نشست «دانشگاه کجاست؛ از ما چه میخواهند؟!» روز دوشنبه ۷ تیرماه سال جاری، با سخنرانی دکتر فیروز آرش؛ استاد فیزیک دانشگاه تفرش بهصورت مجازی و با حضور اعضای محترم هیئت علمی دانشگاههای استان توسط معاونت فرهنگی و اجتماعی دانشگاه رازی برگزار گردید. متن و صوت این جلسه در ادامه آمده است.
صوت سخنرانی
متن سخنرانی:
موضوع گفتار «دانشگاه کجاست و از ما چه میخواهند؟» است. البته، سخنگفتن درباره دانشگاه و برای همکاران دانشگاهی کار سادهای نیست. در قسمت اول صحبتم سعی میکنم که برای بخش اول پرسش یعنی «دانشگاه کجاست؟»، از تعریف دانشگاه یک ساختار تقریباً ریاضیاتی ارائه بدهم و بعد درباره مختصاتش سخن بگویم. در قسمت دوم، به بخش دیگر پرسش یعنی «واقعاً دولت و جامعه از ما چه میخواهند؟ و ما چگونه میتوانیم به این خواستهها پاسخ بدهیم؟ یا چه قسمتهایی از این خواستهها برعهده ماست؟» پاسخ بدهم.
ابتدا باید تعریفی از دانشگاه ارائه بدهم. البته، همه میتوانند تعریف خودشان را از دانشگاه داشتهباشند. ولی، بنا به خود واژه «تعریف»، فرض بر این است که هر تعریفی را که ارائه میدهیم باید بتوانیم آن را در گذشته، اکنون و آینده اِعمال کنیم و درواقع، سنجهای جهانی باشد که آنچه را داریم با آن بسنجیم و ببینیم که در این تعریف میگنجد یا خیر؟ منظورم این است که تعریفی که ارائه میدهیم، تعریف موضعی برای امروز و فردای من نباشد. بر اساس این توضیحات، تعریفی که من از دانشگاه دارم این است که «دانشگاه مکانی برای خردورزی است که در آن اندیشههای نو پرورانده میشود، یافتههای نو تأیید و تکمیل شده و خطاها و ناراستیها در برخورد اندیشهها آشکار و زدوده میشود.» هرکدام از این واژهها حسابشده انتخاب شدهاند و من طی صحبتم به آنها میپردازم. پیامد این تعریف این است که مسئله، «آموزشِ متقابل» است؛ منظورم این است که دانشگاه مجموعهای از کتاب، کتابخانه، ساختمان، استاد، دانشجو و کارمند مجزا از هم نیست، بلکه سازوکار پیچیدهای این عناصر را درارتباط دینامکی قرار میدهد و به آن هویت میبخشند. درواقع، در این فضا برخورد اندیشهها شکل میگیرد که آن را «آموزش متقابل» نامیدهام. بنابراین، در این تعریف واژه «آموزش متقابل» گنجانده شده است. همچنین، در این تعریف «پاسداری از استدلال، کنجکاوی و پرسشگری» وجود دارد. بر اساس تعریفی که گفتم، دانشگاه جایگاهی است برای تعامل فلسفی و پشتیبانی از خردورزی دربرابر خواستههای عمومی و نیروهای بیرونی. سرانجام اینکه دانشگاه یک فروشگاه بزرگ پیشهفروشی نیست، بلکه جامعهای است برای بحث و تبادل دیدگاهها درباره مسائل مبتلابه انسانها. ویژگی دومی که من برای دانشگاه میشناسم این است که دانشگاه تنها نهادی است که بودنش را وامدار آموزش است و این آموزش، آموزشِ خردورزی، یادگیریِ فهمیدن و تبیین آن است. چرا بر این تأکید میکنم؟ برایاینکه اینروزها دانشگاه را با پژوهشگاه تقریباً یکسان میگیرند، درصورتیکه وظیفه دانشگاهها صرفاً پژوهش نیست، بلکه نقش اصلی آن در آموزشدادن است. اگر آموزش و دانشجویی وجود نداشتهباشد، دانشگاه هم به معنایی که ما میشناسیم، بیمعنی خواهد بود. بنابراین، دانشگاه مکانی برای گفتگوی انسانهاست. در این گفتگوهای زنده، ادعاها و رابطههای بین موضوعهای موردبررسی تنظیم میشوند.
اگر من این دو تعریف را یعنی «دانشگاه کجاست؟» و«این نهادی است که بودنش را وامدار آموزش است» کنار هم قرار بدهم، ما را به نتیجههایی میرساند؛ نتیجهاش این است که سعی میکند دیدگاه دانشجو را از یکبعدی بودن خارج کند و آن را به ترازی از آگاهی برساند که نقشهای بزرگتر را ببیند، یعنی به دانشجو نگاه بدهد، خودباوری و اعتماد به نفس را در او بپروراند تا دانشجو بتواند اندیشههای دُگم را به چالش بکشد و باورهای خودش را پیوسته بازنگری کند و این بهمعنی «آموزش پیوسته» است. دانشگاه باید بتواند چنین آموزشی را با این تعریف و با آن ویژگی در دانشجو نهادینه کند و دانشجو یاد بگیرد همواره پس از فارغالتحصیلی، این سنت آموزش را داشتهباشد. دانشگاه باید کرانهای نگرش دانشجو را گسترش بدهد، یعنی به دانشجو بیاموزد تا رابطه بین پدیدههای بهظاهر متفاوت را بفهمد و پیدا کند. همچنین، دانشجو یاد بگیرد که چگونه مستقل از دیگران فکر بکند و «دانش» به معنی «آگاهی» بهدست آورد. درواقع، این ساختاری است که من برای دانشگاه متصورم و فکر میکنم اینها کیفیتهایی است که کمک میکند تا دانشجوی امروز را برای رهبری فردا آماده کند. جمعبندی این دوسه نکتهام این است که «دانشگاه بستر پرورش انسان خردورز برای آینده است.»
اما، چگونه دانشگاهی میتواند این شرایط و بستر را فراهم کند؟ دانشگاههایی که ما امروز داریم، دانشگاههای «هومبولتی» هستند، «ویلهلم هومبولت» (Wilhelm Von Humboldt) کسی بود که در سالهای ۱۸۰۰ یک بازنگری عمومی در مفهوم دانشگاه انجام داد و دانشگاه را بر سه بند استوار کرد. درواقع، «دانشگاه مونیخ» نتیجه این دیدگاه ویلهلم هومبولت بود و پس از آن بود که دانشگاههای آمریکایی و اروپایی که امروز میشناسیم از این الگو پیروی کردهاند و میدانیم که چه دستاوردهای بسیار مهمی را برای انسان به ارمغان آوردهاند. این سه بند که اساس دانشگاه هومبولتی است، عبارتند از: اول، «وحدت آموزش و پژوهش» که طبق آن، جدایی پژوهش از آموزش نکوهش میشود، دوم، «آزادی آکادمیک» یعنی آزادی استادها در تدریس تخصصشان و پیگیری آزادانه کنجکاوی فردیشان و سوم، «خودگردانی آکادمیک» بدین معنی که از کار آکادمیک دربرابر تحریفها و کنترلهای بیرونی پشتیبانی شود.
«وحدت آموزش و پژوهش» به این معنی است که پژوهش باید در خدمت آموزش و راهنمای تدریس باشد و این پژوهش باید بیطرف و مستقل از ایدئولوژی و سیاست باشد. دانشگاه هومبولتی برای فهمیدن دنیا، نیازمند آزادی آکادمیک برای استاد و دانشجوست، انسانیت و آزادی اندیشه را راهنمای آموزش دانشگاهی میداند و معتقد است که دانشگاه باید بر پایه منطق، استدلال و آزمونهای تجربی بهدست بیاید و نه براساس قدرت، سنت و دگماتیسم عرفی که در جوامع میتواند وجود داشتهباشد. لازمه تشکیل چنین بستری، در جایی که چیدمان اجتماعیاش تعاملی است، یعنی شور و آزادی اندیشه و عمل در آن وجود دارد بهوجود میآید، درنتیجه فضای باز و زایا میسازد. البته، ما این مفهوم را میشناسیم، از اوایل قرن بیستم به بعد میدانیم که دانشگاهها چه دستاودهایی بهوجود آوردهاند. زایش اندیشههای نو در دنیای مدرن از پیامدهای چنین بستری است. علاوهبراین، عناصر این دانشگاه یعنی استادان، دانشجویان، نیروهای پشتیبان، کارمندان، کسانی که پشتصحنه خدمت میکنند تا این شرایط را برای ما فراهم آورند، درواقع بهوجودآورندگان دنیای مدرن هستند. اینها اندیشهها و فرایندهای اجتماعیای را بهوجود میآورند که دگرگونکننده جوامع خودشان هستند. من بر این نکته پافشاری می کنم چون مهم است و برآمده از استقلال اندیشه و پیروی از استدلال و منطقی است که در نهاد این دانشگاه هومبولتی نهفته شده است. این دانشگاهها، نمادها و نمونههای آشکاری هستند که نهتنها درگیر فرایند دینامیکی تولید و توصیف دانشاند، بلکه نسبت به نیازهای زمان مسئولیت دارند و نسبت به مسئلههای دنیا حساساند.
برای اینکه توضیح کوتاهی بدهم، ما احتمالاً صبح بعد از بیدار شدن به سراغ پایگاههای داده میرویم و بنابر علاقه و تخصصی که داریم، در جستجوی اندیشه و حرف تازهای هستیم، آنها را میخوانیم و پاسخگو میشویم.گاهی نظر متفاوت میدهیم، مقاله مینویسیم و در اختیار دیگران قرار میدهیم و بهاینترتیب این بحث پیوسته را درمورد مسائل روز دنیایمان پیگیری میکنیم. همانطورکه گفتم دانشگاه میخواهد انسان خردورز و مسئول برای فردا بپروراند. انسانهایی که نگران نیازها و سلامت جامعه هستند بهخودیخود پدید نمیآیند و ناگزیر است بر پایه مجموعهای از بنیادها استوار باشد. اما این بنیادها کداماند؟ من چهار مورد از این بنیادها را میشمارم و سعی میکنم درباره هرکدام از اینها توضیح کوتاهی بدهم.
