«میلاد نیکو» از معلمی در روستا می گوید:
سحر رنجبر | زمستان سختی بود. به شدت سرد. نه نفت داشتیم و نه بودجهای که با آن بتوانیم نفت مورد نیاز کلاسها را تأمین کنیم. حقوق معلمی من کفاف نمیداد و مدیر مدرسه نیز نمیتوانست خارج از حوزه اختیاراتش کاری انجام دهد. اسماش را نمیگویم اما شاگرد زرنگی نبود، نمرههایش با ارفاق به سطح قبولی میرسید. از پشت نیمکت بلند شد و گفت من میتوانم مشکل نفت را حل کنم. او میخواست مشکلی که ما به اصطلاح بالغها و بزرگسالها از عهده حل آن برنیامده بودیم را حل کند. از مدرسه بیرون رفت و ساعتی بعد، سوار بر یک تراکتور به مدرسه بازگشت. اینکه یک بچه دبستانی کلاس پنجم بتواند تراکتور براند به کنار؛ آن اعتماد بهنفسی که در چهرهاش خودنمایی میکرد؛ تأثیر بسیاری روی من گذاشت. به زحمت دو بشکه خالی گوشه حیاط را بار تراکتور کرد و آنها را با طناب بست و از حیاط مدرسه بیرون رفت. چند ساعت بعد با نفت برگشت. نفتی که حکم اکسیژن برای حیات بود، حکم قلب برای زنده ماندن.
این جملات، بازسازی خاطره یک نقاش است که ۱۰ سال گذشته را در دبستانهای مناطق محروم و جنگی، معلم بوده است. به این دلیل او را قبل از معلمی، نقاش خواندم که عرصه هنر را نیرومحرکه اصلی حرکت خود به سمت آموزش میداند. هنری که در طی سالها، شکلگیری تفکرش را موجب شده و بومها و رنگها تنها مونس شبهای تنهاییاش در دل روستاهای دور افتاده هستند. او آموختن به بچهها و آموختن از آنها را معنای زندگی خود میداند.
آغاز راه
معلم شدن «میلاد نیکو» با قبولی در رشته آموزش هنر دانشگاه «تربیت معلم» شروع شد. هر چند در ابتدا تصمیمش برای معلم شدن چندان جدی نبود. اما مانند بقیه جوانان این سرزمین که با مشکل شغل و حمایت مالی روبرو هستند؛ از داشتن یک شغل با حقوق ثابت استقبال کرد. او میگوید: «این شغل در زندگی من یک اتفاق بود. در روزگاری که همه با بیکاری، فقر و گرانی مواجه هستیم؛ چنین شغل ثابتی فرصتی بود که باید آن را مغتنم میدانستم وگرنه من در ابتدا معلم شدن را اصلا دوست نداشتم. به این دلیل که نسل ما فضای وحشتناکی را در مدرسه تجربه کرده بودیم. فضایی که در آن دانشآموز هیچ ارزش، احترام و اهمیتی نداشت و مدرسه تمام قدرتش را در تنبیه بدنی و مسائل غیرانسانی بر ما اعمال کرده بود. من هم مثل بیشتر همنسلانم از مدرسه بیزار بودم و برگشت به مدرسه برایم مانند کابوس بود».
به هرحال سال آخر دانشگاه، زمانی که قرار بود از سال بعدش سر کار برود؛ قضیه برایش جدیتر شد و به این فکر کرد که چه برخوردی میتواند با این شغل داشته باشد تا هم از کارش لذت ببرد و هم مفید باشد. در نهایت با شناختی که از خود، روحیات و علایق خاص هنریاش داشت؛ ترجیح داد مقطع ابتدایی را انتخاب کند. او دلیل این انتخابش را تأثیرپذیری دانشآموزان ابتدایی میداند و میگوید معلم میتواند بیشترین تأثیر را روی شخصیت و سبک زندگی دانشآموزان این مقطع بگذارد. البته آنطور که تعریف میکند این اتفاق خیلی هم دست خودش نبود؛ آن سال آموزش و پرورش به معلم ابتدایی نیاز داشت و بیشتر فارغالتحصیلان آن سال تربیت معلم را به این مقطع فرستاد. اما او که پیش از اینها به قضیه فکر کرده بود؛ با اشتیاق به سمت آیندهای رفت که فلسفه زندگیاش را بر آن بنا گذاشته است.
