات خود را صرف احیاء انقلاب و تداوم آن نمودهاند و از برادران عزیزم که خود را وقف اسلام و پیروی از فرامین امام نمودهاند، برادرانه میخواهم همانطور که در صحنههای انقلاب با حضور آگاهانهی خود ثبات اسلام را سبب شدند. به امر مهم و حیاتی دانشگاه نیز توجه کافی داشته باشند و بدانند که حیات فردای انقلاب در گرو اهمیت دادن به این قضیهی اساسی میباشد.
برادران عزیزم! بدانید که حضور حتی یک نیروی مقیّد و در خط و دلسوز و مسلمان در صحنه دانشگاه سبب خوشحالی و دلگرمی شهداء را فراهم خواهد ساخت.
خوب درس بخوانید تا با حضور خود در این مکان باعث نشویم که فردا عاجزانه و ملتمسانه دست خود را نزد کسانی دراز کنیم که از این نهضت و از این همه کمالات حاصل از آن بویی نبردهاند و فقط خود را میبینند و فردای دنیوی بهتر را. اگر توان این کار را داشته باشیم و کوتاهی نماییم حتم داشته باشید که مسئول خواهیم بود. از شما برادران خوب و دلسوز و مسلمانی که هم اکنون در دانشگاهها مشغول تحصیل هستید میخواهم که خوب درس بخوانید تا به آن بیچارگان احمقی که فکر میکنند تنها خود و همفکران بیقید و بیمصرف خود میباشند که میتوانند خوب بخوانند و بفهمند، اثبات کنید که یک بسیجی و یک نیروی در خط امام آنگاه که اراده نماید و با توکل به خدا در تمام صحنهها میتواند الگو و نمونه باشد. همانطور که خوب میجنگد میتواند خوب نیزدرس بخواند. مواظب افراد مغرض باشید که چهره عوض میکنند تا موقعیت خود را تثبیت نمایند، این افراد بی فایده و سستی که از خود اراده ندارند و از ترس از دست دادن مقام و موقعیت خود به سادگی اسیر دست شیطان میگردند. به نیروهای صادق و زحمتکش و مسلمانی که هویت شان معلوم و مشخص است احترام بگذارید و یاریشان دهید.
از شما برادران خوب حزبا… دانشجو میخواهم که از بلای تفرقه و پراکندگی که خطر بزرگ شیطان است بپرهیزید و به بهانههای کوچک و جزیی از یکدیگر دوری نکنید و دستان خود را در دست هم بگذارید و با یاد خدا فضای مسموم دانشگاه را به فضای معطّر برای رویش جوانه های امید مبدل سازید، تا فردا بار سنگین این انقلاب را عاشقانه به دوش بکشید و تلاش خود را وقف خدمت به این مردم زجر کشیده و محروم نمایید.
۶) پدر و مادر عزیزم! از شما میخواهم که در عبادات خود از خدا بخواهید که عمل فرزندتان مورد قبول واقع شود و از ته قلب از او بخواهید که فردای محشر در ردیف شهداء واقع شوم و مصداق آنانی واقع نشوم که زیانکار دنیا و آخرت شدند. از خدا برای همه و همچنین برای من عاصی بخواهید که عاقبت به خیر شوم. انشاءا… خداوند به پاکی قلب شما و زلالی نیایشتان از انبوه بسیار معاصی من خواهد گذشت؛ خود میدانید که نتوانستم رضایت شما را در طول حیاتم برآورده سازم، اما اگر خدا خواست و مرا نیز در زمره مجاهدان در راهش قرار داد، که فردای محشر از او خواهم خواست که به احترام پیامبران و ائمه و خون شهداء مورد شفاعت آقا أبا عبدا… واقع شوید.
از شما میخواهم از صمیم دل خطای بسیار و تقصیر فراوانی را که در رابطه با شما داشتم ببخشایید و برایم دعا کنید.
۷) خواهران و برادران عزیزم! از شما نیز عاجزانه تقاضا دارم که مرا ببخشید، که در انجام وظیفه در قبال شما کوتاهی بسیار داشتهام. در کارهایتان همواره خدا را در نظر داشته باشید. شیرینی زندگی در رضایت قلب آقا امام زمان(عج) که همان رضایت خدا است میباشد. به درس خود اهمیت دهید. فردای اسلام نیازمند فعالیت علمی و درسی شماست کوتاهی در این امر، حیات آتی اسلام را با خطر مواجه خواهد ساخت. تقوای خدا را نصبالعین قرار دهید. با توجه کامل با شور و عشق و علاقه به وظایف دینی خود عمل نمایید تا در این راه عاشقانه به جلو بروید. از شما پدر و مادرم میخواهم که برادران و خواهرانم را تشویق به امر دین نمایید؛ انشاءا… فتح خدا نزدیک است.
والسلام …
“خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار”
ملتمس دعا، بیچاره درگاه الهی- رضا
دیدگاه ها (0)