بنیادهای دانشگاه عبارتند از: «دانشگاه انگیزه بیرونی ندارد»، «استقلال و آزادی آکادمیک دارد»، «فضای پژوهش و گفتگو باز است» و «پوشش کرانهای کوتاهمدت و درازمدت را درنظر دارد.» من درمورد هرکدام از این بنیادهای دانشگاه توضیح کوتاهی میدهم. بنیاد اول، «انگیزه بیرونی نداشتن دانشگاه»، یعنی دانشگاه نهاد مستقل و بهدور از وابستگیها به گروههای اجتماعی است، به این معنی که دانشگاه نگران نیست که ممکن است یافتههایش به کجا ختم شود؛ ارزشگذاری نمیکند و از محدودیتهای ایدئولوژیکی، اقتصادی، مذهبی بهدور است و بهدور از این محدودیتها به تحلیل و بررسی موضوعهای بحثانگیز روز مانند بحث علوم اجتماعی، علوم پایه و علوم مهندسی میپردازد.
بنیاد دوم، «استقلال و آزادی آکادمیک» به این معنی است که استادهای این دانشگاه در بیان دیدگاههای خودشان در زمینههای تخصصی آزادند. درواقع، این استقلال و آزادی آکادمیک به استاد، الگوی رفتاری نشان میدهند و با این الگوی رفتاری به دانشجویان یاد میدهند که چطور تواناییهای استدلالی و خردورزی خودشان را مستقل از دیگری بیاموزند و شهروندان جهانی باشند. البته، این کار تنها با آموزش مهارتی خاص مانند فقط فیزیک یا مهندسی مکانیک و مثل آن انجام نمیگیرد، بلکه دانشجو در محیطی که استقلال و آزادی آکادمیک دارد، فردیت و شخصیت خودش را پرورش میدهد.
بنیاد سوم، «فضای باز پژوهشی و گفتگو» است. ما دانشگاهیان در گسترههایی از دانش نظری، با نایقینیهای غیرقابل پیشبینی پژوهش میکنیم. درهمانحال، به کاربردهای یافتههای خودمان هم فکر میکنیم، دانش بهجامانده از گذشته را میآزماییم و آن را فراتر میبریم، به جستجو و یافتن اصول معنیدار برای استدلال و عمل برمیآییم و آن را به نسل بعدی دانشجو آموزش میدهیم. سودمندی بازبودن فضای پژوهشی دانشگاهها نهتنها به گستردگی پژوهش و آموزش در هر رشتهای کمک میکند، بلکه به رویش دیدگاههای متفاوت در رشتههای تخصصی هم میانجامد. این درواقع، بخشی از آن همان برخورد اندیشههاست که صحبت کردم. تبادلنظری که به این گونه برخورد اندیشهها و دیدگاهها کمک میکند که کارهای میانرشتهای و چندرشتهای بهوجود بیایند و به دانشگاه یاری میکند تا گفتمانهای منطقی را بر پایههای استدلال بپروراند. همچنین، چنین رویکردی به همکاری بین دو یا چند سازمان، دانشکده و نهادهای دیگر میانجامد و باروری اندیشه و احترامگذاری به نگاهها و برداشتهای جایگزین را برای ما هم فراهم میکند. درواقع، این فرهنگی است که دیدگاههای بدونپشتوانه را کنار میگذارد و رقابت آزادِ اندیشهها را بدون اینکه نگران باشد که از کجا میآیند و چه کسانی آنها را مطرح میکنند، پدید میآورد و نگران هم نیست که به کجا پایان میگیرد، ولی از این رویکرد پاسداری میکند. پس، در چنین فرهنگی گنگیها و نایقینیها زدوده میشوند و گفتمان باز و خردگرا بهوجود میآید و بهنظرم این تنها راه پیشرفت است. در ستاد دانشگاهی هرچه گوناگونی اندیشهها بیشتر باشد، شرارههای نوآوری افزونتر و خردورزی، دانش و رویکردها و ایدههای نو فزونتر خواهند بود. فضای باز دانشگاهی بستری امن برای نوآوری و پرسشگری بهوجود میآورد، آزمودن اندیشههای تازه را فراهم میکند، به پویایی جامعه و فرهنگی که دانشگاه در آن جامعه قرار دارد کمک میکند. بهبیاندیگر، دانشگاه باید بتواند در گسترش فرهنگ یک جامعه نقش خودش را بازی کند. این بهنوبه خود اجاز میدهد که نقد مستقل جامعه امکانپذیر باشد و در نتیجه برای رشد علوم، فناوری، هنر و اندیشه محیط مناسبی فراهم کند. برایمثال، متأسفانه در دانشگاههای ما معمولاً منِ استاد فیزیک همکاران رشتههای دیگر را خیلی نمیشناسم. بهعنوان مثال، روانشناس و فیزیکدان هر دو با مغز سروکار دارند امّا از زوایای متفاوتی به این موضوع واحد میپردازند. روانشناسها از دیدگاه دیگری به مغز فکر میکنند، منِ «فیزیکدان» (physicist) میتوانم مغز را بهعنوان یک سامانه چند جسمی بررسی کنم، یعنی هفت قسمت مختلف ذهن را درنظر بگیرم که اینها در برهمکنش دائمی هستند. در علوم کامپیوتر میشود این را بهعنوان یک شبکه پیچیده درنظر گرفت، در رشتههای الکترونیک این کار را میکنند و وقتی من محیطی داشتهباشم که اشخاص بتوانند باهم کار کنند، از برهمکنش اینها ممکن است یک آموزش یا نهاد میانرشتهای بهوجود بیاید که همه اینها بتوانند از دیدگاههای مختلف به یک مسئله فکر کنند، مثلاً روانشناسی یک پدیده خیلی جدا نیست، بلکه میتواند با زمینههای دیگر اندیشوارگی هم ارتباط داشتهباشد.
بنیان چهارم، دانشگاهها کرانهای کوتاهمدت و درازمدت را درنظر دارند، بدینمعنی که سعی میکنند به نیازهای آنی جامعه پاسخ بدهند و درعینحال انسانها، دیدگاهها و اندیشههایی را برای درازمدت جامعه فراهم میکنند.
بهنظرم، این چهار بنیاد برای ما سه نکته را روشن میکنند: یکی اینکه نقش محوری دانشگاه در جامعه را تعریف میکند به این معنی که دانشگاه با رویدادهای روز درگیر است، آنها را پایش و بررسی میکند. دانشگاه با همه بخشهای جامعه برهمکنش دارد و عملکرد آنها را در گسترهای که پیوسته تغییر میکند -این ویژگی جامعه است- درنظر میگیرد، درضمن این تعامل و درگیری با جامعه یگانه است. دانشگاه به آینده فکر میکند و در نگارهای بزرگتر جهانی فکر میکند و درهمانحال، اکنون و دشواریهای موضعی را فراموش نمیکند.
نکته دوم، این چهار بنیاد ارزشهای دانشگاهی را برای ما برمیشمارند. ارزشهای دانشگاهی کدامند؟ من چند نمونه از اینها را اینجا آوردم ولی موارد دیگری هم هست که میتوان به آن افزود. ارزشهای دانشگاهی چیزهایی هستند مانند «کشف و آفرینش دانش نو»، «آزمودن دانش برجایمانده از گذشته»، «خلاقیت و نوآوری»، «مسئولیتپذیری دربرابر کاربردهای عملی دانشگاه» و «بازبودن و پذیرای نگاههای متفاوت بودن»، همچنین «اخلاق»، «دلیری»، «راستگویی»، «تعامل»، «کرامت»، «عدالتگستری»، «مسئولیتپذیری اجتماعی» و «گوناگونیهای فرهنگی». درباره «گوناگونیهای فرهنگی» باید بگویم که درواقع دانشگاه مکانی است که دانشجوها و استادها را از طبقات اجتماعی گوناگون میپذیرد و آنها را برای هر دانشی آماده میکند یا جایی است که در آن از هر دانشی وجود دارد. درنتیجه، گوناگونی فرهنگی را میپذیرد و به همین معنی البته «تکثرگرا» هم هست. اینها ارزشهای دانشگاهی هستند و نادیدهگرفتن این ارزشها، دانشگاه را از واکنش نشاندادن دربرابر چالشهای امروز بازمیدارد. درواقع، پاسداری از این ارزشها بود که ما را تاکنون در پاسخدادن به چالشها توانا کرده است. من هیچ شکی ندارم که پاسداری از اینارزشها ما را در رویارویی با دشوارهای آینده هم راهنمایی خواهد کرد.
نکته سومی که در این چهار بنیاد نهفته است، «آموزش دانشگاهی» است. آموزش دانشگاهی برهمآورنده پیوند میان «انسان»، «فرهنگ» و «جامعه» است. وظیفه آموزش دانشگاهی تنها آموزش مهارتهای لازم امروز یا کوتاهمدت نیست، بلکه پرورش انسانهایی است که توانایی رویارویی با ناشناختههای آینده را دارند و میتوانند دربرابر این ناشناختهها وقتی پدید میآیند واکنشهای مناسب نشان بدهند. منظورم از مهارتهای خاص یا مهارتهای لازمِ امروز این است که مثلاً دانشجوی رشته مهندسی برق را درنظر بگیرید، در این رشته ممکن است دانشجو یاد بگیرد که چطور یک مدار را بسازد یا تابلو برق درست کند، ولی ما میدانیم که درآینده نزدیک چنین ابزاری ازبین خواهد رفت، کمااینکه امروز میدانیم که پیشههایی که دیروز وجود داشتهاند، امروز وجود ندارند. این عده افراد که کارشان را ازدستمیدهند، باید بازآموزی شوند. بنابراین، باید آموزش دانشگاهی این ویژگی را داشتهباشد که به دانشجو یاد بدهد که «چطور میتوان فهمید و پیشبینی کرد و با مسئلههای ناشناخته، حتی در زندگی روزانه غیرحرفهای، رودررو شد و راهحلشان را پیدا کرد.» اینها بخشی از سازوکار درونی کارکرد دانشگاه است که وظیفه اصلی آن فهمیدن و گستراندن این فهم در سطح جامعه است.
چالش جدی که امروز دانشگاهها با آن روبهرو هستند این است که «چگونه میتوانیم این هدف را پاسداری کنیم و به هدفهای ثانوی هم برسیم؟» منظورم از هدفهای ثانوی این است که امروز کشور ما با بیکاری روبهرو است، مسئلههای بغرنج اجتماعی دارد، یا بهدنبال دستاوردهای تکنیکی میگردد، در بخش دوم صحبتهایم به این موضوع میپردازم.
اگر بخواهم از این بخش اول نتیجهگیری بکنم این است که دانشگاه باید این بنیادهایش را حفظ کند و به آنها احترام بگذارد؛ درواقع از آن دفاع کند. درضمن، وظیفه اصلی خودش را یعنی پرورندان انسان اندیشمند، کسی که میتواند فکر کند و راه حلهای نو و بدیع برای مسئلههای تازه پیدا کند، درنظر داشتهباشد. این اصل دانشگاه است و همه ابزارها یعنی پژوهش، کتابخانه، منابع و استاد در خدمت این هدف است.
