تیتر یک » عناوین منتخب
کد خبر : 4758
شنبه - ۱۳ شهریور ۱۴۰۰ - ۱۱:۱۴

تجربه زیسته دکتر «حیدر میرزایی» از تحصیل در آلمان

در آلمان، رییس دانشگاه، هم‌شأن یک رییس‌جمهور است

محمدحامد پورجعفری | با گسترش شبکه‌های مجازی و حضور و نفوذ رسانه‌های جدید، حال‌و‌هوای زندگی در کشورهای دیگر بیشتر درک‌شده و با تجربه زندگی در ایران مقایسه می‌شود اما واقع ماجرا این است که هیچ رسانه‌ای نمی‌تواند همانند تجربه زندگی، حقیقت و واقعیت را بازنمایی نماید.

بسیاری از اعضای هیئت علمی دانشگاه رازی، به جهت بهره‌مندی از دانش تخصصی دانشگاه‌های معتبر جهان زندگی در فرهنگ‌های مختلف را تجربه کرده‌اند. تجربه‌های زیسته اعضای هیئت علمی از حضور، تحصیل و زندگی در سایر جوامع می‌تواند نسبت به تجربه سایر ایرانیانی که به همان کشورها سفر کرده‌اند، متفاوت و حاوی نکات قابل تأمل باشد. از همین روی، جمع‌آوری و ثبت و ضبط این تجارب از طریق پروژه «زندگی در جهان دیگر» می‌تواند تصویری شفاف‌تر‌ و واقعی‌تر نسبت به آن‌چه می‌شنویم ارائه دهد و شنیده‌ها را به دیده‌ها نزدیک‌تر کند.

اولین دیدار با دکتر «حیدر میرزایی» عضو هیئت علمی گروه مهندسی منابع طبیعی دانشگاه رازی صورت گرفت. او در سال ۲۰۰۴ برای تحصیل در مقطع دکترای «اکولوژی» عازم آلمان شد، اما علی‌رغم فرصت‌های زیادی که در خارج از کشور داشت، به‌گفته خودش، هوای ایران در دلش بود و بازگشت.

در چه سالی و چطور به آلمان رفتید؟

سال ۲۰۰۴ بود. آن زمان مانند حالا اینترنت و ایمیل تا این حد فعال نبود. با چند دانشگاه در اروپا مکاتبه کردم و بنا بر زمینه فعالیتم دانشگاه بایروت (University of Bayreuth) را انتخاب کردم. اول، به‌خاطر ناآشنایی با محیط، ترجیح دادم بدون خانواده و به‌تنهایی عازم سفر شوم. وقتی به آلمان رسیدم، همه کارها طبق قانون از قبل انجام شده بود. از فرودگاه فرانکفورت باید مسیر را تا « بایرویت»، شهر محل تحصیلم، با قطار می‌رفتم. استادم در ایستگاه قطار به انتظار نشسته بود. من را به محل اقامتم رساند و درباره باقی چیزها حتی مراکز خرید، راهنماییم کرد. اساس کار در آنجا چنین است که استاد باید دانشجویی را که از خارج از کشور می‌آید، تا زمانی که کاملاً با محیط آشنا می‌شود حمایت کند.

شنبه بود و بعد از تعطیلی یکشنبه، استادم روز دوشنبه ساعت هفت‌و‌نیم دنبالم آمد و من را در یک مراسم به اعضای دپارتمان معرفی کرد. در همه اتاق‌ها یک معارفه داشتیم: «ایشان، حیدر میرزایی است. از ایران آمده و قرار است روی فلان موضوع کار کند.» پس از آشنایی، من را در اتاقی که از قبل هماهنگ کرده بود مستقر کرد. اتاقی بزرگ با همه امکانات رفاهی.

