مقالات و یادداشت‌ها
کد خبر : 5118
شنبه - ۲۲ آبان ۱۴۰۰ - ۱۳:۴۳

چرا «مثبت» نمی‌اندیشیم

 

چند وقتی است که دعوت به «مثبت اندیشی» و خوشبینی، از سوی برخی جریان‌های سیاسی و هوادارانشان به‌ویژه پس از انتخابات اخیر و همزمان با تشدید مشکلات مبتلابه مردم، به یک«استراتژی» فراگیر تبدیل شده و یا تبدیل خواهد شد تا در نتیجه آن شاید به ایجاد آرامش و تحمل مشکلات و مصایب مددی برسد!

پیشاپیش می‌پذیرم و قبول دارم که بیشتر مردم و از جمله خود بنده، دید و نگرش مثبتی به تحولات، رویدادها و وعده وعیدهای گروه‌ها و اشخاص منسوب و متصل به دولت مستقر ندارند و ندارم! که در ذیل دلایل آن را عرض خواهم کرد.

ابتدا اجازه می‌خواهم که پیش از توضیح دلیل یا دلایل این عدم اعتماد، بدبینی و منفی‌بینی، سخنانم را با چند پرسش مهمی پی بگیرم که پاسخ بخشی از دلایل این بدبینی فراگیر در جامعه را در خود دارد. البته ده‌ها دلیل برای اثبات فوائد فردی واجتماعی «مثبت اندیش» دارم و در مجموع و در هر شرایطی آن را بر «منفی اندیشی» ترجیح می‌دهم منتها سخن من در اینجا، بیشتر جنبه پدیدارشناسی و توصیفی دارد تا تجویزی.

و اما سوالات من از آن استاد و دوست ارجمندم که این مطلب در پاسخ وی به «ضرورت مثبت اندیشی» نگارش شده‌است و فی‌الواقع سؤال از همه مروجان و مبلغان روان‌شناسی«مثبت اندیشی» نیز می‌باشد:‌

۱ – چرا این دید خوش‌بینانه را بزرگان و لیدرهای جناح‌های حاکم و از جمله هواداران آن جناح خاص، نسبت به این همه تکنیک، اختراع، ابتکار و خدمات اروپا و دانشمندانشان به بشریت در عرصه‌های مختلف‌ اعمال نمی‌کنند؟ تا جایی که همه غرب را کفر و الحاد، معرفی نموده و شبانه روز مرگ نصیبشان می‌کنیم؟

۲- آیا این خوش‌بینی و مثبت‌اندیشی را در توزیع غنائم و مسؤلیت‌ها و به‌ویژه در برخورد با مخالفان خود به کار می‌بریم؟

۳- چرا افراد بی‌شماری از افراد لایق، نجیب، توانمند، آگاه، صادق و شجاع را فقط به خاطر اینکه منتقد هستند به شیوه‌های مختلف به شدت طرد کرده و می‌کنیم و به هزاران نفر از افراد شایسته و وجیه‌الملّه، در رده‌های مختلف سیاسی، اجرایی و تبلیغی، اجازه خدمت نداده و مدیریت کشور به گفته شخصیت‌های معروف درون نظام، در طول این ۴۰ سال در انحصار اعضای ۵۰۰ خانواده خودی و همیشه سوار است و کسی را به پست‌ها و مسئولیت‌های حساس و کلیدی راه نمی‌دهند؟(بجز پست‌های پایین و پیش پا افتاد و کم اهمیت)

۴- چرا بزرگان و مسؤلان کشور، کسانی چون هاشمی، خاتمی، مطهری، لاریجانی و صدها نفر از نخبه‌ها و بزرگان و خدمتگزاران خود و ملت را هراز گاهی، به بهانه‌ها و توجیهات غیرخوشبینانه و با سویه منفی‌نگری و بدبینی حذف نموده و یا حذف می‌نماییم؟. مگر نباید این خوش‌بینی از سوی بلندپایگان دینی، سیاسی و اخلاقی این کشور از بالا به پایین سرریز شود تا مردم عادی و امثال بنده نیز از آنها یاد بگیریم؟

به‌طور خلاصه، چرا دست اندرکاران، مبلغان و تئوریسین‌ها و استراتژیست‌های این کشور، اگر کسی هزار حُسن داشته باشد، به صرف داشتن باوری مخالف مواضع آنها، طرد و دفعش کرده و می‌کنند و بدتر از آن حتی اگر هم منتقد نباشد اما به تیغ عدم احراز، ذبح و کنار گذاشته می‌شوند؟ به دیگر سخن، این مثبت‌اندیشی و خوشبینی چرا جز به ندرت، در کمتر جا و زمانی در این کشور و به‌ویژه از سوی حاکمان و مدیرانش اعمال می‌شود؟

این درحالی است که همه می دانیم چنین نگاهی  باعث کاهش شدید سرمایه‌های اجتماعی و این همه شکاف، اختلاف و از هم گسیختگی اجتماعی و ملی شده و نیز، موجب کوچ میلیون‌ها‌ نفر از استعدادها، نوابغ و سرمایه‌های مادی و معنوی این کشور به غرب شده و از این راه دست کم خسارتی ۲۰۰۰ میلیارد دلاری به کشور و مردم وارد آمده است!!

