مقالات و یادداشت‌ها
کد خبر : 4546
شنبه - ۲ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۱:۲۱

تقصیر ما «علی‌البدل»هاست

 

اخیراً در گروه‌های مجازی دانشگاه رازی غوغایی به‌پا شده و بخشی از آن به همکاری این بنده خدا و برخی دیگر با دانشگاه مربوط می‌شود. از آنجا که اهل نوشتن هستم و اتفاقاً سرم می‌خارد برای همین گفتگوها، دست به‌کار نگارش چند یادداشت توضیحی شدم، اما امواج حرف و گلایه‌های جدید چنان با سرعت حرکت می‌کنند که هنوز یک یادداشت را تمام نکرده‌ام، مجبور می‌شوم آن را نیمه‌کاره رها کرده و به موضوع دیگری بپردازم. به‌امید خدا، یادداشت‌های مورد نظر را به مرور منتشر خواهم کرد. اما عجالتاً لازم دیدم مطلب مهمی را با زبان طنز با سایرین در میان بگذارم:

نمی‌دانم سریال «علی‌البدل» را دیده‌اید یا نه، قرار بود نوروز ۹۵ پخش شود اما اجازه نیافت و نهایتاً نورز ۹۶ پخش شد. نام سریال مبهم و سوال‌برانگیز بود. در همان قسمت اول، منظور از «علی‌البدل» و جایگاه آن در سریال مشخص شد. روستایی بود با دو طایفه «آبیاری‌ها» و «آبناری‌ها» که خان‌های این دو طایفه برای حل اختلافات، شورایی تشکیل داده و بر سر قوانینی توافق کرده‌بودند. آنها روی قوانین‌شان خیلی اصرار و تأکید داشتند، یکی از قانون‌هایشان این بود که: «هیچ کس حق ندارد از تکنولوژی‌های برقی مانند تلویزیون استفاده کند» چون برایشان مهم بود که روستایشان حالت سنّتی خود را حفظ کند. در همان قسمت اول دیدیم که ناگهان یکی از خان‌ها در کوچه‌باغ‌های روستا متوجه سیم برقی شد که تلاش شده‌بود مخفی نگاه داشته‌شود. خان و همراهانش به‌شدت عصبانی شده و سیم را دنبال کردند تا مقصر را پیدا و تنبیه کنند. در این اثنا، آن خان دیگر و اطرافیانش هم از این مسئله باخبر شده و برای پیدا کردن مقصر با گروه اول همراه شدند. سرتان را به‌درد نیاورم، با دنبال کردن سیم نهایتاً به خانه یکی از بزرگان رسیدند و از قضا، دیدند نیمی از مردم روستا برای دیدن تلویزیون، مخفیانه در زیرزمین خانه‌ای جمع شده‌اند. اول اصرار کردند که باید تمام مقصران را تنبیه کنند، اما بعد دیدند که مقصران اصلی، فرزندان و نزدیکان خودشان هستند و اگر بخواهند آنها را تنبیه کنند، روستا این آرامش نیم‌بندی که از زمان تأسیس شورا و تصویب قوانین به‌دست آورده‌است را از دست داده و به دوران دشمنی و دودستگی پیش از آن بازخواهد گشت. از سوی دیگر، بعد از آن همه داد و فریاد و تهدیدی که به‌راه انداخته بودند، نمی‌شد از کنار این مسئله به‌سادگی عبور کرده و کسی را تنبیه نکنند، چون اولاً، خودشان کوچک می‌شدند و ثانیاً، مردم دیگر تهدیدهای آنها را جدی نمی‌گرفتند. کمی مشورت کرده و خیلی زود به‌راه‌حل همیشگی رسیدند: باید «علی‌البدل» را به‌عنوان مقصر چوب‌وفلک کنیم که هم شأن‌مان حفظ و هم قائله ختم به خیر شود. اما علی‌البدل که بود؟ شخصی که به هیچ یک از دو طایفه آبیاری و آبناری تعلق نداشت، چون کودکی سرراهی بود که مردم روستا بزرگش کرده‌بودند. او را عضو علی‌البدل (بدون حق امضا) شورای ده کرده بودند که تمام کارها را به گردن او بیندازند و به‌همین نام هم صدایش می‌زدند.

