اقتصاد » عناوین منتخب » عکس یک
کد خبر : 4823
سه شنبه - ۶ مهر ۱۴۰۰ - ۰۹:۰۰

انتظار نان در لب‌آب

سحر رنجبر | عمو رحیم نزدیک هفتاد سال سن داشت و دست‌هایش به تمامی پینه‌بسته و زخم بودند. در یک خانواده کشاورز به دنیا آمده‌بود و بعد از ازدواج در سن چهل سالگی، یک فرزند دختر و دو پسر داشت. می‌گفت یکی از پسرهایش ارشد برق دارد و دو فرزند دیگرش دانشجو هستند و هر سه نفر بیکار. به چند جوان که دورتر از او نشسته بودند اشاره کرد و از شرمِ چشم‌های پسر بزرگش که هم‌سن آن جوان‌ها بود؛ حرف می‌زد. می‌گفت پسرم برای نماندن در خانه و احساس سربار نبودن؛ تمام روز را با ناامیدی در این شهر پرسه می‌زند. شهری بزرگ به نام کرمانشاه که بلوار «طاق‌بستانش» را با «شانزه‌لیزه» پاریس مقایسه می‌کنند و کوه‌های سربه فلک کشیده آن، جایگاه کوهنوردانی است که استقامت را از همین کوهستان آموخته‌اند. این شهر پر از قصه‌های شیرین و فرهاد و افسانه‌های نابی است که شنیدنشان گوش هر شنونده‌‌ای را می‌نوازد. اما کمی پایین‌تر از همان کوه‌ها، کمی پایین‌تر از همان بلوار زیبا، قصه‌هایی وجود دارد که ما از شنیدنش نه تنها لذت نمی‌بریم که یادمان می‌رود مردمان این شهر، هشت سال با چنگ و دندان از خاک و ناموسش دفاع کردند تا در آرامش و رفاه سال‌های بعد، شاهد بلوغ و موفقیت فرزندانشان باشند. اما به نقل از کسی، زمانی که پدر و مادرها شاهد سفید‌شدن موهای فرزندان جوانشان باشند؛ زندگی به کل معنایش را از دست داده‌است. آن هم در برهه‌ای از زمان که بیماری کرونا به تنهایی برای معنازدایی از زندگی، کفایت می‌کند.

 در پایین آن کوه‌ها و در مسیری از همان بلوار، پلی  است با نام محلی پل «لب آب» که عمو رحیم و افراد جوان و پیر زیادی صبح‌ها به امید یک لقمه نان آن‌جا جمع می‌شوند تا با کارگری‌کردن برای مردم، بتوانند شکم خود و خانواده‌هایشان را سیر کنند و یا از شرم نگاه خود موقع رودرو شدن با خانواده‌هایشان بکاهند. ساک بر دوش و کلنگ و ماله به دست، دست‌هایی که سال‌هاست تنهایی را آموخته‌اند. تصاویر ماشین‌هایی که افراد زیادی به دنبالش می‌دوند؛ در این محل تصاویر آشنایی است. راننده ماشین در جستجوی کارگر و کارگر در امید تکه‌ای نان. اما گاهی به دلیل بی‌تفاوتی مسئولان، نوع نگاه افراد و عملکردهای نامناسب برای حل مسئله، صورت اصلی قضیه تغییر می‌کند و پرسش اصلی فراموش می‌شود.  از آنجایی که تجربه ثابت کرده‌است در مواقع بحران، پیش و بیش از دولت، این مردم هستند که می‌خواهند به داد مردم برسند؛ افرادی برای کمک به این کارگرها، خیرات و صدقه‌های خود را در این محل توزیع می‌کنند. همان‌طور که در جریان زلزله سرپل دیدیم این مردم بودند که پیش از هر ارگانی، در شلوغی جاده‌ها برای کمک به زلزله‌زدگان راهی آن مناطق شدند. حال تصاویر قبلی پل لب آب، جایشان را به تصاویر ماشین‌های مدل بالا در حال پخش گوشت نذری و … داده‌اند. تصاویری که مانند ایده دیوار مهربانی، تنها باعث پنهان‌شدن تراژدی‌ها می‌شود. دقیقاً با همان کارکرد دیوار مهربانی که باعث می‌شد فقیر، موقعیت خود را به عنوان یک فقیر بپذیرد و برای تغییر مختصات خود کاری انجام ندهد جز برداشتن تکه‌ای لباس کهنه برای زندگی بهتر. اینکار از یک طرف در تضاد با عزت‌نفس افرادی است که کارگری را به صدقه گرفتن ترجیح می‌دهند و از طرفی افرادی صرفاً برای گرفتن همین کمک‌ها در محل‌های این‌چنینی که در کرمانشاه هم کم نیست؛ جمع می‌شوند و تفکیک آن‌ها از کارگرها سخت می‌شود.