اما پاسخ بنده(با بضاعت اندک و ناچیز خود) به چرایی این اتفاق(فرهنگ بدبینی که جامعه را دچار بحران دست آورد هم کرده‌است) اجمالاً چنین است:

بنده و همه افراد نسل بنده، از اول انقلاب تاکنون، بیشترین سخنان، تحلیل‌ها، فیلم‌ها، سریال‌ها، سخنرانی‌ها، کتاب‌های درسی در سطوح مختلف، افشاگری‌ها، تئاتر، و … دیده و شنیده‌ایم، از این دست نهیب‌ها و هشدارها بوده: فلان جریان التقاطی است. فلان‌کس کت‌وشلوار می‌پوشد و لذا  اشرافی، طاغوتی و مشکوک است(دهه اول انقلاب)!، فلان فرد یا گروه، چون تابع ما نیست، منحرف است. دراویش گمراه‌اند، عرفان‌های نوظهور و عارفان روان‌درمانگر، کفرآمیز و گمراه‌اند، در اعتقاد و هویت دینی و انقلابی فلان همسایه چون به مسجد نمی‌آید یا در مراسم شرکت نمی‌کنند باید شک کرد! هنرمندان، چنان‌اند، اساتید، چنین‌اند. به فلان صنف اعتماد نکن. فلان شغل یا فلان‌ تحصیل‌کرده‌ها،خطرناک‌اند! غرب سراسر کافر و نجس‌اند! روان‌شناسی، فلسفه غرب، جامعه‌شناسی،علم اقتصاد و مدیریت و… نسبتی با فرهنگ و بینش اسلامی ندارند و جوانان را گمراه می‌کنند، شریعتی از اسلام چیزی نمی‌فهمید و ساواکی هم بود(چندین کتاب در اثبات این ادعای زشت نوشتند)!. سروش کافر و جاسوس غرب است!. ملی‌گراها وطن فروش‌اند؛ نهضت آزادی جاسوس،محافظه کار و جاده صاف‌کن غرب و امپریالیسم است. مصدق عامل «سیا» بود!  و نیز همواره گفته و می‌گویند که سراسر تاریخ ایران(بجز این ۴۳ سال بعد از انقلاب که اسلام حاکم شده)، بی دستاورد، ظالمانه، ضد انسانی، ننگین و بی‌هویت است!. و یا شجریان مطرب و … است. رفسنجانی منحرف شد. آیت‌الله منتظری ساده لوح و فریب‌خورده بود!.

هزاران خروار را هر روز و هر هفته از این دسته ادعاها و حرف‌ها و سخنان و تحلیل‌ها در قالب سخنرانی، فیلم و سریال، کتاب و روزنامه و رسانه و هنر و شعر و… بر سر نسل من، فرو ریخته شد و می‌شود و لذا، بنده و امثال بنده، و به‌ویژه نسل جدید، در دامان و فضای چنین تبلیغات، پروپاگاندا و گفتمانی پرورده و بالیده‌ایم!!

درواقع،  همه چیز، همه کس و همه جریان‌های غیرخودی و اتفاقات را منفی، منفور، مشکوک و دشمن دیدن یا ناشی از توطئه او دانستن، نسلی را تربیت کرد که اکنون، نسبت به همه چیز و همه کس به شدت بدبین شده و حتی گریبان خود حاکمیت یعنی پرورش‌دهندگانش را نیز گرفته است.

لذا وقتی شبانه روز هر اتفاقی که در این کشور افتاده و می‌افتد را ناشی از فتنه، دسیسه و توطئه دشمنان و بدخواهان بدانیم(البته در موارد نادری ممکن است درست باشد) و نیز وقتی که شبانه روز،  رسانه‌ها، ‌مبلغان، مسئول و غیرمسئول ما بی‌انقطاع بذر بی‌اعتمادی، بدبینی و نفرت نسبت به همه چیز و همه کس( بجز خودی‌ها) می‌پاشند. چگونه انتظار داریم محصول‌اش جز این باشد! نتیجه‌اش آن چیزی است که می‌بینیم و می‌دانیم! همواره گفته‌اند: کسی که باد می‌کارد، طوفان درو خواهد کرد! در این اوضاع و احوال که تنها به نمونه‌های بسیار اندک، معدود و محدودی از آن اشاره شد، سخن گفتن از «مثبت‌اندیشی» با این اقیانوس نفرت، خشم، انتقام، خشونت و بدبینی‌ای که بر سر ایران و مردم آوار شده و می‌شود، به گمانم ساده‌اندیشانه است.

در پایان لازم به ذکر می‌دانم بنده منکر وجود ضعف و کاستی در همه شخصیت‌ها و جریان‌های فوق‌الذکر و باورها و رفتارهایشان نبوده و نیستم و در چهارچوب باورهای ایدئولوژیکی‌ام. غیر از معصومین علیهم‌السلام، کسی را مُبّرا از عیب، لغزش و خطا نمی‌دانم. منتها پرسش این است که اگر چنین رویه‌ای که فعلا در این مملکت صواب است آیا از دلسوزان این مملکت و جریان‌های سیاسی و فکری آن، کسی مصون از خطا باقی می‌ماند؟ و آیا با استمرار کوبیدن بر این طبل،  می‌توان از خوشبینی و مثبت‌اندیش دم زد؟که به نظر بنده امری غیرطبیعی می‌باشد.