حالا در دانشگاه رازی و در میان این دعواها، ما هم نقش همان «علی‌البدل» را پیدا کرده‌ایم. می‌گویید نه، اجازه بدهید ماجرایی واقعی و عجیب را که اگر به چشم خودم نمی‌دیدم باور نمی‌کردم، برایتان تعریف کنم:

همان‌طور که می‌دانید، در کانال‌ها و گروه‌های مجازی دانشگاه رازی، هر از چندی گردوخاک‌هایی به‌پا می‌شود. یکی از اعضای هیئت علمی که معمولاً در یک سوی این بحث‌ها مطالب تندی منتشر می‌کند، دکتر محمدنبی احمدی است و یکی از چهره‌های شناخته‌شده جناح مقابل، همین دکتر علی‌پوریانی، رئیس خودمان در معاونت فرهنگی. با دیدن متن‌های تند دکتر احمدی، این تصور در ذهنم ایجاد شده‌بود که اگر ایشان و دکتر علی‌پوریانی (معاون فرهنگی و اجتماعی) با هم رودررو شوند، قطعاً خون به‌پا می‌شود. تا این که یک بار به اتفاق دکتر علی‌پوریانی به منظور یک ملاقات کاری به دفتر دکتر مالمیر (معاون اجرایی و پژوهشی دانشکده ادبیات) رفتیم. وقتی در دفتر دکتر مالمیر بودیم، چند نفری از دم در دفتر ایشان رد شدند و سلام‌علیکی کردند. در این میان، نام دکتر احمدی هم به‌میان آمد و متوجه شدم ایشان همان دور و اطراف است. من دائماً نگران این بودم که نکند دکتر احمدی با دکتر علی‌پوریانی رودررو و خون‌وخونریزی شود. از میان کسانی که رد می‌شدند و سلامی می‌کردند، یک نفر تا چشمش به دکتر علی‌پوریانی افتاد، وارد دفتر دکتر مالمیر شد. فرد تازه‌وارد و دکتر علی‌پوریانی با زبان محلی شروع کردند به دل دادن و قلوه گرفتن؛ از خاطرات جنگ می‌گفتند و هر یک از آنها برای من و دکتر مالمیر از رشادت‌ها و دلیری‌های دیگری تعریف می‌کرد. من ته دلم از این اتفاق خوشحال بودم، چون فکر می‌کردم اگر دکتر احمدی و دوستانش برسند، بودن این دوست قدیمی و صمیمی دکتر علی‌پوریانی موجب می‌شود که ما کمتر کتک بخوریم. نمی‌دانید وقتی بالاخره فهمیدم که این دوست قدیمی و صمیمی دکتر علی‌پوریانی همان دکتر احمدی است چقدر شوکه شدم! وقتی بر می‌گشتیم ماجرا را برای دکتر علی‌پوریان تعریف کرده و گفتم این نوع مطالب تندی که اعضای هیئت علمی در فضای مجازی و به‌ویژه در گروه‌هایی با حضور کارمندان منتشر می‌کنند، احتمالاً برای بسیاری دیگر نیز ذهنیت مشابهی ایجاد کرده و فضای همدلی و همکاری سازمانی را به جوّی متشنج تبدیل می‌کند، جوّی که با یک جرقه مستعد شعله‌ور شدن‌است.

بگذریم، اگر ادامه یادداشت را بخوانید، متوجه می‌شوید چرا می‌گویم «ما علی‌البدل‌هایی هستیم که باید چوب بخوریم تا قائله ختم به‌خیر شود».

در تمام کشور، شامل دانشگاه رازی، با دو جریان و طیف مواجه‌ایم که من و دوستانم به هیچ‌یک از آنها تعلق نداریم. فعالیت سیاسی من در حد و اندازه یک شهروند معمولی (غیر سیاسی) بوده‌است؛ هیچ‌گاه در هیچ‌ستاد انتخاباتی حضور پیدا نکرده‌ام [۱]، هیچ‌گاه در هیچ تجمع و رویداد انتخاباتی شرکت نکرده‌ام، هیچ‌گاه پای هیچ بیانیه سیاسی را امضا نکرده‌ام. نه اینکه مخالف این کارها باشم، نه، بلکه چون خودم را یک «فعال فرهنگی-اجتماعی» تعریف و بر این حیطه تمرکز کرده‌ام، فکر کرده‌ام ورود به فعالیت‌های به‌اصطلاح سیاسی، به دلایل مختلفی می‌تواند به موفقیت‌ام در فعالیت‌های فرهنگی-مدنی لطمه بزند.