نیکو میگوید معلم ابتدایی چون تمام درسها را با دانشآموزان کار میکند و تنها معلم دانشآموزانش است؛ ارتباط بیشتری با آنها خواهد داشت و این چالش برای او جذابتر از تبدیلشدن به یک کارمند حقوقبگیر بود که سر کلاسهایش سرفصلهای ناکارآمد و مشخص در کتابهای هنر مقاطع بالاتر را بازگو میکند. نیکو به کار با بچهها علاقه دارد و معتقد است علاقه تنها عاملی است که سبب میشود یک کار را درست انجام داد. او این طرز تفکرش را مدیون رشته اصلی خود یعنی هنر گرافیک و نقاشی میداند و به معلمی به عنوان ادامه کار هنریاش نگاه میکند، یعنی از هر حرکت و چالشی میآموزد تا به سمت کمال حرکت کند و به زیبایی برسد. نیکو آرزویش این بود معلمی باشد که شاگردانش او را دوست داشته باشند و در زندگی آنها موثر باشد. در ذهنش معلمبودن را همارز قهرمانبودن میدانست و قبل از شروع کارش، فیلمها و کتابهای بسیاری را درباره معلمهای تاثیرگذار دید و خواند تا آگاهانهتر به سمت نیل به ذهنیاتش پیش برود. حتی سالهای بعد که موقعیت فراهم شد تا به مقاطع دیگر برود و معلم هنر شود؛ او دیگر عاشق چیزی شده بود که در همه این سالها با آن زندگی کرده بود و حاضر نشد جایش را به آسایشی دهد که با آرمانهایش در تضاد است. نگاه نیکو این است که یک معلم به جای قضاوت دانشآموزان باید همیشه قاضی خودش باشد. قدم اول را خودش بردارد تا به الگوی مناسبی برای دانشآموزانش تبدیل شود.
نیکو میگوید: «کار معلمی کار فوقالعاده سختی است، مخصوصا اگه قرار باشد دور از محل زندگی و در روستا کار کرد، آن هم برای من که در ابتدا هیچ تجربهای نداشتم. ولی چیزی که همه این سختیها را لذتبخش میکند؛ معنیای است که این کار به زندگی من داد. به نظرم آدمهایی که هر روز بیدار میشوند و خیلی روتین برای انجام کارهایشان بیرون از منزل میروند، به خانه بازگردند، غذا میخورند، میخوابند، مثل همه فکر میکنند و منتظر حقوق بیشتر هستند؛ زندگیشان هیچ معنای خاصی ندارد. انتخاب من این نوع از زندگی نبود. هنر به من یاد داد که مادیات در زندگی اهمیت چندانی ندارد. خوشبختی صرفاً آن چیزهایی نیست که جامعه به تو القا میکند و هنر یک مقوله کاملا انسانی است که معنویات و احساسات را در انسانها رشد و پرورش میدهد. به این نتیجه رسیدهام داشتن خانوادهای که نگرانت هستند یا دوستی که به او اعتماد داری، به خوشبختی نزدیکتر است تا داشتن هر ثروت دیگر». به نظر نیکو بعد از معلمشدنش، زندگیاش معنیدار شد و وظیفه و رسالتی داشت که باید برایش تلاش میکرد و سعی میکرد یاد بگیرد با ناملایمات بجنگد. این جنگ به خاطر بچهها بود تا آنجا که حتی گاهی جلوی خود آنها، والدینشان و دیگر همکارانش ایستاد و اینگونه دیگر احساس نمیکرد زندگی پوچ و بیهوده است.