قسمت دوم پرسش این است که «از ما چه میخواهند؟» این از ما چه میخواهند، بخشی از آن جامعه است و بخش دیگرش دولت که هزینههای دانشگاه را فراهم میکند. منتها، باید اول ببینیم در کجا قرار داریم و از اینجا چطور میتوانیم، عبور کنیم.
همانطورکه گفتم دانشگاهها برای پژوهش ساخته نشدهاند، همه همکاران درگیر هستند و میدانند امروز بیشترین فشاری که بر روی استادان و دانشجویان ما وجود دارد این است که «بروید، پژوهش کنید!» واقعیت این است که دانشگاه برای پژوهش ساخته نشدهاست. پژوهش به این خاطر لازمه دانشگاه است که بتواند راهنمایی برای آموزش باشد. یعنی بال دوم کارکرد دانشگاه یعنی پژوهش، ابزار و دستیاری برای بال نخست آن یعنی «پروراندن انسان مفید برای جامعه» است. از این نظر دانشگاهها ساخته شدهاند تا مردمان آموزشدیده تربیت کنند و اگر قرار است دانشگاه باشیم، باید اولویت را به آموزش بدهیم و پژوهش را در خدمت آموزش قرار دهیم. متأسفانه، وضعیت اینگونه نیست. به استخدامها نگاه کنید! در استخدام استادها -تا جایی که من خبر دارم- معمولاً از تواناییهای آموزشی متقاضی پرسشی نمیشود، فقط دستاوردهای پژوهشی، آن هم تعداد مقالهها شمرده شده و برجسته میشود. واقعیت این است که برخی از پژوهشگران ما هیچوقت استادهای خوبی نخواهند بود. من اشخاص زیادی را میشناسم که پژوهشگران چیرهدستی بودهاند، ولی استادهای بسیار بدی بودهاند.
برای نمونه، از تجربه خودم در زمینه فیزیک مثالی میزنم، «اوون چمبرلن» (Owen Chamberlian) استاد دانشگاه «برکلی» برنده جایزه نوبل بود. وقتی این شخص سر کلاس میرفت، واقعاً کسی چیزی نمیفهمید. درس میداد، پراکنده مینوشت و صحبت میکرد. بنابراین، آموزشدهنده خیلی خوبی نبود. نمونه دیگر، من «هیدکی یوکاوا» (Hideki Yukawa) را مثال میزنم، ایشان هم برنده جایزه نوبل بود. همکاران من در فیزیک این شخص را میشناسند و میدانند ایشان در فیزیک چه کار مهمی را انجام داده است. ولی، وقتی سخنرانی میکرد، صورتش را به سمت تختهسیاه برمیگرداند و نوشتن را شروع میکرد و با خودش مِنومِن میکرد. درمقابل، شخصی مثل «مایکل عطیه» (Michael Atiyah) ریاضیدان برجسته را میشناسیم، من سر کلاسهایش حضور داشتم، میدانم که به زیبایی تدریس میکرد. یا میتوانم از اشخاص دیگری مانند «استیون واینبرگ» (Steven Weinberg) نام ببرم. من در سخنرانیها و کلاسهای اینها شرکت کردم. اینها واقعاً معلمهای خیلی خوبی هستند و درعینحال، پژوهشگرهای برجستهای هم هستند. بنابراین، این نکته که برای استخدام استاد، به تجربه یا تواناییهای پژوهشیشان فکر میکنیم، پافشاری میکنیم که استادها از این دست باشند و ازطرفدیگر، میخواهیم این استادها تدریس هم بکنند نکته قابل تأملی است. این استادها چرا باید درس بدهند؟! اگر روزی کسی برای استخدام مراجعه کند، رزومه قوی پژوهشی نداشتهباشد، ولی نشان دادهباشد که معلم بسیار خوبی است، بهنظرم در دانشگاههای امروزی ما شانس چندانی برای استخدام نخواهدداشت.
«اندرونه آموزشی ما امروز کهنگی است.» ببینید! کلاسهای درس ما یافتههای گذشته است، گاهی به یک یا دو قرن گذشته برمیگردد. آموزش دانشگاهی نباید این ویژگی را داشتهباشد، آموزش دانشگاهی باید بهروز باشد. برای مثال، به سراغ دانشکده ادبیات دانشگاه تهران میروم، البته چون برنامههای درسی دانشگاههای ما ازطرف یک مرکز واحد تنظیم میشوند، وضع سایر دانشکدههای مشابه هم همینگونه است. در این دانشکده دو درس «دستور زبان فارسی» داریم. نزدیک به ۳۰ واحد آثار منظوم است؛ دو واحد برای «سنایی»، دو واحد برای «حافظ»، دو برای «نظامی»، «ناصر خسرو» و مانند آن را تدریس میکنند. ازآنطرف، شش درسِ «زبان عربی» دارند. وقتی که به مسائل امروز میرسد، شما میبینید که یک درس دوواحدی دارند برای «جریانشناسی شعر معاصر» و دو واحد هم درس برای «جریانشناسی نثر معاصر». منظورشان از معاصر «از مشروطیت تا امروز» است. این شاید مثالی خوبی است تا نشان بدهد چقدر اندرونه آموزش دانشگاهی ما بوی کهنگی میدهد. در همین ۱۰۰ سال از مشروطیت تاکنون اتفاقات بسیار زیادی رخ داده است؛ ادبیات ما پیشرفت کردهاست. اما، میبینید که در برنامه آموزشی ما از آن تغییرات و پیشرفتها خیلی خبری نیست.
همچنین در جایی که هستیم، پژوهش ما از آموزش جداست؛ شما بهسختی میتوانید ببینید پژوهشی که ما انجام میدهیم، مقالهای که مینویسیم و چاپ میکنیم، راهشان را به کلاسهای درسی ما پیدا کنند، یعنی حتی همکار همدپارتمانم محتوای مقاله یا پژوهش من را درک نمیکند، من نیز کار همکارم را متوجه نمیشوم. طبیعی است که ما نمیتوانیم این مقاله یا پژوهش را به دانشجوها درس بدهیم. برای اینکه این مسئله را واقعاً کالبدشکافی کنم، یکبار نظرسنجیای انجام دادم. حدود ۵۰ عدد نامه، برای ۵۰ استاد و استادیار فرستادم و از آنها پرسیدم که شما بهعنوان استاد دانشگاه چرا پژوهش میکنید؟ من میتوانم این سؤال را از همکارانی که در این نشست حضور دارند، بپرسم. جوابی که گرفتم، بسیار ناخرسندکننده بود. خیلیها اشاره کردند که «تغییر وضعیت شغلی به مقاله نیاز دارد»، «پایههای سالانه مقاله نیاز دارد» و «اگر کار پژوهشی نکنیم، مشکل اداری پیدا خواهیم کرد.» فقط یک نفر بود که به من گفت: «من پژوهش میکنم برایاینکه یاد بگیرم.» این خیلی خوب نیست! بنابراین، طبیعی است که محتوایی هم که تولید میکنیم، لزوماً محتوایی نیست که خیلی قابلاستفاده باشد. درواقع، امروز در دانشگاههای بزرگ کار به جایی رسیدهاست که لااقل در رشتههای فنیمهندسی و علوم پایه میگوییم: «پژوهش حق ماست. تدریس وظیفهای است و ناگزیریم انجام دهیم.» خب! این با آن تعریفی که من از دانشگاه ارائه دادم و آن وظیفهای که ویلهلم هومبولت برای دانشگاه درنظرگرفته است خیلی فاصله دارد.
پژوهش دانشگاهی ما در قالب دستوری است، بخش بزرگ آن تضمین وضعیت شغلی است؛ این را میتوانیم در آییننامههای تغییر وضعیت شغلی و ارتقا ببینیم. همانطورکه گفتم، الان، اگر شما نوشتههایی را در جاهایی چاپ نکردهباشید، حتی پایههای سالانه را هم به شما نمیدهند، یعنی اگر شما در دفتر کارتان هستید، سر کلاس میروید و دانشجو تربیت میکنید، اینها دیگر بهحسابنمیآیند. اگر به کیفیت پژوهشها نگاه کنیم، بیشترشان تصحیح و پالایشهای کماهمیت از کارهای دیگران هستند و درنتیجه اثر چندانی ندارند. انبوه این نوع کارهای روزمره سبب شده که اگر اندک کارهای پرمایهای هم انجام میگیرد، اینها هم در این میان گم شوند. برایمثال، در پژوهشهای تجربیمان مثل جامعهشناسی یا علوم آزمایشگاهی، دادههای آزمایشگاهی میدانی تولید میکنیم، این لازم و خوب است اما جای تاسف است که این دادهها به دانش تبدیل نمیشوند. درواقع، این نشان میدهد که پژوهش و تولید دادههایمان تنها جنبه روزمره پیدا میکند.
در بسیاری از کارهای نظری که ما انجام میدهیم، در بسیاری از مقالههایی که نوشته میشود، نویسنده پیشاپیش میداند که باید به چه نتیجهای برسد. درواقع، بهجای اینکه پژوهش بکند و پاسخ پرسشی را پیدا کند، عملاً نتیجهای را میداند یا میخواهد و این را بیان میکند. بهگفته «انیشتن»: «اگر میدانستیم باید به چه نتیجهای برسیم، کار ما دیگر پژوهش نامیده نمیشد.» یک توضیحی بدهم که ببینید پژوهش درواقع، مطرحکردن یک پرسش و پاسخدادن به آن است. پرسش از یک جایی برمیخیزد؛ در یک جایی با یک تناقضی روبهرو میشویم یا مسئلهای پیش رو است و ما میخواهیم پاسخش را بیابیم. از همان تراز و جایگاهی که پرسش مطرح میشود، نمیشود به پاسخ رسید. پاسخ را باید از تراز دیگری جستجو کرد و معمولاً این کار را نمیکنیم.