اوایل خیلی سخت بود، چون زبان آلمانی‌ام خیلی ضعیف بود. اما خوشبختانه استاد من آمریکایی بود و با هم انگلیسی کار می­کردیم. آرام آرام، راه برایم هموارتر شد. محدوده مکانی موضوع تحقیق من در جایی در آلمان شرقی سابق در «درسدن»(Dresden) بود. شهری در آن بود که ما هفته‌ای دو روز با استادم و تیمی که از طرف اتحادیه اروپا ساپورت مالی می‌شد به آنجا می‌رفتیم. در تیم ما یک چینی، یک هندی، دو آمریکایی و دو آلمانی بودند و من هم که از ایران آمده بودم. یک سیستم بین‌المللی بودیم. ما یک سال در زمینه تغییرات اقلیمی و تأثیر پوشش گیاهی و مراتع و جنگل‌ها در تغییرات اقلیمی تحقیق کردیم. بعد برای من پروژه دیگری در کشور پرتغال تعریف شد. نزدیک شش ماه در پرتغال مستقر بودم. بعد موضوع سوم شکل گرفت. درواقع رساله من ترکیبی از سه موضوع بود.

بعد از دو سه ماه هماهنگ کردم که خانواده‌‌ام به من ملحق شوند. استادم باز هم به من کمک کرد تا خانه بزرگتری تهیه کنم چون در آلمان باید به تعداد بچه‌ها اتاق خواب داشته باشیم. آن موقع پول من کم بود و توان آن را نداشتم. شش ماه بود که حقوقم را پرداخت نمی‌کردند. خیلی دچار دغدغه شده بودم. حتی گاهی اوقات در حد یک یورو مشکل مالی داشتم. یک بار که خیلی ناراحت بودم به رایزن فرهنگی‌مان در فرانسه زنگ زدم. گفتم لطفاٌ یک سگ با یک گیتار برای من بفرستید که به «مارکت پلاتز»(Marketplatzen) بروم تا آنجا تار بزنم و پول بگیرم. ایشان که مرد خوب و نجیبی بود، برای من هزار یورو فرستاد. ایران آن زمان تحریم مالی بود و نمی‌شد از آنجا برایم پول بفرستند. با ملحق شدن خانواده به من، فصل جدیدی برایم شروع شد و با آن هزار یورو توانستیم یک ماه دوام بیاوریم.

پیش فرض دپارتمان، جذب دانشجویان غیر آلمانی بود؟

خیر. مثلاً سه نفر از تیمی که به پرتغال رفتیم آلمانی بودند؛ یک پسر و دو دختر که کارشناسی ارشد داشتند و در آنجا به آنها «دیپلما» می‌گفتند، انگلیسی-آلمانی بودند. در دانشگاه رازی یا دانشگاه تهران بیش از ۱یا ۲ درصد دانشجوی خارجی نیستند اما در کشورهای غربی و به‌خصوص انگلیسی‌زبان اکثر دانشجوها خارجی هستند. آن‌ها دنبال این هستند که نخبگان را جذب کنند. حتی طبق قوانین آن زمان آلمان، کسی که آنجا فارغ‌التحصیل می‌شد، می‌توانست به مدت ۶ سال در آنجا بماند و کار کند. البته استادم، به من پیشنهاد کرد در کره جنوبی به عنوان مدیر یک پروژه مشغول شوم اما من هوای ایران داشتم و ترجیح می‌دادم بچه‌هایم در محیط بهتری رشد کنند هرچند حالا نظرم عوض شده است و فکر می‌کنم محیط اینجا چندان بهتر از آنجا نیست.

زمانی که آنجا بودم، برای ملیت و کشور خودم اهمیت زیادی قائل بودم، به‌طوری‌که یک بنر خیلی بزرگ از جنگل‌های مازندران داخل اتاقم گذاشته بودم. استادم آن عکس را بسیار دوست داشت و از من خواست که آن را در اتاقش نصب کنم و من آن را به شکلی نصب کردم که در بدو ورود به اتاق، نقشه جنگل‌های مازندران خودنمایی می‌کرد. همچنین، به همراه برخی دوستان ایرانی دیگر، چندین بار نشست‌هایی داشتیم و پاورپوینت‌هایی درست می‌کردیم و از فرهنگ و تمدن ایران سخن می‌گفتیم. تصور آنها از ایران تصور غلطی بود. یکی از آنها سؤال جالبی از من پرسید. گفت: «شما وقتی درِ خانه‌تان را باز می‌کنید، طوفان شن به داخل می‌آید؟» ذهنیت آلمانی‌ها نسبت به ایران و ایرانی‌ها خیلی بد بود، چون برخی ایرانی‌ها برای گرفتن پناهندگی، در مورد مردم و فرهنگ ما بد می­گویند. رسانه‌ها هم خیلی علیه ایران می‌نویسند و ایران را کشوری عقب‌مانده، ویران و با مردمی افسرده معرفی می‌کنند. ما هرچه تلاش کردیم این ذهنیت را پاک کنیم، چندان موفق نبودیم.