خروجی مصاحبه‌های متعدد با مسئولان، صرفاً چند دیالوگ است که در ماه‌ها و سال‌ها به طور متمادی تکرار می‌شوند. دیالوگ‌هایی از این دست که؛ «قشر کارگر نیازمند توجه بیشتری است- حتی گاهی اگر مسئولی خیلی زبل باشد برای ابراز همدردی، به جای قشر کارگر می‌گوید این قشر زحمت‌کش-»، «حضور چهره‌های خسته از بیکاری نه از کار، زیبنده این گذرها نیست»، «این کرونا بود که ۲۵ هزار کارگر ساختمانی را بیکار کرد»، «آمار واقعی بیکاران و کارگران کرمانشاه معلوم نیست»، و شاه‌دیالوگ همه جمله‌ها اینکه؛ « هرچه میزان بیکاری بیش‌تر باشد؛ گرفتن اعتبارات و تسهیلات از دولت توجیه‌پذیرتر است. بنابراین یکی از دلایلی که آمار بیکاری در کرمانشاه واقعی اعلام نمی‌شود؛ به خاطر گرفتن اعتبارات عمرانی و غیره است.  انگیزه دوم که به اعتقاد من مهم‌تر نیز هست؛ به فشار افکار عمومی و انتظاراتی که جامعه از مسئولان دارند برمی‌گردد.» با کنار هم گذاشتن نرخ بیکاری در کرمانشاه و این شاه‌دیالوگ، دیگر سوال‌هایی از قبیل این‌که این اعتبارات کجا هزینه شدند؛ آنقدر کلیشه‌ای است که قلم‌ها از پرسیدن آن و گوش‌ها از نشنیدن پاسخ، به ماهیت خود شک کرده‌اند. طوری که دیگر چیزی به نام فشار افکار عمومی از آن‌ها خارج نمی‌شود که به انتظار جامعه از مسئولان منجر شود.

بعضی از مسئولان نیز از جاذبه‌های گردشگری کرمانشاه و جذب توریست حرف می‌زنند که وجود نقاطی با تجمع کارگران را دون شأن شهر و مانعی برای توسعه گردشگری می‌دانند! این یک نگاه فوق عجیب به این قضیه است که کارگر و زندگی او، در هیچ جای ماجرا در نظر گرفته نمی‌شود که هیچ، بلکه وجود او را مانع جریان سیال توسعه می‌داند! مثل اینکه قبل‌ترها توسعه با مهارت در ارتباط مستقیم بود، هر چقدر افراد ماهر نسبت به یک شغل و حرفه و صنعت بیشتر بود، شهر با سرعت بیشتری به سمت توسعه‌یافتگی پیش می‌رفت. اما امروزه گویی تظاهر به همه چیز سرایت کرده‌است. طوری که باید جلوی زخم‌های چرکین شهر پرده بکشیم مبادا کسی آن را ببیند، آبرویمان برود و ما از قطار پر سرعت توسعه جا بمانیم. ما نیازمند به‌به و چه‌چه کردن توریست‌ها هستیم نه بهبود زندگی این افراد، نه دادن جایگاه واقعیشان به آن‌ها و نه برگرداندن منزلت اصلی و متعلق به خودشان.

چرا کسی نمی‌گوید دون شأن یک انسان است که برای تأمین نیازهای اولیه‌ای که حق او از شهروند‌بودن در این شهر است؛ آنقدر حقارت بپذیرد که وجودش را مایه آبروریزی در مقابل افرادی بدانند که برای دیدن کرمانشاه آمده‌اند؟ چرا کسی نمی‌گوید با بسته‌های معیشتی و حمایتی مانند ۲۰۰ یا ۳۰۰ هزار تومان پول و یا جعبه‌ای با محتوای یک عدد ماکارونی، یک عدد رب گوجه فرنگی، یک عدد روغن و پنج کیلو برنج، کدام خانواده با حداقل تعداد پنج نفر توانسته است زندگی کند که مسئولان خود را با آن راه زده‌اند و از بسته‌های حمایتی چنان حمایت می‌کنند که انگار نه انگار آن بسته‌ها به اندازه عصرانه یک روز خانواده خودشان هم نیست.

نامه فرهنگ رازی در مرداد ماه ۹۹، نشستی با عنوان «متن و حاشیه بیکاری در کرمانشاه»، با حضور معاون هماهنگی امور اقتصادی استانداری کرمانشاه و اساتید دانشگاه رازی برگزار کرد و زوایای متعددی از این مسئله بررسی شد. برای جلوگیری از تکرار مکررات، رجوع به این گزارش پیشنهاد می‌شود. کار این شهر از صحبت با مسئولان گذشته است و انتظار در لب‌آب به این معناست که مدت‌هاست ما را آب برده‌است اما هنوز باور نکرده‌ایم و در انتظاریم…