اجازه بدهید در همین‌جا خودم را کمی خدمت‌تان معرفی کنم. تحصیلات راهنمایی و دبیرستان را در مدارس علامه‌حلی تهران (سازمان پرورش استعدادهای درخشان، تیزهوشان) گذرانده‌ام. در سال ۱۳۹۰ با رتبه ۹ کشور در آزمون متمرکز دکتری پذیرش شدم (دانشگاه بوعلی سینا) و در سال ۱۳۹۵ از رساله دکتری خود (که از آن ۸ مقاله منتشر شده‌بود) دفاع کرده و با نمره ۱۹/۹ فارغ‌التحصیل شدم (لازم است یادآوری کنم که در هیچ‌یک از مقاطع تحصیلی، از هیچ نوع سهمیه‌ای به‌جز سهمیه مناطق که نمی‌دانم، شاید شامل حالم شده‌باشد، استفاده نکرده‌ام). موضوع رساله‌ام میان‌رشته‌ای بود و بیشتر به «اثربخشی و سیاست‌گذاری علم و پژوهش» مربوط می‌شد. پس از فارغ‌التحصیلی، با مشارکت یکی از اعضای هیئت علمی دانشگاه رازی که مشاور رساله دکترایم بودند، در امتداد موضوع رساله یک پیشنهاده (پرپوزال) طرح پژوهشی تهیه کردیم و به سازمان برنامه‌وبودجه کشور ارائه دادیم. پس از آمدورفت فراوان، داوری، اصلاحات و غیره، نهایتاً موفق شدیم برای این طرح پژوهشی از سازمان برنامه حمایت مالی بگیریم. چون طرح به‌نام دانشگاه رازی تصویب شده‌بود، طبق قانون و روال، درصدی از بودجه اختصاص‌یافته به آن، به‌عنوان «حق بالاسری» به دانشگاه رازی رسید. طرح پژوهشی را با موفقیت به اتمام رساندیم و از آن نیز ۶ مقاله منتشر شد (اگر مسئله‌محوری، محتوا و کیفیت مقالات مربوطه برایتان مسئله است، لطفا از طریق صفحه‌ام در ریسرچ‌گیت به متن مقالات، چکیده آنها یا لااقل عنوان‌‌هایشان سری بزنید). توجه داشته‌باشید که این اتفاق در شرایطی افتاد که از یک سو، در کشور ما تدوین و تصویب طرح پژوهشی در حیطه علوم انسانی و اجتماعی کار حضرت فیل است و از سوی دیگر، یکی از گلایه‌های به‌حق دانشگاه رازی از سازمان‌های اجرایی استان این بوده‌است که «چرا طرح‌های پژوهشی را به دانشگاه‌های سایر استان‌ها می‌دهند». مقاله‌هایم مورد توجه متخصصان موضوع مربوطه قرار گرفتند و در نتیجه بدون اینکه عضو هیئت علمی باشم و سمت خاصی جلوی اسمم قرار بگیرد، به‌عنوان سخنران مدعو به همایش‌ها و رویدادهای مهمی در رابطه با «اثربخشی و سیاست‌گذاری پژوهش» دعوت شدم و در کنار بزرگان و صاحب‌نظران این حیطه چون دکتر مقصود فراستخواه، دکتر سید رحمت‌الله فتاحی (استاد بازنشسته دانشگاه فردوسی مشهد)، دکتر حسن‌زاده (دانشیار علم اطلاعات و دانش‌شناسی دانشگاه تربیت مدرس) و دکتر تامیکا هایدن از استرالیا به سخنرانی پرداختم. چون در این حیطه کار کرده و تا حدی شناخته‌ شده‌بودم، در سال ۱۳۹۷ از طرف معاونت پژوهش و فناوری دانشگاه رازی جهت کار بر روی «آئین‌نامه‌های پژوهشی دانشگاه» (با تمرکز بر پژوهانه) دعوت به همکاری شدم. پس از مطالعه و تلاش فراوان در کنار دکتر یاسر شهبازی (مدیر پژوهشی وقت دانشگاه) و ارائه نسخه پیشنهادی پژوهانه در موعد مقرر (طی هشت ماه، از خرداد الی اسفند)، برای این کار در مجموع به من حدود ۱۳ و نیم میلیون تومان (معادل ماهی ۱ میلیون و ششصد هزار تومان) پرداخت شد (مسلما بدون اینکه بیمه شوم یا هر چیز دیگری). یعنی در مجموع، چندین میلیون تومان کمتر از مبلغی که از قِبَل حق‌بالاسری طرح پژوهشی پیش‌گفته به دانشگاه رازی رسیده‌بود به من پرداخت شد! پس از آن، در سن ۳۸ سالگی (متولد ۱۳۵۹ هستم) و با یک فرزند ۷ ساله، با مدرک دکتری، با مقالات متعددی که مورد توجه صاحب‌نظران امر قرار گرفته‌بودند و غیره، دوباره بیکار شدم. برخی از کسانی که از نزدیک شاهد فعالیت‌هایم بودند و آشنایی ما به همان همکاری من با معاونت پژوهشی دانشگاه محدود می‌شد (یعنی هیچ نسبت فامیلی، دوستانه، جناحی یا غیره نداشتیم و اصلا پیش از آن همکاری یکدیگر را نمی‌شناختیم)، پیش دکتر اعلمی گفته بودند که «فلانی قابلیت‌های زیادی دارد، حیف است از دستش بدهیم، خوب است در دانشگاه به‌کار گرفته‌شود». این بود که از طرف دکتر اعلمی برایم پیام آوردند که «برای تحقق فلان اهداف در دانشگاه طرح ارائه بدهم تا اگر طرحم تصویب شد، همکاری‌ام با دانشگاه ازسر گرفته‌شود»، اهدافی که در حیطه «کمیت‌ها، رتبه‌ها و امثال آنها» بودند. چون به آن اهداف باور نداشتم، خطاب به دکتر اعلمی نامه‌ای نوشته و در آن گفتم:

«به نظرم (که مسلما ممکن است صحیح نباشد)، مشکلات جامعه و دانشگاه بیشتر به جنبه­‌های انسانی-اجتماعی مسائل و غفلت بیش از اندازه از آنها مربوط می­‌شود که باعث شده پیشرفت‌­های کمّی/فنی/فیزیکی/ظاهری نیز بی­‌اثر یا کم‌­اثر شده و در بسیاری از موارد، نتایج عکس به دنبال داشته‌­باشند. براساس این دیدگاه (فارغ از صحت و سقم آن) نمی‌­توانم برخلاف فهم خود، در برنامه‌­هایی که در راستای دستیابی به اهداف کوتاه‌مدت رایج (مانند بهبود رتبه­‌ها، افزایش امتیازها، گسترش کمّیت‌­ها، بهبود شاخص­ه‌های کمّی و غیره) تدوین شده­‌باشند و یا  برنامه­‌هایی که در آنها به مسائل دانشگاه از نگاه فنی-مهندسی نگریسته شده­‌باشد فعالیت کنم. به نظرم، نیاز اصلی جامعه و دانشگاه، توجه مستقیم و نظام‌مند به مقوله­‌هایی مانند «سرمایه اجتماعی»، «همدلی»، «مشارکت»، «گفتگو» و «قرارداد اجتماعی»، آن هم با رویکردی کیفی و انسانی-اجتماعی است. بنابراین، چنانچه صلاح دانستید که اینجانب در راستای اهداف انسانی-اجتماعی و با رویکردی انسانی-اجتماعی با دانشگاه همکاری داشته­‌باشم، خواهشمندم زمانی را تعیین بفرمایید که خدمت رسیده و در این رابطه نکاتی را خدمتتان عرض کنم» (اینها عین عباراتی هستند که در آن نامه ذکر کرده‌بودم).