– روابط اجتماعی‌تان چطور بود؟

ارتباطات ما بیشتر با آلمانی‌ها بود. البته با برخی ایرانی‌ها و سایر مسلمانان هم ارتباطاتی داشتیم. همسرم به مبادی و اصول شرعی پایبند بود و نسبت به گوشتی که می‌خوردیم حساس بود که باید ذبح اسلامی باشد. فروشگاه‌های ترکی در آلمان بسیار زیاد است. مساجدی هم بود که در کنار آنها فروشگاه ذبح اسلامی وجود داشت. من به آنجا که می‌رفتم با افراد دیگر و مسلمان‌های کشورهای دیگر آشنا می‌شدم. شب‌های جمعه دور هم جمع می‌شدیم. من مسئول خواندن دعای کمیل بودم. از جمله مکان‌هایی که من با آنجا ارتباط داشتم، مسجد ترک‌های ترکیه بود. کم‌کم سختی‌ها سپری شد، ارتباط ما با آلمانی‌ها بیشتر شده بود و رفت‌وآمد خانوادگی داشتیم.

– رفتار مردم با شما چطور بود؟

در کل ما هیچ مشکلی با آن‌ها نداشتیم. مردمان خوب و بافرهنگی بودند. خانه ما یک ساختمان دو طبقه‌ای بود که دو واحد داشت. این ساختمان را به کسانی می‌دادند که مواجب‌بگیر دولت آلمان بودند. یک خانم آلمانی که دوست ما بود پیگیری کرد که این خانه را به ما بدهند. خانه خوبی بود و ماهی۴۰۰-۵۰۰ یورو اجاره‌اش را می‌دادیم. دو تا پیرزن آنجا بودند که هر وقت ما تاریخ تولد بچه‌هایمان را فراموش می‌کردیم، به ما یادآوری می‌کردند. شب‌های کریسمس هم می‌آمدند و داخل کفش بچه‌ها را پر از جایزه می‌کردند.

البته چند درصد از مردمشان نژادپرست بودند، خوب و بد همه جا هست و ما نمی‌توانیم بگوییم که همه خوبند یا بد. البته بر اساس یک فرهنگ که خود دولت آلمان ساخته بود، یاد گرفته بودند که به خارجی‌ها احترام بگذارند. بعدها فهمیدم که اگر یک آلمانی از کنار یک خارجی رد شود و به او توهین کند، به ۶ ماه تا ۲ سال زندان و پرداخت ۲۵ هزار یورو خسارت محکوم می‌شود. من در آنجا یک دوستی داشتم که اهل کنیا و سیاه‌پوست بود. می‌گفت وقتی آلمانی‌ها از کنارت رد می‌شوند دندان‌هایشان را نشان می‌دهند. حتی اگر قصد لبخندزدن نداشته باشند، یک لبخند به اجبار می‌زنند؛ برای اینکه ثابت کنند که با شما مشکلی ندارند.