بنابراین، بهنظرم این وضعیتی است که ما در آن قرار داریم، در کنار این وضعیت، رویکرد سیاستگذاران را نیز داریم که «به دانشگاه چگونه نگاه میکنند و از ما چه میخواهند.» دوران ما دوران عجیبی است، ویژگی این دوران «جهانیشدن» است، دانشگاهها در این جهانیشدن نقش کلیدی سرمایه ملی را پیدا کردند. درنتیجه، دولتها هم به دانشگاه علاقهمند شدهاند، یعنی دانشگاه که «نان و ماست خودش را میخورد» حالا به مرکز توجه دولتها جابهجا شدهاست. البته، دولتها بهدرستی میدانند که دانشگاه جایی است که میتواند اندیشه نو بیافریند و افراد چیرهدست تربیت کند که در نوآوری و فنآوری سهم داشتهباشند. درنتیجه، «دانشگاه به توپ فوتبال سیاست تبدیل میشود.» درمورد کشور ما، دیروز تولید مقاله برجسته بود، البته امروز هم است، منتها امروز شما میبینید نغمههایی زده میشود که حالا دیگر بس است! نمیخواهد دیگر مقاله تولید کنید! باید کارآفرینی و مهارتزایی بهوجود بیاوریم. بنابراین، امروز کارآفرینی برجسته است و فردا بستگی به این دارد که چه چیزی در عرصه سیاست آن سال مهم است. من بهشوخی میگویم: «شاید فردا بالارفتن از دیوار صاف مطرح باشد.» خب! در این درک درستی که دولت از سودمندی و اهمیت دانشگاه دارد، فکر میکند که دانشگاه باید پژوهش کند. چرا؟ چون «پژوهش اساس اقتصاد دانشبنیاد است»، «پژوهش به نوآوری» و «نوآوری به فنآوری» و «فنآوری به شکوفایی» اقتصادی میانجامد. یعنی، پژوهش از بیکاری میکاهد و شکوه ملی و آسایش اجتماعی بههمرا خواهد داشت.
درواقع با این درک، دولت و سیاستگذارها با استفاده از امکانهای تبلیغی توانستهاند این نگاه حداقلی از دانشگاه را به جامعه بقبولانند که دانشگاهها آفرینندگان دانش و نوآوری زودرس هستند. من بر این «زودرس بودن» پافشاری میکنم و باید بهطور مستقیم و برجسته به همین کار بپردازم؛ این یعنی «فراموش کردن آموزش» و البته این را در سطحهای پایینتر هم میبینیم. همکارهای من، دوستانی که همین الان در این نشست حضور دارند، میدانند که روزبهروز دانشجوهایی که وارد دانشگاه شوند از دانش پایه کمتری برخوردارند. درواقع، دانشگاهها مجبور شدهاند بخشی از وظایف دبیرستان را که معمول بودهاست به عهده بگیرند. بهعنوان مثال، در دانشکدههای ادبیات یکسال تمام دستور زبان فارسی تدریس میشود، مرجع آنها چیست؟ کتاب «پنج استاد»، چیزی که دانشجو باید در ششسالدوم دوره دبیرستان یاد میگرفت و یاد نگرفته است. همین اتفاق در رشتههای علوم پایه رخ میدهد؛ مثلاً همکاران من در رشتههای ریاضی میگویند که دانشجو حتّی تعریفهای ساده را نمیداند، یک مشتق ساده را هم نمیتواند بگیرد. درواقع، کمکاریهای دبیرستانها به دانشگاه واگذار شده است.
در دو دهه گذشته، دستگاههای دولتی به این باور رسیدهاند که پیشنیاز موفقیت درازمدت در اقتصاد دانشبنیاد «آموزش و پژوهشهای پراندرونه» هستند و هردوی اینها یا بخش مهمی از هردوی اینها در دانشگاه قرار دارد. بنابراین، به سراغ دانشگاه برویم و بخواهیم که برای ما پژوهش کنند و فنآوری ایجاد کنند. اجرای این دیدگاه پیشرانهای سیاستگذاری برای دوام و کارکرد دانشگاه شدهاند. البته، این مسئله جهانی است و کمابیش در بیشتر جاها وجود دارد. ولی، خیلی به پروپای دانشگاههای استخواندار نمیپیچند. این علمِ بهروز و دنیایی که خیلی سریع تغییر میکند، سیاستگذاران را وادار کرده تا دانشگاهها و دانشجویان را منابع سودآوری بدانند؛ حل دشواریهای روز، خودش منبع پرسود تولید محصولات تجاری شده است. در کشور ما دانشگاهها زیر فشارند -توضیح خواهم داد این حرفها واقعاً مبنای سیاستگذاری دارد- تا به تجاریسازی یافتههای خودشان بپردازند، از دانشگاهها میخواهند تا دشواریهای روز و نیازمندیهای آنی جامعه را پاسخ دهند. البته، من مخالف این نگاه نیستم، این را لازم میدانم، ارج هم میگزارم و اعتقادم بر این است که دانشگاه همواره این کار را کرده است. دانشگاه در دورههای مختلف به نیازهای جامعه پاسخ داده است. امروز من، شما و خیلی افراد دیگر در دانشگاه هستیم، امثال ما را همین دانشگاهها پرورش دادهاند، تعداد زیادی مهندس، دکتر، پزشک و مانند آن داریم، نیازهای جامعه هستند؛ اینها را دانشگاه پرورش داده و به جامعه فرستاده است. بنابراین، دانشگاه هرکجا لازم بوده، به نیازهای کوتاهمدت جامعه پاسخ داده است.
بد نیست که من به سالهای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ برگردم، میدانید آنموقع دانشگاه ما عمر سیچهلساله داشتهاست. در جامعه ما تغییر شیوه تولید شروع شد؛ مسئله از «کشاورزی و فئودالیسم» به «صنعتیکردن دانشگاه» تبدیل شد؛ ماشینآلات آمد، کارخانهها ساخته شد و اینها نیازمند آدمهای کاردانی بودند که لااقل در حراست از این ابزار و ماشینها کمک کنند، داخلیها این کار را انجام بدهند. دانشگاهها مأموریت پیدا کردند که مهندس تولید کنند، دانشگاهها یا رشتههای فنی گسترش پیدا کرد، «دانشگاه صنعتی شریف» و «دانشگاه صنعتی اصفهان» در همین دوره بهوجود آمدند و درواقع توانست این کار را انجام بدهد. در یک دورهای، در سالهای آخر مثلاً سالهای ۷۰، ۸۰، ۹۰ جمعیت ایران زیاد شد، تعداد جوانها بیشتر شد، کار وجود نداشت، درواقع دانشگاه را با توجه به این افزایش جمعیت درنظر گرفتند و لذا گسترش کمی دانشگاهها بهوجود آمد. با این نگاه که بهاینترتیب میشود چندسالی بازارکار را از انبوه متقاضی خالی کرد. البته، این را هم بگویم که پدر و مادرها فکر میکنند که فرزندانشان باید به دانشگاه بروند چون اگر به دانشگاه بروند، ازآنطرف وقتی که فارغالتحصیل میشوند کار مناسبی با حقوق خوب پیدا میکنند. البته، این اتفاق نمیافتد. اشکال آن این است که دانشگاههای ما متأسفانه این ایده را از سالهای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ دارند؛ آنموقع کسی که از دانشگاه فارغالتحصیل میشد، خب! بازار کاری وجود داشت، میتوانست استخدام شود و کار کند. امروز، بازار کار وجود ندارد، ولی این نگاه باقی است. چرا این نگاه باقی است؟ برای اینکه دانشگاهها نتوانستهاند ایده دیگری تولید کنند. به دانشگاه میروید، دانشگاه بهخاطر کار نیست. دانشگاه جایی است که تو را تربیت میکند که تو بتوانی برای فردا به خودت تکیه کنی. آنوقت چه میشود؟ این مسئله پیش میآید که پس دانشگاه به چه دردی میخورد؟ اگر بچه من فارغالتحصیل میشود، کار پیدا نمیکند، پس چرا باید این همه هزینه صرف کنم؟!
بااینحال، من حتی فکر میکنم که گسترش کمی دانشگاه هم در جایی سودمند بود. بههرحال، ما در دنیایی زندگی میکنیم که نیازمند آدمهای باسوادی است که با دانش نو آشنا باشند، اگرچه خبره نباشند. ازایننظر، بالابردن سواد عمومی دانشگاهی سودمند بوده است. اما، بر این نکته هم تأکید میکنم که سیاست اینکه دانشگاه باید دشواریهای روز را و نیازمندیهای آنی جامعه را حل کند، این کار را میکند. ولی، پافشاری میکنم که چنین سیاستی باید در چارچوب کارکرد گسترده سپهر دانشگاهی فهمیده شود. اگر ما این نگاه عمومی سیاستگذارها را در این چارچوب نبینیم، آنوقت، بر کجفهمیها خواهیم افزود. فهمیدن نقش واقعی دانشگاه در جامعههای مدرن و ارتباط بین هدفها و ابزارهای رسیدن به آنها باید پیش از اِعمال این سیاستها فهمیده شود. اگر این مسئله فهمیده شود، میشود تعاملی بین دانشگاه و سیاستگذارها فراهم کرد. چیزی که امروز پیش روی دانشگاهیان است این است که با این سیاست، بیم تقابل رویکرد سیاستگذاران به دانشگاه با فرایندهایی که دانشگاه را سودمند میکنند وجود دارد. بهبیاندیگر، اگر من ویژگیهای خاص دانشگاه و کارکردش را درنظر نگیرم و سیاستی را که از ما میخواهد بهکارببرم، آنوقت این سیاست با خودِ «سودمند بودن دانشگاه» رودررو خواهد بود.
اگر ما معتقدیم که خواست سیاستگذارها تا یک جایی پذیرفتنی است و ازطرفدیگر دانشگاه نهادی با ویژگیهای متفاوت است، پس دشواری در کجاست؟ چرا اینها نمیتوانند با همدیگر کنار بیایند؟ من چهار نکته را اینجا نام میبرم: اول، برقراری رابطه خطی بین تولید پژوهشی دانشگاه و تولید ناخالصی ملی، این را بهسادگی میتوانیم در سیاستگذاری دولتمردان ببینیم. دوم، نادیدهگرفتن رسالت درازمدت دانشگاه به بهانه هدفها و نیازهای کوتاهمدت، در بحث بنیادهای دانشگاه گفتم که دانشگاه درعینحال که به نیازهای آنی فکر میکند، نیازهای درازمدت هم موضوع اصلیاش است. سوم، درک نادرست از «فرایند تولید دانش»، «تبدیل این دانش به فنآوری» و «تولیدوساخت»، اینها سه حیطه کاملاً جداگانه هستند. «تولید دانش» برآمده از کنجکاوی فردی و بهدور از ارزشگذاری است؛ نگران این نیست که این دانش یا آگاهی که بهدست میآید به چه کار میآید. «فنآوری» چیزی است که دانش نو را میگیرد و از آن ابزار (سختافزاری و نرمافزاری) میسازد. بخش سوم، «کارآفرین»هایی (enterpreneur) هستند که از فنآورها استفاده میکند و به تولید انبوه میپردازد. چهارم، میگویند «دانشگاه باید پاسخگو باشد.» اما نمیگویند که پاسخگوی چه چیزی باشد. برای هرکدام از اینها توضیح کوتاهی میدهم.