ناکارآمدی سیستم آموزش و پرورش
نیکو معتقد است سیستم آموزشی ما سیستمی فوقالعاده ناکارآمد و غلط است چرا که مشکلات و ناهنجاریهای فرهنگی و اجتماعی بسیاری در جامعه وجود دارند. آموزش و پرورش برای این معضلات باید پاسخگو باشد اما نه تنها پاسخگو نیست بلکه همه چیز به سمتی پیشرفته که انگار کسی از آموزش و پرورش انتظاری ندارد، در حالیکه جامعه امروز نتیجه چند دهه کار این سیستم آموزشی است و اصلا رضایتبخش نیست. او میگوید: «علیرغم قابلیتها و امکانات بسیار از جمله نیروی انسانی مولد و خلاق، تعداد بسیاری از این نیروها بیکار هستند و روزبهروز بر تعداد این افراد اضافه میشود. آموزش و پرورش وظیفهاش ساختن جامعهای ایدهآل است و اگر کارش را به درستی انجام میداد باید ثمراتش را میدیدیم». نیکو حتی اوضاع آموزش و پرورش را در مقطع ابتدایی نامساعدتر میداند و میگوید فرهنگ معلمی و انتخاب شغل در جامعه ما کاملا برعکس است. به این دلیل که معلمهای تازهکار و بیتجربه را به مقطع ابتدایی میفرستند و روند پیشرفت یک معلم به این صورت است که قادر به تصاحب جایگاه معلمی در مقاطع بالاتر میشود و این داستان تا مقطع دانشگاه ادامه دارد. در حالیکه این روند باید برعکس اجرا شود و باتجربهترینها و باسوادترینها در مقطع ابتدایی به کار گرفته شوند. نیکو دانشآموزان این مقطع را نهالهایی میداند که هنوز شکل خاصی نگرفتهاند و میگوید اگر به درستی از آنها مراقبت شود و فضای کافی در اختیارشان قرار بگیرد؛ در سالهای بعد به درستی رشد میکنند.
این معلمِ نقاش، نظام آموزشی را از این جنبه نیز که هیچ نگاهی به ساختن انسان ندارد مورد موأخذه قرار میدهد. نیکو میگوید: «میتوان از همان کلاس اول به جای درسها و مفاهیم انتزاعی غیرمفید، زندگیکردن را به بچهها یاد داد که شخصیت آنها را شکل دهد. اما کاری که در حال حاضر انجام میشود یاد دادن فرمولها و حفظیات است و تمام تمرکز معلم در این سیستم بر این است که امروز چه بخشنامهای ابلاغ شده و باید تا کدام صفحه درس داده باشم. اگر به سرفصل موردنظر نرسم معلم راهنما به من معترض میشود که چرا کوتاهی کردهای و نتیجه مشخص این فضا، فارغالتحصیلان بیکاری هستند که بعد از سالها ماندن در این سیستم، مهارتی برای ارائه به جامعه نیاموختهاند. این در حالی است که این افراد بعد از چند ماه که وارد بازار کار میشوند در کار خود متخصص میشوند. سوال اینجاست که چرا نظام آموزشی مهارتهایی که نهایتاً در یک سال میشود آموزش داد را حتی نتوانسته در چند سال بیاموزد»؟ او بر این باور است که نظام آموزشی ما ربطی به زندگی ندارد، ناکارآمد و بیفایده است و بخشنامهها هیچ ارتباطی با زندگی واقعی انسانها ندارند.