ترجیح خودتان کدام شکل از زندگی است؟

درکل، ایران در مقایسه با کشورهای غربی چیزی کم ندارد و کشور خوبی است. آن‌جا سختی‌های خودش را دارد، اینجا هم سختی‌های خودش را. آن‌جا، شما هر قدر در خارج از کشور خود خوب و متخصص باشید، باز هم خارجی هستید. به آمریکا نگاه کنید؛ دویست سال است که سیاه‌پوستان آنجا هستند اما نگاه سفیدپوست‌ها به آنها هنوز جور دیگری است. مگر غیراز این است که سفیدپوست‌های آمریکا هم مهاجر و اشغالگر بودند؟! اما سفیدپوست‌ها خودشان را صاحب آن کشور می‌دانند و فکر می‌کنند که سیاه‌پوستان یک درجه از آنها پایین‌ترند. اما در کشور ما اینچنین نیست. ما الان با یک سیاه‌پوست یا یک افغانستانی و حتی با خارجی‌ها بهتر از خودمان رفتار می‌کنیم. ما یاد گرفته‌ایم که با افراد و ملل مختلف رفتار یکسانی داشته باشیم. ما در کشور خودمان و در استان‌هایی مانند آذربایجان، کردستان، سیستان، زاهدان و … آدم‌های گوناگون دیده‌ایم و به این هم‌زیستی عادت داریم. ما عادت داریم که به خارجی‌ها به‌عنوان غریبه نگاه نکنیم. این حس، مختص ما ایرانیان است و همه به آن غبطه می‌خورند. ایران بی‌نظیر است. امیدوارم ایران از این مشکلات اقتصادی عبور کند و اگر عبور کند، اطمینان دارم که مهاجرت معکوس پیش خواهد آمد. متاسفانه یکی از آرزوهای بیشتر ایرانی‌ها مهاجرت به اروپا است و این بسیار ناراحت‌کننده است. اعتقاد من این است که هر کس در سرزمین و وطن خودش زندگی بهتر و آرامش بیشتری دارد، به‌شرط آنکه مسائل حاشیه‌ای عذابش ندهند. شاید اگر مشکلات اقتصادی در ایران تا حدودی رفع شود، دیگر کسی به ترک کشور رغبتی نداشته باشد.

شاید به نظر خیلی‌ها جمله «هیچ کجا وطن خود آدم نمی‌شود»، پوچ و بی‌معنی باشد اما به نظر من کاملاٌ درست است. ما در همه زمینه‌ها و تمامی منابع انسانی و طبیعی و غیرطبیعی جزء دورقمی‌ها هستیم؛ در مس، اورانیوم، نفت و سایر منابع طبیعی. من از روی تخصصی که در این زمینه دارم می‌گویم که حتی اگر نفت ایران تمام شود، مهم‌ترین صادرات ما می‌تواند انرژی خورشیدی و بادی باشد. از طرف دیگر، همه کشورها به تنوع قومی، اقلیمی، زبانی و مذهبی ما غبطه می‌خورند. در آلمان چنین نیست؛ شمال تا جنوب و شرق تا غرب آلمان همه یکی است. اینجا استان به استان فرق دارد و ایران توانسته است اینها را کنار هم قرار دهد. یکی از دلایلی که دشمنان ما سعی در تجزیه ایران دارند، همین نکته است.

اخلاق و قانون‌مداری آن‌ها چطور بود؟

من آنجا دوستی به نام «رینارد» داشتم. او دو بچه را در هندوستان که پدر پزشکشان فوت کرده بود، به سرپرستی و حمایت خود گرفته بود. با اینکه پیرمرد بود، سالی دوبار به هندوستان می‌رفت. وقتی دلیل این کار را از او پرسیدم، گفت این دو بچه را که در هند به سرپرستی گرفتم، حمایت می‌کنم و مسیر تحصیلشان را تا دانشگاه فراهم می‌کنم. گفت شاید فکر کنی که من مذهبی‌ام و به خاطر مذهب این کار را می‌کنم؛ نه، من از اینکه به کسانی که به کمک من نیاز دارند کمک کنم لذت می‌برم. ما در ایران زمینه‌های خوبی برای کمک‌رسانی و خوبی‌کردن داریم. اگر در کشور ما برنامه‌ریزی به‌خوبی انجام شود، آلمانی‌ها به پای ما می‌افتند.

آن‌ها قوانین را رعایت می‌کنند چون سخت‌گیرانه است؛ سخت جریمه می‌کنند. اگر گواهینامه شما را سه بار بگیرند، باطل می‌شود و دیگر امکان ندارد بتوانید در آلمان گواهینامه بگیرید. باید به کشور دیگری که عضو اتحادیه اروپا باشد بروید تا اجازه رانندگی پیدا کنید. مردم از اجرای شدید قانون می‌ترسند؛ چراکه به شدت بی‌رحمانه اجرا می‌شود. پارتی‌بازی هم ندارند. البته رانت همه جا هست. این را می‌گویم تا فکر نکنید بدنه دولت آلمان همه مقدس است. نه، آنجا هم لابی‌گر دارند ولی قوانین خیلی سفت و سختی هم هست که اگر کسی پایش را آن طرف قانون گذاشت، حتماٌ به حسابش برسند. قانون‌ها به قدری سخت‌گیرانه است که مردم مجبورند رعایت کنند وگرنه همه جای دنیا اگر آدم‌ها را رها کنید، بد می‌شوند.