سیاستگذارهای دولت فکر میکنند که بین تولید دانشگاهی یعنی تولید پژوهشی- دانشگاهی و تولید ناخالص ملی یک رابطه خطی وجود دارد. درواقع، در این نگاه فرایند پیچیده تولید دانشگاهی را نادیده میگیرند. اگر بپذیریم که بین تولید دانشگاهی و تولید ناخالص ملی رابطه خطی وجود دارد، باید در گام بعدی فرض کنیم که تنها با پروراندن رشتههای «مهندسی» و «پزشکی» است که تولید ناخالص ملی افزایش مییابد. «هنر»، «ادبیات»، «جامعهشناسی» و« مردمشناسی» در این دیدگاه جایی ندارند. درواقع، وزیر علوم و فنآوری آقای رئیس جمهور با یک زبان روشن این مسئله را در بستهبندی بهنام «دانشگاه نسل سوم» بیان میکند و برای اینکه رشتههای مهندسی و پزشکی را مهم بدانیم و بقیه را فراموش کنیم هیچ جای تردیدی هم باقی نمیگذارد. متن سخنرانی ایشان را نمیآورم. ولی اینجا به اندازه کافی رفرنس دادهام که اگر همکاران ما علاقهمند باشند، میتوانند ببینند. «دکتر فرهای»، وزیر علوم و «دکتر کریمیان» مدیر کل وقت دفتر برنامهریزی امور فنآوری در این مورد صحبت کردهاند و میتوانید این را در سایت خبری وزارت علوم در تاریخ ۲۶ آذرماه ۱۳۹۳ ببینید و همچنین سخنرانی دکتر فرهادی در دانشگاه گیلان را باز میتوانید در سایت خبری وزارت علوم در تاریخ ۳۰ دیماه ۱۳۹۳ نگاه کنید. همینطور سایت خبری وزارت علوم ۷ بهمنماه این مسئله را بهطورکامل تشریح و عمومی کرده است.
به چند نکته توجه کنید: نکته اول، تیرماه ۱۳۹۶ طی نامهای به برنامهای به نام «برنامه اشتغال فراگیر» پرداخته شدهاست. من میخواهم همکارهای من توجه کنند که چه کسانی این برنامه را نوشتهاند: آقای «علی طیبنیا» وزیر امور اقتصاد و دارایی آنموقع، آقای «علی ربیعی» وزیر کار، رفاه اجتماعی، آقای «جمشید انصاری» رئیس سازمان اداری استخدامی کشور، آقای «ولیالله سیف» رئیس وقت بانک مرکزی؛ آقای «محمدباقر نوبخت» رئیس سازمان برنامه و بودجه، آقای «احمد دوستحسینی» رئیس هیئت عامل صندوق توسعه ملی و آقای «رضا ویسه» معاون هماهنگی و نظارت معاون اول ریاست جمهوری. ببینید! این اشخاص که بهنظرم چندان تناسبی با دانشگاه ندارند، برای دانشگاه دستورالعمل نوشتهاند. این دستورالعمل که بخشی از آن را اینجا آوردهام، توصیه میکند که «بهمنظور متناسبسازی تحصیل و اشتغال، وزارت علوم، تحقیقات و فنآوری مکلف است با همکاری وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی تا پانزدهم تیرماه ۱۳۹۶ نسبت به تنظیم سازوکار اجرایی موارد زیر را انجام بدهد: «توسعه دورههای کارآموزی و کارورزی در دورههای آموزش عالی»، «تعریف دورههای آموزش تکمیلی در چارچوب نظام صلاحیت حرفهای و ارائه گواهینامههای سطوح مهارتی و تخصصی»، «فراهمکردن شرایط برای اجرای آموزشهای عملی و کاربردی در محیطهای کار و کارگاهی»، «رتبهبندی دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی برمبنای میزان اشتغالپذیری فارغالتحصیلان»، «جهتدهی به یارانه دانشگاهها برمبنای میزان اشتغالپذیری فارغالتحصیلهای دانشگاه در دورههای کارورزی» و «نظارت بر دورههای آموزشیِ کاربردی برگزارشده در محیطهای دانشگاهی با رویکرد افزایش اشتغال». ببینید! این دستورکاری است که برای وزارت علوم تنظیم کردهاند. جالب است که کسانی که این دستورکار را تدوین کردهاند، کسی را که با امور آموزش سروکار دارند دخالت ندادهاند، اما درعمل و برپایه این توصیهها دانشگاهها را به کارگاههای کارآموزی تبدیل کردهاند. درواقع، کسانی که همسن من هستند به یاد دارند که زمانی تقریباً هر شهری انستیتو تکنولوژی بود؛ مؤسسههای دوسالهای بودند که در آنها بنایی، سیمکشی، آهنگری و مانند آن آموزش میدادند، اینها مهارت هستند. الان، این اشخاص با این توصیفی که کردهاند، میگویند دانشگاه باید چنین جایی باشد. درواقع، دانشگاهها را بهعنوان دانشگاههای مهارتگرا میخواهند. رشتهای که به تولید اقتصادی نینجامد و کارآفرین نباشد، براساس این دستورالعمل باید برچیده شود. درواقع، منظور این اشخاص از مهارت، آموزههای کهنهای است که فردا وجود نخواهند داشت.
پرسش این است که چه توجیهی در پسِ این دستور نهفته است؟ بهنظرم این دستور، توجیهی است برای اینکه ما پیامدهای برآمده از ناتوانیها و تدبیراندیشیهای ناروا را بر دوش دانشگاه بگذاریم. یعنی مسائلی مانند بیکاری و نظم اجتماعی را برعهده دانشگاه گذاشتهاند. ببینید! این نکته که مهندس ساختمان یا مهندس مکانیک یا مهندس برق کار پیدا نمیکند، علتش دانشگاه نیست. علت آن این است که در جامعه تقاضایی برای این شغلها وجود ندارد. چون، دولت نتوانسته شرایط جدیدی بهوجود بیاورد و دانشگاه بتواند آموزشهای جدید را به دانشجو بدهد تا بتواند در این رشتههای جدید کار پیدا کند. البته، این دستورالعمل بر باورهای سادهانگارانه استوار است؛ فکر میکند که دانشگاه میتواند این دشواریهای آنی بیکاری را حل کند. چرا سادهانگارانه است؟ زیرا پیچیدگیهای فرایند نوآوری فنآوری با آموزشش را نمیشناسد و بر اثرهای ژرف و برجستهتر دانشگاه آشنا نیست. درواقع، این دستورالعمل دانشگاه را از اثرگذاریهای ماندگار و بنیادی بر اقتصاد و رویانش فرهنگیِ اجتماعی بازمیدارد و سرانجام به جامعهای شکنندهتر و ناتوانتر منتهی میشود.
نکته دوم، «فراموشی رسالت درازمدت دانشگاه» است؛ گفتم که وظیفه دانشگاه پرورش انسان خردورز برای رویارویی با فرداهای ناشناخته و غیرقابل پیشبینی است. اگر قرار باشد که ما امروز فقط بنا، سیمکش و نجار تولید کنیم، فردا بخش بسیار بزرگی از این حرفهها ازبین خواهد رفت. همانطور که میدانید خیلی از حرفههای گذشته ازبین رفته است. جالب است فکر کنید که با این «نوآوری هوش مصنوعی» در آینده نزدیک این حرفه ترجمه ما هم ازبین خواهد رفت. اگر به بازار کتاب مراجعه کرده باشید بخش بزرگی از کتابهای ما ترجمه است. الان «گوگل» این کار را انجام میدهد، ولی میتواند خیلی پیشرفتهتر از اینها باشد و واقعاً نیازی به شخص مترجم هم نداشتهباشد. مثلاً، زمانی سر هر کوچهای یک تعمیرکار یا خیاط بود، این شغلها دیگر وجود ندارند. نکته سوم، همانطور که گفتم تولید دانش، فنآوری و ساختوتولید سه فرایند کاملاً متفاوت هستند و هرکدام از آنها از یک روند و منطق متفاوتی پیروی میکنند.
نکته چهارم، «پاسخگوبودن دانشگاه» است. منظور دولت از این مطلب، این است که دانشگاه باید دانش سودمند تولید کند؛ سودمندی دانش یک امر نسبی است. دانش سودمند یعنی چه؟ ازنظر دولت یعنی کاربردهای آنی داشتهباشد. دانشگاه فقط دغدغههای فکری امروز را ندارد، بلکه به فکر فرداست. بنابراین، اینکه دانشگاه باید کاربردهای آنی تولید کند، بهنظرم این یک کوتاهگویی زودگذر است. دانش، فنآوری و اندیشهورزی مورد نیاز آینده ناشناخته و تلاشهای تاریخی برای پیشبینی آن ناموفق بوده است. برایمثال، در سال ۱۹۳۷ رئیس جمهور وقت آمریکا «روزولت» (Roosevelt) کمیتهای تشکیل داد؛ از یک عده خواست که پیشبینی کنند که در ۳۰ سال آینده چه تکنولوژیهایی ممکن است مهم باشد. این افراد، اشخاص برجستهای بودند. اینها یکسری پیشبینیها کردند که در این پیشبینیها انرژی هستهای، لیزر، کامپیوتر، ماشین زیراکس، موتور جت و مانند آن وجود نداشتند؛ آنتیبیوتیکهای جدید و داروهای پزشکی جدید و خیلی چیزهای دیگر وجود نداشتند، اما امروز ما درباره رمزگشایی ژنتیکی صحبت میکنیم. البته، این اشخاص پیشبینیهای دیگری کردند که هیچگاه لازم نشد. منظورم این است که دانشی که ممکن است برای فردا مهم باشد، ناشناخته است. وقتی که میگوییم پژوهش کنیم، نمیتوانیم ازپیش تعیین کنیم که در چه موردی پژوهش کنیم که برای فردا مفید باشد. اما این را میدانم و تجربه و تاریخ هم این را نشان داده است که هر یافتهای که واقعیت داشتهباشد؛ هر پژوهشی که به نتیجه برسد و پاسخی برای یک مسئله داشتهباشد، روزیروزگاری کاربردهای عملی خودش را هم پیدا خواهد کرد. متأسفانه، دانشگاهها هم بر دام این مهارتگرایی و ارتباط با صنعت افتادهاند و در جاهایی میبینید که «آشهای داغتر از کاسه» شدهاند. درواقع، فرضی را پذیرفتهاند که برونداد اصلی دانشگاه، راهیابی نتایج پژوهش به گسترههای عمومی، تولید ارزشهای اقتصادی، مقالههای پژوهشی، ثبت اختراع و تجاریسازی است. بعضی از دانشگاهها آنقدر پیش رفتهاند که گروههای ارتباط با صنعت را ایجاد کردهاند.