نیکو نظام بودجهبندی مطالب را بزرگترین دشمن آموزش میداند و میگوید: «یکی از ارکان آموزش در مقطع ابتدایی این است که ذهن بچهها را درگیر موضوع کرد. مثلا اگر کسی سوالی داشت؛ من نمیتوانم بگویم سوال را کنار بگذار تا به سرفصلها و بودجهبندی موردنظر برسم. من باید نهایت استفاده را از بحثی که ایجاد شده بکنم، بیشترین آموزش را به بچهها بدم و تا وقتی از موضوع خسته نشدهاند من فرصت آموزش دارم. این کار باعث میشود از سرفصلها عقب بفتیم اما امر آموزش به بهترین نحو انجام میشود و بچهها بهترین بازدهی را خواهند داشت. معلم باید طوری مدیریت و برنامهریزی کند که زمان برای پرداختن به دروس کتابها هم باقی بماند. اگر هدف، آموزش مفید است؛ خواهناخواه باید بودجهبندی فدای آموزش شود. هدف نظام آموزشی ما تمام کردن سرفصلها و رفع تکلیف است. ممکن است بچهها نمرههای خوبی بیاورند اما در همکاریکردن، داشتن اعتماد به نفس و … ضعیف هستند چرا که بودجهبندی مانع از این شده تا وقت کافی برای تقویت این موضوعات صرف شود». او با اشاره به خاطرهای که اول گزارش آمده، به این نکته اشاره میکند که در سیستمهای ناکارآمد مانند سیستم آموزشی ما، نمرههای یک دانشآموز پایین است و سیستم او را طرد میکند اما او قدرت تصمیمگیری و حل مسئله بالایی دارد و همین ناکارآمدی سیستم را نشان میدهد. نظام آموزشی ما نمیتواند نیازهایی مانند احساس امنیت، شادی، اعتماد به نفس و … را در بچهها تأمین کنند به این دلیل که همچین هدفی ندارد. انجام ندادن کار غلط، از انجام دادنش بهتر است، اگر مدارس غلطی داریم بهتر است تعطیل باشند.
با توجه به شرایط کرونا، نیکو برنامه شاد را بعد از رفع مشکلاتش از ابتدا تا کنون، برنامه قابلقبولی میداند و معتقد است دسترسی بچهها به اطلاعات آموزشی بیشتر، باعث پیشرفت آنها میشود اما گذراندن زمانی زیادی از روز در فضای مجازی را نگرانکننده میبیند. او میگوید برای بچههای دبستان هنوز خیلی زود است که از دنیای کشف و شهود و بازی جدا شوند و در این فضا ساعتها زمان بگذرانند. او همچنین از دسترسی دانشآموزان به اطلاعات مربوط به مسائل جنسی در حالی که در مورد شناخت و شیوههای مراقبت از بدن خود هیچ آموزش ندیدهاند؛ ابراز نگرانی میکند و سیستم آموزشی را نیازمند شکستن این تابوها و پرداخت به اینگونه مسائل میبیند.
مورد دیگری که نیکو مطرح میکند و آن را ضعف سیستم آموزشی میداند این است که این سیستم، با این نگاه که معلمها ناکارآمد هستند؛ برای پیشرفت آنها، آموزشهایی با نام آموزشهای «ضمنخدمت» برگزار میکنند. اما چیزی که در عمل اتفاق میافتد این است که معلمها ثبتنام میکنند، بدون توجه به محتوا، سوالات را دانلود میکنند و با جوابهایی را که در سایتهای مختلف بارگذاری شده؛ امتحان را قبول میشوند. آنها اصلا متوجه نمیشوند چه دورهای را گذراندهاند و به جز اتلاف وقت و ارزشگذاری ناکارآمد نتیجهای ندارد.
