دکتر وحید احسانی | دیروز، همانطور که از اخبار مربوط به آتشسوزی گسترده در جنگلهای زاگرس و به ویژه ضایعه تلخ از دست رفتن چند تن از نیروهای داوطلب محلّی حین تلاش برای خاموش کردن آتش اندوهگین بودم، برای یک کوهنوردی مختصر به کوه طاقبستان رفتم و در چشمه «دو اشکفت» [۱] توقف کوتاهی داشتم.
از بالای پارک کوهستان کرمانشاه که صعود کنید، بعد از حدود ۱۵ دقیقه، بالای دو اشکفت (دو غار کنار هم با دهانههای بزرگ و عمق کم) به فضایی مسطّح و چسبیده به دیواره کوه میرسید که چشمهای در خود دارد.
به چشمه که رسیدم، درختهای از آبوگل درآمده نظرم را جلب کردند. از دوران نوجوانی، هر وقت به آن جا میرفتم، با دیدن نهالهای در حال احتضار احساس غم و ناامیدی به من دست میداد. مشخص بود که نهالها را عدّهای با ذوق و زحمت فراوان و به صورت داوطلبانه کاشته و مورد مراقبت قرار دادهاند امّا در نتیجه عدم همراهی عموم و به ویژه رفتار خسارتبار افرادی بیفرهنگ شکسته شده و از بین رفتهاند. این صحنه، برای من یکی از هزاران صحنه نمادینی بود که تأیید میکرد: «نمیشه، تلاش فایده نداره، جامعه در یک سیر قهقرایی افتاده و چشمانداز آینده ناامید کننده است».
دیروز امّا در اطراف چشمه درختهای سرسبز و باطراوتی دیدم که مرحله حسّاس نوجوانی را پشت سرگذاشته و حسابی ریشه داونیده بودند، درختانی که دیگر نیازی به تیمار باغبانان نداشته و به بینندگان حسّ نشاط و امید میدادند.
طی این دورانِ بیست-سی ساله، دیدگاه خودم نیز خیلی تغییر کرده و اتّفاقاً با صحنه جدیدی که پیش رویم بود سازگار شدهبود. این بار، درختان خرّم و حوضچه سیمانی ساده و زیبای پای چشمه را نه به عنوان یک استثناء قابل چشمپوشی بلکه به عنوان شاهدی میدیدم که ثابت میکرد اگر به جای توقّف در «نق زدن»، همّت کنیم، پشتکار داشتهباشیم، آهستهوپیوسته حرکت کرده و «جوینده» باشیم، عاقبت سایه حق را بر سرمان احساس کرده و «یابنده» خواهیم شد [۲].
با وجود این و از سوی دیگر، آتش جولاندهندهای که همچنان از مغز بلوطهای سرسبز زاگرس تغذیه میکرد نیز از ذهنم بیرون نمیرفت. بالاخره کدام پیروز داستان خواهند بود؟ باغبانانی که آهستهوپیوسته نهال غرس کرده و از آنها تیمار میکنند یا شعلههایی که در هر ساعت هزاران بلوط پیر و جوان را به کام مرگ میکشند؟!
با همین فکرها به صعود ادامه دادم، چند قدمی از چشمه دور نشده بودم که مردِ دَبَّهبهدستی «خدا قوّت» گویان از کنارم گذشت و رشته افکارِ درهمتنیدهام را پاره کرد. حتماً یکی از همین باغبانها بود و داشت میرفت که برای آبیاری نهالهایش آب بیاورد. دقیقاً نمیدانستم چه میخواهم بگویم، ولی به شکل عجیبی احساس کردم باید با او گفتگویی داشتهباشم.
از همان ابتدای گفتگو خیلی اصرار داشت بگوید که این کار را تنهایی انجام نمیدهد بلکه دوستانی دارد که به اتّفاق هم فعّالیت میکنند. همچنین، اصرار داشت بگوید که گروه آنها تنها گروه نیست، بلکه بسیاری گروههای دوستانه و داوطلب دیگر هم هستند که همین کار را میکنند. دبّههایش را در حوضچه سیمانی، زیر لولهای گذاشته بود که برای استفاده راحتتر از آب چشمه تعبیه شدهبود. پرسیدم: «نمیدانید این حوضچه را چه کسی ساختهاست؟ فکر نمیکنم کار سازمانهای دولتی باشد». گفت «نه، همون کسانی که درخت میکارن، خود ما هم تا حالا چند بار تعمیرش کردیم».