اگر صنعت نیازی به پژوهش داشتهباشد، خودش میتواند به دانشگاه مراجعه کرده و از آنها بخواهد که این مشکل را برایشان حل کند. نباید فراموش کنیم که واقعاً بخش بزرگی از پژوهش دانشگاهی ارتباط ناچیزی با نیازهای روزانه دارد. پژوهش دانشگاه را باید آمادهسازی و تولید دانشی پنداشت که در آینده اهمیت پیدا خواهد کرد؛ آیندهای که ما هنوز آن را نمیشناسیم و نمیدانیم برای آن چه چیزی باید تولید کنیم. تولید اصلی دانشگاه انتقال دانش ازطریق فارغالتحصیلان است. فارغالتحصیلانی که میتوانند آموختهها و فهمی را که از دانشگاه بهدست آوردهاند در جامعه و محیط کارشان بهکارببرند. بنابراین، میبینید اینکه گفتم این دستورالعملی که دادهاند یا این درکی که دولت دارد کجفهمی است، به این معناست. البته، دولت و جامعه حق دارند، چون دولت از جیب جامعه برای دانشگاه هزینه میکند و شاید حق داشتهباشد از دانشگاه مطالبهای داشتهباشد. منتها، پیشازاینکه این سیاست را اعمال کند، باید بداند که نقش واقعی دانشگاهها در جامعه مدرن چیست و ارتباط بین هدفها و ابزارهای رسیدن به آنها باید چگونه باشد. درواقع، امروزه رویکردی که سیاستگذاران دولت برای دانشگاهها دارند این است که بیشتر چشمشان به دستاوردهای ثانوی آموزش دانشگاهی است. حال، اگر دانشگاه به این خواست پاسخ بدهد، آنوقت اتفاقی که رخ میدهد این است که تواناییهای دانشگاه برای دیدن آینده را با دشواری روبهرو میکند. درنتیجه، دانشگاه نمیتواند برای آینده آمادهسازی کند.
بگذارید جمعبندی کنم. اگر کوتاه بگویم، دولت و سیاستگذارها دانشگاه را کارخانه تولیدی با محصول مشخص میدانند و فکر میکنند که با استانداردکردن فرایند تولید این محصول میتوانند محصول باصرفه به بازار عرضه کنند. درنتیجه، به خودشان اجازه میدهند استانداردسازی را به دانشگاه تحمیل کنند و نمیپذیرند که برونداد دانشگاه طیف گستردهای است؛ دانشگاهها با پژوهش امکانهای نو بهوجود میآورند و با آموزش انسانهای نو میسازند. اکنون، برهمکنش این امکانها و انسانهای نو بهمعنای رویش تواناییهایی است که پذیرش آنها نهتنها پاسخگوی نیازهای آنی است، بلکه با پروراندن اندیشه و مردمانی خردورز شکلدهنده آیندهای هستند که هنوز نمیشناسیم. این آدمها میتوانند در آینده تاب بیاورند و دربرابر چالشهای آن پاسخگو باشند. نکته آخر، این که اینروزها نغمهای نواخته میشود که «دانشجو را مشتری و دانشگاه را دکان میداند». این بازتعریف فرض میکند که بین دریافتکنندههای مهارت فنی خاص و بهکارگیری آن در اقتصاد رابطه مستقیم وجود دارد، مانند قراردادی که با بنگاه آموزش رانندگی بسته میشود؛ من پولی به شما میدهم تا شما به من رانندگی یاد بدهید. این آن چیزی نیست که دانشگاه انجام میدهد.
بخش پرسش و پاسخ (پرسشها خلاصه شدهاند)
دکتر فرحتالسادات میبدی: اوایل انقلاب حضرت امام خمینی (ره) فرمودند: «دانشگاه باید کارخانه انسانسازی باشد.» اما، به آن هدف نرسیدیم. الان هم گویا هدف این است که دانشگاه به کارخانه رباتسازی تبدیل شود. همیشه مدنظرم این بوده است که از لابلای درسها و از روابط استاد و دانشجو بتوان خردورزی و تفکر علمی را به دانشجو آموخت. البته، من هم نمیدانم، واقعاً چه نوع برنامهریزیهایی باید صورت بگیرد تا این اهداف بلندمدت تحقق یابند.
دکتر آرش: صحبتهای شما کاملاً قابل درک است. بله! اگر ما بتوانیم دانشگاه را به کارخانه رباتسازی تبدیل کنیم، یک جامعه رباتیک هم خواهیم داشت و ادارهکردن جامعه رباتیک سادهتر است. درواقع، بخشی از مشکل در خود دانشگاه و همکارانمان است، بهخصوص مدیریتی که از بالا گمارده میشود، مدیری که از بالا انتخاب میشود، پاسخگوی دانشگاه نیست؛ در نگاه نخست این مدیر پاسخگوی بالادستیهاست. ازطرفدیگر، محتوای برنامههای درسی ما را در جایی دیگر تنظیم میکند. درنتیجه، مجال تربیت دانشجو و آدم اندیشمند را به شما نمیدهد. استادها، سرفصلهایی دارند که باید در زمان محدود آن را پر کنند. اساساً دوسه دانشگاه گروههای درسی را مینویسند، این دانشگاهها برای دانشجوهای خودشان تصمیم میگیرند و دست بقیه را لای پوست گردو قرار میدهند. برای موضوع دوراندیشی که گفتید، اگر من بودم، یک موضوع را سر کلاس مطرح میکردم و دربارهاش صحبت میکردم، بیآنکه نگران تمام کردن سرفصلها باشم. آموزش خردورزی وظیفه دانشگاه است و این وظیفه در هیچکدام از برنامههای آموزشی و دستورالعملهای پیاپی که به دانشگاهها فرستاده میشود، گنجانده نشده است. بخشی بزرگی از این مسئله به خود ما دانشگاهیان برمیگردد، چون هر چه به ما میگویند که باید انجام بدهیم، میپذیریم؛ هیچگاه دانشگاه برای این که «خودش، خودش را تعریف کند» پافشاری نکرد، یعنی بگوید: «ما این هستیم، این جایگاه و خاستگاه را داریم و بر این اساس کارمان را انجام میدهیم.» هرموقع هر چیزی گفتهاند، گفتیم چشم! طبیعی است که اگر سیاستگذارها نخواهند شما خردورز تولید کنید و اگر شما این را بپذیرید، خردورز هم تولید نخواهید کرد. راهی که به نظرم میرسد این است که دانشگاهها از خاستگاههای خودشان پاسداری کنند؛ با گذاشتن بارهای پیاپی بر دوش استادها دیگر مجالی نمیماند که آنها بتوانند با دانشجویان خود خارج از محیط دانشگاه به موضوعهای درسی بپردازند. ازطرفدیگر، برای تشکیل چنین نشستهایی حتماً باید از جایی اجازه بگیرید که این هم مشکلات خودش را دارد. بنابراین، تا وقتی ما نخواهیم، اتفاقی رخ نخواهد داد. پس، خانم دکتر حق با شماست؛ برای کار درازمدت ما باید خودمان را بازتعریف کنیم.
دکتر جلیل کریمی: نگاهتان خیلی نگاه جامعی بود و برای کسانی که نگاهشان خیلی فنی است و نگاه جامع ندارند، الگوی خوبی است. چند نکته دیگر: ۱- وقتی که درباره دانشگاه قضاوت میکنیم، باید بین نقش یا حقوقی که به آن دادهایم وانتظاراتی که از آن داریم، رابطهای برقرار کنیم. درکل، شاید دانشگاه پنجشش سال از عمر افراد را در اختیار دارد، اما همه نهادها و دستگاهها از خانواده گرفته تا نهاد قانونگذاری و سیاستگذاری، انتظار دارند که دانشگاه همه ناهمواریها را برطرف کند. ما وقتی دانشجوی خوب تربیت میکنیم، ولی ساختار اقتصادی به شکلی است که کسبوکار رونق ندارد، این مشکل دانشگاه نیست. دانشگاه واقعاً قابلیتهای خودش را دارد و وظایف خودش را در حد اندازه انجام میدهد.
نکته دوم، «نگاه جامع» موضوعی است که در لابلای صحبتهای دکتر آرش بود. دانشگاه به معنای «یونیورسیته» (university)، یک جامعه، اجتماع و فضای جامع است؛ در این فضای جامع نباید صرفاً علائق تکنیکی که منجر به تولید علم تجربی، اختراع، ماشین یا ربات میشود، مدنظر باشد. دانشگاه ما دانشگاه جزئینگری است که از همه علائق انسانی و فهم بشری تنها به علائق تکنیکیاش توجه کردهاست. هفته گذشته جناب معاون وزیر تشریف داشتند، در دانشگاه جلسهای برای شورای آموزش استان برگزار شد، در آسیبشناسیای که ما از دانشگاه کرده بودیم، گفتهبودیم که منطق علوم انسانی و علوم اجتماعی در تصمیمگیریها لحاظ نمیشود. پاسخ ایشان این بود که «بروید در کرسیهای آزاداندیشی صحبت بکنید!» آیا واقعاً این منطقی که آقای دکتر آرش دربارهاش صحبت میکند، باید حیات دانشگاه را دربرگیرد یا نه! فقط در یک جایی مثل ویترین باشد، مثلاً یک جلسهای هست و چند نفر حضور دارند، البته، آن هم جایگاه خودش را دارد. ولی، مسئله شیوه اداره و مدیریت، نوع نگاه به جهان دانشگاهی است که درواقع در منطق فنی فعلی دیده نمیشود.
نکته دیگر، «تازگی» همیشه خوب نیست؛ هر چیز تازهای خوب نیست، هر چیز قدیمی هم به معنای بد بودنش نیست. انتقادم به صحبتهای آقای دکتر آرش درباره بخش صنعت و ارتباط با آن، ایشان خیلی ایدهآل به فضای تعاملی نگاه میکنند. بهنظرم لازم است دانشگاه زمینهها، فرایندها و ساختارهای لازم را برای ارتباط با جامعه فراهم کند. اما این تعامل باید چگونه باشد؟ بهتر است این تعامل براساس نیاز و تقاضا و نه به شکل دستوری باشد. احتمالاً، منظور آقای دکتر این است که نباید بهشکل دستوری باشد که من هم با این نگاه موافقم.