ساکت شو و حرف نزن
نیکو از خشونت نظام آموزشی در سالهای گذشته میگوید: «خشونت نظام آموزشی به نسل ما ضربه بسیاری زد. در مدرسه همیشه اعمال قدرت یک زور بالاتر حاکم بود و ما آرزو داشتیم روزی بزرگ شویم و از این ظلم نجات یابیم. من در کلاسهایم سعی میکنم به جای دستور دادن به بچهها تلنگر بزنم تا فکر کنند. بعد از مدرسه با آنها وقت میگذرانم. اگر رفتار نادرستی انجام دادند؛ دستور نمیدهم که دیگر تکرارش نکنند و آنها را مجبور به انجام کاری نمیکنم. سعی میکنم آنها را نسبت به تبعات کارشان آگاه کنم. هیچ نصحیتی به گوش بچه نمیرود. بچه همان رفتاری را میکند که از بزرگترها مانند معلم و والدین میبیند. وقتی گفتار با رفتار تناقض داشته باشد هیچ تاثیر مثبتی به جای نمیگذارد».
او میگوید در مدارس نسل گذشته، یک متکلموحده وجود داشت که مجبور به اطاعتکردن از او بودند. نه اجازه سوال داشتند و نه هیچ کار دیگری. این نسل بزرگ شد و یاد گرفت هیچ وقت سوالی نپرسد. یاد گرفت از قدرت بزرگتر از خود بترسد و هیچ مطالبهای نداشته باشد. نیکو معتقد است با بهادادن به دانشآموز میتوان روحیه پرسشگری را در او ایجاد کرد. اگر به آنها گفتهنشود «ساکت شو و حرف نزن ما امروز باید تا فلان صفحه را درس بدهیم» به آنها فضا داده میشود که انسانهای پرسشگری شوند، با این سوالها خود و زندگیشان را بسازند و فکر کردن را یاد بگیرند. وقتی اجازه سوال پرسیدن داده نمیشود به تبع آن فکرکردن هم صورت نمیگیرد. او اتفاقات خوبی را در نسل جوان معلمها میبیند.
نیکو در سالهای اول برای ایجاد انگیزه، سیستمی را طراحی کرده بود که بچهها در آن سیستم با توجه به عملکردشان امتیازاتی میگرفتند و با آن امتیازها رتبهبندی میشدند. این کار باعث میشد بچهها با انگیزه رقابت، تلاش کنند و فعالیتهای محولشده را تا حد امکان درست انجام دهند اما سرخوردگی افراد پایینتر لیست، مسئلهساز بود چرا که امید به خودشان را از دست میدادند. او سعی کرد نواقص این سیستم را برطرف کند و کارکردن را گروهی کرد. بچهها مجبور بودند باعث پیشرفت همگروهیهای خود شوند تا خودشان پیشرفت کنند. در این سیستم جدید، گروهها با هم رقابت میکنند نه افراد. او میگوید ما رقابت را بلدیم اما کارگروهی را بلد نیستیم و این مسئله باعث شکستخوردن و عقبافتادن در کارهایمان شده است. لازم است در مقطع ابتدایی بچهها را با مسئولیتهای انسانی آشنا کرد. همکاری و بازیکردن و.. را آموزش داد و در مقاطع بالاتر علوم مختلف را یاد بگیرند.
گلایههای یک معلم
نیکو از اینکه حقوق معلمها یک سوم حقوق یک کارمند عادی است گلایه میکند و آن را پاسخگوی نیازهای زندگی امروز نمیداند. او میگوید: «وقتی ما معلمها دغدغه سیرکردن شکم خانوادههایمان را داریم؛ چه انتظاری دارند تحول بنیادی ایجاد کنیم. نظام آموزشی ما سالهاست تلاش میکند تا معلمها را ناکارآمد جلوه دهد. معلمهای ما ناکارآمد نیستند، آنها گرسنه هستند. ما نمیتوانیم مطالعه کنیم تا پیشرفت کنیم، نمیتوانیم وقتمان را صرف کارهای مدرسه یا دانشآموزان کنیم چرا که از این وقت باید برای سیر کردن شکم خانواده استفاده میکنیم. این نظام آموزشی نظامی ناکارآمد، احتیاج به تغییر و تحول واقعی دارد. امیدوارم این سیستم باعث سرخوردگی معلمان و تمایل آنها برای شغل دوم و سوم نشود. معلمها سربازهای جنگ با جهل و بیدانشی هستند و اگر ما این سنگرها را تأمین نکنیم این جنگ را میبازیم».