گفتم: «از سالها پیش، اینجا نهالهای زیادی دیدهام که از بین رفتهاند». گفت: «آره دیگه، متأسّفانه بعضیها رعایت نمیکنن و نهالها رو میشکنند، بهار هم بعضی چوپانها گلّهشون رو میآرن اینجا و بُز و گوسفندها نهالها رو میخورند». گفتگومان گل انداخت و دبّهها پر شدند. با او همراه شدم، همانطور که بالا میرفتیم و گفتگو میکردیم، هر چند قدم یک بار میایستاد و به نهال کوچکی که در کنار مسیر کاشته و دورش سنگچین شدهبود اندکی آب میداد.
خیلی برایم عجیب بود، من همین چند دقیقه پیش این مسیر را بالا رفته و دوباره به دنبال او به پایین آمده بودم، امّا هیچ کدام از این نهالها را ندیده بودم! حین قدمزدن و گفتگو، هر از چند گاهی، به برخی نقاط بالاتر کوه هم اشاره کرده و میگفت «در آنجا هم تعدادی درخت کاشتهایم» یا «در آنجا هم برخی دیگر درختهایی کاشتهاند»، البته من دقیقاً متوجه نمیشدم که کجا را میگوید. کارش تمام شد و در حالی که یکی از دبّهها هنوز کاملاً پُر بود آنها را زیر تختهسنگی مخفی کرد. وقتی نگاه متعجّب مرا دید گفت: «این برای اینه که فردا که اومدم، یک بار کمتر برم پای چشمه آب بیارم».
از هم جدا شدیم، او به پایین و من به سمت بالا رفتم. همانطور که بالا میرفتم، هر از چندی، به چند نهال دیگر هم برمیخوردم، دیگر چشمم به آنها عادت کردهبود و خیلی زود و راحت پیدایشان میکردم.
نیم ساعتی که بالا رفتم، به پهنه وسیعی رسیدم که سوخته بود و تابلوی حزنانگیزی پیش چشم کوهنوردان به نمایش میگذاشت. با دیدن این صحنه، دوباره شعلههای آتشی پیش چشمم آمد که در همین لحظه در جنگلهای زاگرس یکّهتازی میکرد و دوباره این پرسش در ذهنم محورّیت یافت که: «بالاخره پیروز داستان کدام است: لشگر شعلهها و آتشزنان یا لشگر آبها، دانهها و باغبانان؟!».
به وضوح، سرعت تخریب آتشیان بسیار زیاد و سرعت آبادکردن آبادگران بسیار اندک است. همچنین، آتش زدن بسیار ساده و باغبانی بسیار سخت است. افزون بر اینها، آتشزنان و تخریبکنندگان بسیار بیشتر و باغبانان و آبادگران بسیار کمترند. با این حساب، شاید پاسخ بدیهی و نتیجه کار مشخّص باشد، امّا اگر چنین است، این داستان صدها یا حتّی هزاران سال پیش میبایست با پیروزی سپاه آتش پایان میپذیرفت و هیچ تمدّنی نمیبایست بتواند از زیر خاکستر سربلند کند. آیا همان نگرش ناامیدانه نوجوانیام درست بود؟! آیا باید میپذیرفتم که بیخود تلاش میکردهام به خودم و به دیگران امید و انگیزه بدهم؟!
ناگهان، این آیه قرآن به خاطرم آمد که «چه بسیار گروههای کوچکی که به فرمان خدا، بر گروههای عظیمی پیروز شدند!» [۳] و به دنبال آن این آیه که «هر گاه بیست نفر با استقامت از شما باشند بر دویست نفر غلبه میکنند و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از کسانی که کافر شدند پیروز میگردند» [۴].