دکتر آرش: بله! درست میفرمایید، بین «نقش دانشگاه» و «انتظارات جامعه» فرق هست. اینها در بعضی جاها همپوشانیهایی دارند، یک جاهایی هم ندارند. نکته دوم، دانشگاه یک فضای جامع است، من فکر میکنم این را در توصیف تعریفم گفتم که خردورزی فقط در تولید علم تجربی نیست؛ من به هنر و ادبیات بسیار علاقهمندم، اینها بخشی از زندگی انسانی هستند. دانشگاه جایی است که میتواند نقش مهمی داشتهباشد و باید هم داشتهباشد. خردورزی فقط در ساختن سختافزارها نیست؛ خردورزی در منشهای انسانی، ارتباط بین آنها و درک احساساتشان است، همه اینها درست است. در مقالهام باعنوان «چیستی دانشگاه» به موضوع پرداختهام. «کرسیهای آزاداندیشی» یعنی اینکه اگر شما حرفی دارید، خصوصی به ما بگویید؛ بین عموم مردم نبرید که این بهدور از اخلاق دانشگاهی است. درباره موضوع «تازگی»، البته آقای دکتر منظورم این نبوده که همیشه بهدنبال تازگی بگردیم، گفتم که یکی از وظایف دانشگاه پاسداری از میراث گذشته، بازآزمودن و پالایش آنهاست. اما درخصوص ایرادی درباره ایدهآل بودن از من گرفتید، حق با شماست. من ترجیح میدهم به موضوع دانشگاه، ایدهآلیستی نگاه کنم، چون میدانم که اگر دیدگاههای ایدهآلیستی را ارائه بدهم، این دیدگاه ناگزیر است که با پدیدههای دیگر روبهرو شود، ساییده شود و شاید درنهایت به یک چیز بینابینی برسیم.
دکتر خلیل بیگزاده: عواملی که دانشگاه را به اینجا کشانده است که به یک کارخانه فنآورانه تبدیل شود و از آن رسالت «کارخانه انسانسازی» فاصله بگیرد، شاید بخش عظیمی از آن خود هیئت علمی و عملکردش باشد. هزار سال پیش «فردوسی» بزرگ فرمود: «خرد چشم جانست چون بنگری/ تو بیچشم شادان جهان نسپری/ خرد رهنمای و خرد دلگشای/ خرد دست گیرد به هر دو سرای»» یعنی از آن زمان در ادبیات ، فرهنگ، دانش و اندیشه ما ارزش خرد، خردورزی و انسان خردورز دیده شده است، اما متأسفانه امروز، روحیه و رویه بردهپروری در دانشگاهها رایج شدهاست؛ ما دیگر شاهد استادانی مانند «شفیعی کدکنی»، «مرحوم علامه شهیدی»، «استاد حسن انوری» و مانند آن نیستیم. چرا؟ چون این حضرات کلاسشان را از هفت صبح شروع میکردند و تا ساعت ۱۲-۱۳ آن را ادامه میدادند، اما، الان منِ استاد تمایل دارم هرچه زودتر کلاس را به پایان برسانم. آن زمان برخلاف الان به دانشآموزها خرواری نمره داده نمیشد که همه مدرک بگیرند. لذا اگر معلم ما «آموزگار شکفتن و نردبان سعادت» باشد، اگر منِ معلم در جامعه دانشگاهی به این رسالت بیندیشم و دانشگاه را یک بنگاه اقتصادی نبینم که از محل آن باید ثروتمند شوم، میتوانم انسان خردورز تربیت کنم. امروز استادهای ما در دانشگاهها مقصر اصلی این قضیه هستند که دانشگاهها به بنگاههای اقتصادی تبدیل شدهاند. در دانشگاههایی که دانشجو ابزار استاد است، اینجا ما نمیتوانیم انتظار داشتهباشیم شاهد پروراندن دانشگاهی باشیم که انسان خردورز تولید کند، بلکه همان انسان فنآوری تربیت خواهد کرد که باید وارد بازار کار شود و به دنبال بعضی مشاغل و معیشت زندگی باشد و براساس عقل معاشاندیش زندگی کند.
دکتر آرش: علت اینکه «وضعیت دانشگاه» به اینجا رسیده است و من عامل آن را خود ما دانشگاهیان میدانم، در صحبتهایم توضیح دادم که سیاستی که از بالا تنظیم کردند، ما دانشگاهیان خودمان در این دام افتادیم و «کاسه داغتر از آش» شدیم، این واژهای است که من بهکار بردم. درمورد مسئله «پرورندان انسان خردورز»، در قسمت بخش استخدامها گفتم شیوه استخدام آموزگار در دانشگاهها به آن صورت مطرح نیست؛ این را من گفتم به این معنی که باید این چنین باشد. مسئله «معیشت»، بله! بخشی از معیشت خوردوخوراک است و بخش دیگر آن سلامت روانی و زیباییشناسی است؛ من با اینها هیچ مسئلهای ندارم و اتفاقا پیرو همین نگاه هستم. درباره «پژوهش» گفتم که اگر پژوهش نکنیم، آموزش ضعیف میشود، بله! این قبول است. من در آغاز سخنم گفتم: «پژوهش در خدمت آموزش است.» کار دانشگاهی- پژوهشی، یعنی پژوهشی که با آن یاد میگیریم وآن را بهعنوان یک دستاورد تازه به دانشجو آموزش میدهیم. من هیچ تناقضی در گفتار آقای دکتر بیگزاده و آن چیزی که اینجا گفتم نمیبینم، بلکه سعی کردم بر همین چیزها پافشاری کنم.
دکتر جلیل صحرایی: مسئلهای که آقای دکتر مطرح کردند، حاکی از مسئلهمند شدن دانشگاه است، یعنی اینکه حالا دانشگاه مسئله شده است، مسئله به فرایندی میگویند که بهصورت دغدغه درمیآید. یعنی، دغدغهشدن دانشگاه به یک گفتگوی جمعی تبدیل شده و این ابتدای کار است. حالا چرا دغدغهمندی برای دانشگاه پیش آمده است؟ طبیعی است، یک اتفاقی در دانشگاه رخ داده است که مسئله شده است. الان، ۱۴ میلیون فارغالتحصیل داریم و سه میلیون و هفتصدهشتصد هزار دانشجو داریم، یعنی همه جامعه را دانشگاه دربرگرفته است. یعنی، الان بالاترین سطح شاخص جامعه دانشگاهی کره زمین متعلق به ایران ماست.
اما، اتفاقاتی که در جامعه روی داده است، خلاف این است، مثلاً، الان «اعتیاد» در بین فارغالتحصیلان دانشگاهی با غیردانشگاهی برابر است، همچنین، الان «طلاق» بهعنوان یک معضل اجتماعی دربین تحصیلکردهها و غیرتحصیلکردهها بالا و برابر است. چرا ما به اینجا رسیدهایم؟ چون، ما نتوانستهایم دانشگاه و خودمان را نقد کنیم، ما استادها، دانشجوها گفتگو را فراموش کردهایم و نتوانستهایم باهم نقدی جدی نسبت به دانشگاه داشتهباشیم که به این وضعیت مبتلا نشویم. ما درباره «مسئولیت اجتماعی دانشگاه» جلسه و سخنرانی برگزار میکنیم، ولی مخصوصاً درمیان مدیرانمان تعریف درستی از مسئولیت اجتماعی دانشگاه نداریم. حداقل، دانشگاه کار خودش را انجام بدهد، ما الان کار خودمان را که همان تربیت نیروی انسانی متخصص برای فرداست، انجام نمیدهیم.
ما درباره اخلاق دانشگاهی صحبت میکنیم، ولی روالی که در دانشگاه هست برخلاف این اخلاق دانشگاهی است. کجا در دانشگاههای ما چندصدایی مطرح است؟ کجا مدارا، گفتگو، به رسمیت شناختهشدن یکدیگر و شجاعت در دانشگاههای ما فضیلت است؟ بزرگواری و دگرخواهی اصلاً در دانشگاه نیست، الان شورای نگهبان شاخوبرگ داده و به دانشگاهها و کمیتهها دانشگاه هم سرایت کرده است که الان ما همه میخواهیم بدون استدلال و سند، دربرابر هم حتی در ارتقای همکاران سنگاندازی کنیم.
متأسفانه، در دانشگاه ایدئولوژی، مذهب و سیاست حاکم شده است، این است که راه خودش را فراموش کرده است. دانشگاهِ ما به قول استاد«مقصود فراستخواه»: «جِرمش خیلی سنگین شده است، ولی راهش را گم کرده است.» واقعاً، استاد، دانشیار و استادیار همه به این نتیجه رسیدهایم که دانشگاه کار نمیکند. خوشبختانه! ما این را به فال نیک میگیریم، باید شجاعانه و جسورانه ابتدا خودمان و دانشگاه را نقد کنیم که انشاءالله به یک راهحل مناسبی برسیم. و الا با این شرایطی که داریم، ۵۰ سال دیگر دربرابر تاریخ باید پاسخگو باشیم که چرا دانشگاه را به انحراف کشاندیم. من خلاصه میکنم در این جمله که «جناب استاد من دست شما را میبوسم که دغدغهمندی دانشگاه را بهخوبی مطرح کردید.» اما، دغدغهمندی که الان وجود دارد، باید اینقدر بازگو کنیم تا انشاءالله گوش شنوایی باشد تا بتوانیم جامعه و دانشگاه را نجات بدهیم.
دکتر آرش: ببینید! اینها بحثهایی است که بهجاست و باید انجام بگیرد، من بهطور مستقیم درباره اخلاق دانشگاهی صحبت نکردم، ولی گفتم که ویژگیهای آن دلیری، راستگویی و مانند آن است و این اخلاق در بعضی جاها نادیده گرفته میشود. شما تقلبهای پژوهشی را میبینید، آن کسی که این کار را میکند و خودش را پژوهشگر مینامد، نمیداند که ما اگر چیزی را کشف کرده، چاپ میکنیم و در اختیار دنیا قرار میدهیم، به این دلیل است که این کار نقد شود و درستی و نادرستیاش مشخص شود. خب! این وجود دارد. آقای دکتر، من و استادهایی که الان صحبت کردند از این وضعیت ناراحت هستیم. اشکال اینجاست که تصمیمگیرندههای بالایی ما نه علوم انسانی خواندهاند و نه هنرمند هستند، حتی به هنر هم علاقه ندارند، درواقع تصمیمگیرندهها یک عده «تکنوکرات» یا «فنسالار» (technocrat) مهندس هستند. اتفاقاً به این دلیل است که وقتی اینها در آن سالهای اول و دوم که وارد دانشگاه میشوند، وظیفه ماست که به اینها درسهای پایه مانند ادبیات و علوم اجتماعی را ارائه دهیم تا شاید یاد بگیرند که میشود دنیا را با نگاهی دیگر دید. من از لحاظ ارزشگذاری، بین فیزیک و هنر فرقی نمیبینم، اینها دو نوع نگاه متفاوت به دنیا هستند، هرکدامشان ابزار متفاوتی دارند، ولی به همان اندازه ارزش دارند. بین صحبتهای دکتر صحرائی و مطالب خودم تناقضی نمیبینم، ایشان سعی کردند گفتار مرا قدری روشنتر کنند.