تعامل کشورهای اروپایی و دانشگاه‌هایشان چه تفاوتی با کشور ما دارد؟

در آنجا تمام پروژه‌های تحقیقاتی به‌واسطه دانشگاه‌ها انجام می‌شد. امکان ندارد که یک پروژه تحقیقاتی در کشور بدون دخالت دانشگاه انجام شود. در آلمان به رئیس دانشگاه «پرزیدنت» می‌گفتند، یعنی اختیارات و قدرت رئیس دانشگاه، برابر با اختیارات رئیس‌جمهور آلمان است. هیچ‌کس نمی‌تواند در کار رئیس دانشگاه دخالت کند. رئیس و مدیر گروه هم چنین جایگاهی دارند. حقوقشان هم خوب است. آنجا حتی زمانی که دانشجو بودم به من حقوق می‌دادند، با اینکه از طرف ایران نیز حمایت مالی می‌شدم. البته دانشگاه‌های ایران هم به آن‌ها بورس می‌دهد اما آنقدر موانع و رانت بسیار است که سال‌ها طول می‌کشد. آنجا دیگر به شکل یک قانون درآمده است که دولت به دانشگاه‌ها کمک مالی می‌کند. آموزش در کشور آلمان از صفر تا صد رایگان است. در آلمان یک نظام سوسیالیستی حاکم است، اما در ایران نظام لیبرالی حاکم است که یک نظام سرمایه‌داری است. هر آلمانی، چه سر کار برود، چه نرود، هزار و ۳۰۰ یورو حقوق پایه دارد. البته خود آلمانی‌ها ترجیح می‌دهند سرکار بروند. بیشترخارجی‌ها هستند که از این قانون استفاده می‌کنند. یادم است که فروشگاه‌هایی بودند که شنبه‌ها خیلی شلوغ بود. مثلاً شیر یک یورویی که ۴ روز تاریخ مصرف داشت، در روز آخر تا ۱۵ سنت پایین می‌آمد. شاید باور نکنید ولی بیشتر آلمانی‌ها از این نوع اقلام نمی‌خریدند و اجازه می‌دادند خارجی‌ها -که توان مالی‌شان کمتر بود- بخرند.

وقتی به ایران برگشتید، نخستین چیزی که ناراحتتان کرد، چه بود؟

برای کسی که پس از چند سال به ایران برمی‌گردد، آشفتگی‌های فرهنگی، بی‌توجهی به قانون، دعواهای مردم و فحاشی‌ها نسبت به همدیگر، ویرانی پیاده‌روها و خیابان‌ها بسیار چشمگیر است. وقتی شما در آنجا از این سمت تا آن سمت پیاده‌رو نگاه می‌کنید و می‌بینید که ۵ سانتی‌متر خرابی ندارد اما اینجا باید سرتاسر پیاده‌رو را به‌دنبال ۵ سانتیمتر سالم بگردید، قطعاٌ متعجب می‌شوید. ناهنجاری‌ها و برخوردهایی که در سطح شهر می‌بینیم و بی‌حرمتی‌هایی که مردم به هم می‌کنند و ناهنجاری‌هایی که در حق هم دارند آدم را آزرده می‌کند.  آنجا لازم نیست برای انجام یک کار اداری وقت زیادی صرف کنید. یک نفر می‌آید و کار شما را انجام می‌دهد. اینجا باید برای گرفتن یک کاغذ ساعت‌ها و روزها بجنگید. وقتی برای ثبت‌نام اولیه رفته بودم، نه من آلمانی بلد بودم و نه کارمندهای آنجا انگلیسی می‌دانستند. با ایما و اشاره گفتم من خارجی هستم و از ایران آمده‌ام. کار ثبت‌نام من به‌سرعت انجام شد و کارت سرویس و کارت شناسایی‌ام را در ۱۰ دقیقه صادر کردند. اگر در امور دانشجویی همین دانشگاه خودمان بخواهند کاری برای دانشجویان خارجی بکنند، چقدر طول می‌کشد؟ در اینجا نظارت نیست؛ اگر در هر جا و هر گوشه از جهان نظارت را بردارند، خراب می‌شود. این ربطی به ایران و آلمان ندارد.