آیا آیههای بالا فقط در مورد جنگهای مسلّحانه است؟! نه، نمیتوانم این را بپذیرم، به نظرم، آیههای پیشگفته در مورد هر نوع تقابل میان جریانهای نیک، زیبا، مفید، اخلاقی، خردمدار و صلحطلبانه با هر جریانِ بد، زشت، مضر، غیراخلاقی، نابخردانه و جنگجویانه موضوعیّت دارد و صادق است. آیا آیهای که میفرماید: «بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا نومید مباشید زیرا جز گروه کافران کسى از رحمت خدا نومید نمیشود» فقط جزئی از یک داستان و صرفاً نقل عبارتی است که یعقوب (ع) به فرزندانش گفته یا توصیهای همیشگی به همه ماست و «یوسف و برادش» هم نماد هر هدف خیر و شایستهوبایستهای هستند؟! بله، عالم هستی -که مخلوق پروردگاری مهربان و داناست- با رفتار و جریانهای «خیر» سازگاری خیلی بیشتری دارد.
آنچه تعیین کنندهاست، من و شما و تصمیم و رفتارمان است: آیا میخواهیم به «نق زدن» اکتفا کرده و همچنان بر «نمیشه و فایده نداره» تأکید کنیم، یا با حرکتهای آهستهوپیوسته آبادگران همراه شویم؟! آیا میخواهیم به «تماشاچی بودن» بسنده کنیم یا با باغبانانی که صبورانه بذر کاشته و آبیاری میکنند همراه میشویم؟!
میپرسید: «وقتی همه اهل جنگ و آتش هستند، اهل صلح و باغبانی بودن من یک نفر چه توفیری دارد؟!»، پاسخ شما را صدها سال پیش، مولانا (که درود خدا بر او باد) به زیباترین وجه ممکن داده است:
تو نگو «همه به جنگند و ز صلح من چه آید؟» / تو یکی نهای هزاری، تو چراغ خود برافروز
که یکی چراغ روشن، ز هزار مرده بهتر / که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز [خمیده]
هایوهوی شعلههای خسارتبار شما را فریب ندهند؛ با وجود روشناییِ ظاهری، هر چیز خسارتباری از جنس «تاریکی و نیستی» بوده و در مقابل «نور و هستیِ» جریانهای نیک یارای مقاومت ندارد؛ نور شمع یک باغبان، هجوم صدها نفر از سپاهیان ظلمتگستر را در هم میشکند.
افکار بالا ذهنم را آرام کرد و دلم دوباره با نور امید روشن شد. احساس کردم بهتر است به جای «نق زدن» و سرزنش این و آن، من نیز به سهم خود و به اندازه توانم با باغبانان امیدآفرین همراه شوم. این بود که در مسیر بازگشت، آب قمقمهای که به همراه داشتم را پای برخی نهالها ریخته و برای لحظاتی، فارغ از نومیدی و گلهگزاری، حسّ دوستداشتنیِ باغبانی را تجربه کردم.
اگر میخواهیم لذّت باغبانی و امیدآفرینی را چشیده و در آبادانی ایران ایفای نقش کنیم، شاید بهترین کاری که میتوانیم انجام دهیم همراه شدن با جوانههای فرهنگی-مدنیای باشد که با همین هدف از گوشهوکنار دشتِ بیفرهنگی جامعه سر برآوردهاند، جوانههایی مانند گروههای کتابخوانی، زیستمحیطی، درختکاری، هنری، توانمندسازی مستمندان، انجمن فکروفلسفه کرمانشاه، انجمن سار، انجمن داستان پیرنگ، کتابخانه بامن بخوان ثلاث باباجانی، کتابخانه روستای نوریاب شهرستان پاوه، برنامههای فرهنگی روزنامه نقدحال، شهرکتاب، کتابِ شهر، جلسات مثنویخوانی، شاهنامهخوانی، بنیاد مهرگان، مؤسسه صدای سلامت کرمانشاه، جمعیت امام علی (ع)، خیریههای نیکوکاری امید، هانای هژاران و بسیاری دیگر. همراهی با این جوانهها، خیلی بیش از «سرمایه»، «حضور و مشارکت فعّال» ما را میطلبد.
به امید پیروزی باغبانان بر شعلهها؛
به امید پیروزی جنگل بر آتش؛
به امید فردایی بهتر؛
به امید ایرانی آباد.
پانویسها:
[۱] به معنای دو غار
[۲] سایه حق بر سر بنده بُوَد / عاقبت جوینده، یابنده بُوَد (مولانا)
[۳] بخشی از آیۀ ۲۴۹ سورۀ بقره
[۴] بخشی از آیۀ ۶۵ سورۀ انفال
[۵] بخشی از آیۀ ۸۷ سورۀ یوسف
دیدگاه ها (0)