دکتر سجاد بیاتی: سؤال اولم این است که اگر دانشگاه را بهعنوان یک وسیله وارداتی بدانیم که تقریباً به همین شکلوشمایل از حدود ۱۰۰ سال پیش به کشورمان وارد شده است، میبینیم تولیدات این دستگاه وارداتی گاهاً خیلی به کار خودمان نمیآید. سیاستمداران احساس نمیکنند که باید به سؤالات دانشگاهیان پاسخ بدهند، علت این اتفاق و آسیب آن چیست؟ «افزایش دانشگاهها» آفت بزرگی که داشت این است که خیلیها توانستند با توانایی و زحمت کمتر بهراحتی وارد دانشگاه شوند و ازطریق پارتیبازی با ارائه مدرکی استخدام شوند و افراد لایق و توانمند بیشتری پشت خط بمانند؛ این از آفتهای افزایش دانشگاهها بود.
درباره «دانشگاههای نهانی» که دکتر بیگزاده به آن اشاره کردند؛ هر اداره و سازمانی از جهاد کشاورزی گرفته، تا برق منطقهای، نفت، پتروشیمی و جاهای مختلف برای خودش پژوهشکده و مرکز تحقیقاتی دارد. اینها از کجا بهوجود آمدهاند؟ اینها ارتباطی را که بین صنعت و جامعه با دانشگاه وجود داشت، در درون خودشان حل کردند و دانشگاه را جزیرهتر کردند. یک پرسش دیگر دارم و آن اینکه چرا یک فارغالتحصیل ما مثلاً درسی را به نام «حقوق» نمیخواند که بعد از فارغالتحصیلی بداند که حقوق به چه ترتیبی است.
دکتر آرش: درباره موضوع «وارداتی بودن دانشگاه»، بله! دانشگاه ما وارداتی است؛ دانشگاه در ایران حدود ۸۵-۸۰ سال پیش تأسیس شد. البته، من دارالفنون را دانشگاه نمیدانم و به دانشگاه جُندی شاپور زمان باستان هم نمیپردازم. این وسط ما مدرسههای نظامیه را داشتیم که به آن هم کاری ندارم. ولی، دانشگاهی که ما امروز داریم دانشگاهی است که از اروپا و آمریکا آمده است. درمورد «تولیداتش» گفتید که به درد ما نمیخورد، فارغالتحصیلان خوب ما به خارج میروند و آنجا پذیرفته میشوند یا حتی فرض کنید مقالهای که من مینویسم رفرنسش را از جایی دیگر میگیرم، بهجای اینکه از ایران باشد. بنابراین، شما میگوییدکه «تولید ما به درد ما نمیخورد.» آقای دکتر! این مشکل دانشگاههای ما نیست. این مهم است که بپذیریم دانشگاه ما این توانایی را دارد که تولیدی داشتهباشد که جایی خریدار دارد. این یک مسئله مهم و یک دستاورد است. مسئله دوم این است که دانشگاه در بنیادش یک نهاد موضعی و محلی نیست. من در بخشی از صحبتهایم گفتم که دانشگاهیان در جایی جهانی میاندیشند، یعنی نگران مسائل موضعی نیستند یا نگران نیستند که دستاوردشان به درد چه کسی میخورد یا به چه کسی برمیخورد. حالا شما بهتر از من میدانید که چرا فارغالتحصیل خیلی خوب ما در ایران نمیماند، یا از آنها قدردانی و ارجگزاری نمیشود، ولی در جای دیگر آنها را میپذیرند. علت این امر، مشکلِ دانشگاه نیست. اگر بگویید که محصول دانشگاه ما باید به درد ما بخورد، دیگر آن آیندهنگری و تربیت انسان برای فردا معنی پیدا نمیکند.
فرمودید که چرا سیاستگذارها به پرسشهای دانشگاهیان جواب نمیدهند؟ این را باید از سیاستگذارها پرسید، البته ازطرفدیگر دانشگاهیان هم خیلی پرسش نمیکنند. در بخشی از بیانات دکتر بیگزاده و من بود که گفتیم که دانشگاهها فراموش کردند که خودشان هم یک جایگاهی دارند، خودشان باید خودشان را تعریف کنند و بر تعریفشان پافشاری کنند. ببینید! مسئله اینگونه شده است که بهجای اینکه دانشگاه با خردورزی به سیاستورز بگوید چه کار کن حالا در وضعیتی قرار گرفته است که یک سیاستورز به دانشگاه میگوید که تو چه کار بکن. خب! این کاملا وارونه است. درمورد «افزایش دانشگاهها» منظورم بد فهمیده شد، منظورم این نبود که آدمهای بیکفایت وارد دانشگاه شوند. من گفتم که همه ما میدانیم آسیبهای برآمده از توسعه کمی دانشگاه در سالهای ۷۰-۸۰ امروز گریبانگیر ماست. دانشگاه جایی است که باید دانشجوهایش برگزیده شوند، کسانی باید به دانشگاه بروند که پتانسیل «پرورشیافتن» داشتهباشند، این درست است. بهخاطر همین هم هست که امروز میبینیم هر سال سطح علمی دانشجوها بدتر از سال قبلش است. منظورم اصلاً این نبود که از توسعه کمّی دانشگاهها فارغ از کیفیت آنها دفاع کنم، ما ترجیح میدهیم که دانشجوهای پرسشگر و کنجکاو در کلاسهایمان باشند. منظورم این بود که ما نمیتوانیم در جامعه امروزی درصد زیادی بیسواد داشتهباشیم، مثلاً تلفن یک وسیله عمومی است که باید سواد استفاده درست از آن را داشتهباشیم. بنابراین، باید بتوانیم سواد عمومی را بالا ببریم و از این نظر توسعه عمومی آموزش عالی میتواند سودمند باشد. ولی ازطرفدیگر، افزایش دانشگاهها آسیبهای فراوانی داشت، تعریف و نقش دانشگاه را به هم زد، مدرکگرایی و تقلبهای آنچنانی را که اسم بردیم گسترش داد.
هنوز معتقدم که ما دانشگاهیان نمیتوانیم نقش ویرانکننده خودمان را انکار کنیم، ما به این مشکل دامن زدهایم، سطح آموزش کلاسیمان را پایین آوردیم. یعنی، مثل قیف وارونه هرکسی وارد شد از آنطرف خارج شد، دراینزمینه من جامعه دانشگاهی را مسئول میدانم، ولی منظورم این بود که بههرحال، هرچه سواد عمومی جامعه بیشتر باشد باید اهمیت دانشگاه هم یک جایی خودش را نشان بدهد. درمورد اینکه گفتید هر عنوانی پژوهشگاه خاص خودش را دارد، فکر میکنم خودتان جوابش را میدانید، چون این یک داستان «ناندانی» شده بود و نمیخواهم درموردش حرف بزنم. درباره این موضوع که «چرا حقوق نمیخوانیم؟»، ببینید! در دانشگاههای آمریکا که من بهخصوص میشناسم، یکسری دانشگاهها به نام «لیبرال آرت» (Liberal Arts) یا «هنر آزاد، علوم مقدماتی» هستند. در این دانشگاه فرض کنیدکه شما دانشجوی مهندسی هستید، شما ناگزیرید دروس جامعهشناسی، ادبیات و روانشناسی را بگذارنید. مثال بزنم، اسم دانشگاه «اِم. آی. تی.»، «باشگاه فنی» یا «دانشگاه صنعتی» است، ولی واقعیت این است که در این دانشگاه بالاخره یک وقتی فهمیدند که رباتسازی و مهندس تولیدکردن بهتنهایی کافی نیست، درنتیجه دانشکدههای «مردمشناسی»، «حقوق»، «زبانشناسی» و «جامعهشناسی» را ساختند. برایاینکه دانشجوهای این دانشگاهها یکبعدی پرورانده نشوند، ناگزیرند که این درسها را بگذرانند. بنابراین، این دانشگاه، دانشگاه جامعی است و دانشجویان این دانشگاه در دو سال اول آزادند که یکسری درسها را بخوانند و بعد براساس علاقه رشته موردنظرشان را ادامه بدهند.
اما چرا در دانشگاههای ما منِ دانشجوی فیزیک یا برق یا مکانیک این درسهای علوم انسانی را نمیخوانم، برای من هم سؤال است و اعتراض من هم هست. در تعریف اولم گفتم: «دانشگاه مکانی است که دانشجوها را از هر طبقه اجتماعی برای هر دانشی میپذیرد.» یعنی، دانشگاه جایی است که هر نوع دانشی را میتوان در آنجا دنبال کرد. من اساساً با چیزی به اسم دانشگاه صنعتی هیچ آشنایی ندارم، نمیپذیرم و به اسم دانشگاه هم آن را نمیپذیرم، اگر هم قرار باشد که ما فقط دانشگاه و پژوهشگاه علوم انسانی داشتهباشیم، این نیز کافی نیست. واقعیت این است که دانشگاه صنعتی اگر به معنی تکنولوژی است، خب! با آن چیزی که ما داریم، یک نسخه بیرنگ و بو از آن چیزی است که به این معنی میشناسیم. دانشگاه صنعتی، دانشگاه نیست، دانشگاه جایی است که یک انسان «ول راندد» (well- rounded) یا «جامعالاطراف» پرورش دهد. اما، دانشگاه صنعتی این کار را نمیکند. بچه ۱۷-۱۸ ساله بدون هیچ پیشزمینهای از دبیرستان وارد دانشگاه میشود که مثلاً رشتههای مهندسی برق، ریاضی و فیزیک بخواند. شاید اگر اجازه بدهیم استعدادهای دانشجو پرورش پیدا کند، در زمینه مورد علاقهاش موفقتر باشد. من همیشه به دانشجوهایم میگفتم که به دنبال علاقهتان بروید!
دیدگاه ها (0)