او یکی از توهینها و برخوردهای زشتی که از طرف وزیران و مسئولین بالارتبه با معلمان میشود و در رسانهها هم مطرح شده را همین بحث حقوق میداند. نیکو میگوید: «مثلا اعلام میکنند حقوق معلمها ۶۰ درصد افزایش پیدا کرده است که سراسر کذب است. به این دلیل که این افزایش ۶۰ درصدی دارای بندهای مختلفی است و در عمل به چهار یا پنج درصد (یعنی نهایتا ۲۰۰ هزار تومان) کاهش پیدا میکند. این صحبتها در رسانه ملی که باعث شکلگیری تفکر نادرست درباره معلمان میشود و توهینآمیز است».
نیکو به عدم احترام به معلمان و توهین به آنها از طرف آموزش و پرورش نیز اشاره میکند. اینکه در کلاسهای مجازی برنامه شاد، چند نفر از افراد اداره یا مسئولین در کلاس شرکت میکنند تا بر کار معلم نظارت داشته باشند. او میگوید اولا اگر ناکارآمدی در کار معلم وجود داشته باشد با این برخوردها برطرف نمیشود، دیگر اینکه این مسئله یک بیاحترامی و دخالتکردن در امور معلم است و آرامش و تمرکزش را از او میگیرد. معتقد است همانطور که پیش از این کسی خارج از کلاس حق حضور در کلاسها را نداشت؛ در فضای مجازی نیز باید این اتفاق بیفتد.
از دیگر بیتوجهیهای سیستم آموزشی، عدمانعکاس موفقیتهای معلمان و عدمتشویق آنهاست. کارهای نیکو بارها در رسانه ملی و روزنامهها مطرح شده و توسط مردم دیده و مورد استقبال واقعشده اما حتی خبرش را در سایت آموزش و پرورش منتشر نکردهاند، به این دلیل که مسیر او با دیگر معلمها یکی نیست و در سیستم آموزشی پایینترین امتیاز را دارد.
پادگانهایی برای آموزش
نیکو فضای مدرسه را برای بهبودیافتن، نیازمند حل مسائل بسیاری میداند. میگوید: «مدارس ما خشک، سرد و از لحاظ منظری و تجسمی مدارس زشتی هستند که شبیه پادگان و ادارات هستند. درصورتیکه یکی از اصول مدارس این است که با اصول و فرهنگ کودک و نوجوان همگام باشد. یعنی باید از لحاظ کالبد و رنگ کودکانه و فضایی فانتزی و شاد باشد». او اشاره میکند این موارد فقط در مدرسههای خصوصی کمی رعایت میشوند که آموزش را محدود به قشر مرفه میکند و بقیه از داشتن چنین مدارسی با شکل و کارکرد همگام با فرهنگ کودک محروم هستند. وقتی نظام آموزشی بیش از ۹۰ درصد بودجهاش صرف حقوقدادن میشود بعید است هزینهای برای زیباسازی مدرسه صرف کند. نمیشود با کودک مثل یک سرباز رفتار کرد. با بازی و شادابی است که میتواند فضای مدرسه را تحمل کند و یاد بگیرد. باید در کنار همه تخلیه انرژیهایش به او آموزش داده شود. نیکو بر این باور است که اگر پیشرفت، هدف اصلی یک جامعه باشد باید بیشترین هزینه در آموزش و پرورش و در مقطع ابتدایی صرف شود تا بتوان جامعه درستی را ساخت. جامعهای که در آن افراد آموخته باشند که محبت کنند، احساسات داشته باشند، همکاری کنند و بدانند با همکاری است که میشود یک کشور را ساخت.
دیدگاه ها (0)