این بود که دوباره به روال بیکاری پیشین برگشتم. طی سال ۱۳۹۸ که به‌عنوان یک نورچشمی، فرصت‌طلب، قانون‌شکن و پارتی‌باز، بیکار بودم، به‌جای «لعنت فرستادن بر تاریکی»، تلاش کردم به اندازه وسع خودم «شمعی بی‌افروزم»، از این رو بر فعالیت‌های فرهنگی-اجتماعی داوطلبانه در سطح شهر و استان متمرکز شدم، شامل تأسیس جلسات کتابخوانی خانوادگی (گزارش آن در کانال موفقیت‌های کوچک ایرانیان و بخش ایده بیست اخبار فرهنگی شبکه چهار منتشر گردید)، ایجاد شبکه‌ای ارتباطی میان گروه‌های کتابخوان استان در قالب «کانال جلسات کتابخوانی کرمانشاه» (گزارش یک‌سالگی این کانال در کانال موفقیت‌های کوچک ایرانیان منتشر گردید)، تشکیل «مجمع مروجان کتابخوانی استان» (غیررسمی و دوستانه، با مشارکت جمعی از فعالان این عرصه جهت هم‌فکری و هم‌افزایی در مورد این دغدغه مشترک)، دعوت به چهارمین جلسه انجمن کتابخانه‌های عمومی شهرستان کرمانشاه، تأسیس انجمن فکر و فلسفه کرمانشاه به همراه برخی دوستان فرهیخته و برگزاری «گفتگوهای هفتگی در شهر کتاب کرمانشاه»، برگزاری جلسات اندیشه‌محور و آموزش زبان انگلیسی در مسجد صاحب‌الزمان کرمانشاه، ارتباط گرفتن با سمن‌های استان و شاید از همه مهم‌تر، انتشار یادداشت‌های نقادانه اجتماعی-فرهنگی (و گاهی هم سیاسی) متعدد در نشریات (اعتماد، نقدحال، آینده‌نگر، آوای کرمانشاه و غیره) و فضای مجازی (سایت‌ها یا کانال‌های تلگرامی سخنرانی‌ها، شبکه توسعه، صدانت، نیلوفر، فرهنگ امروز، کانال شخصی خودم و غیره).

در سال ۱۳۹۹ دکتر علی‌پوریانی که برای ایجاد تحول و تحرک در حوزه فرهنگی دانشگاه رازی به دنبال نیروهای فرهنگی و باانرژی بود، با من تماس گرفت؛ اولین بار بود که اسمش را می‌شنیدم؛ نمی‌دانم در کجا و از زبان چه کسانی وصف من و دغدغه‌ها و فعالیت‌های فرهنگی‌ام را شنیده بود. قرار ملاقاتی گذاشتیم و برای اولین بار دیدمش. گفتگوهایی داشتیم، به من گفت «اگر اینجا باشی و دستت‌باز باشد، چه کار می‌کنی؟ چه هدفی را دنبال می‌کنی؟» از من خواست در این رابطه طرحی ارائه دهم. من طرحم را با تأکید و تمرکز بر دو هدف کلی «۱. رونق‌دادن به گفتگو در دانشگاه و ۲. ارتباط دانشگاه با جامعه با هدف تأثیرگذاری در جامعه» ارائه دادم و بنا شد کارم را شروع کنم. در مورد نتایج حاصل از فعالیت کوتاهم در حوزه معاونت فرهنگی و اجتماعی دانشگاه رازی چیزی نگفته و شما را به مطالعه یادداشت اخیر دکتر علی‌پوریانی (به بهانه پرسش از استخدام: نکاتی پیرامون دانشگاه اخلاق‌محور و پرسشگری) که در آن به این موضوع پرداخته شده‌است ارجاع می‌دهم [۲]. یکی از ویژگی‌های مهم فضای کاری حوزه معاونت فرهنگی و اجتماعی دانشگاه رازی که شاهد آن بوده و هستم، جو کاملاً فرهنگی آن است که موجب شده همکارانی با گرایش‌های سیاسی متفاوت، مانند خواهران و برادران عضو یک خانواده، با نهایت همدلی در جهت منافع سازمانی با یکدیگر همکاری کنند (در این مورد می‌توانید از سایر همکاران این حوزه پرسش کنید).

 برای چند ماه، فعالیتم بدون پرداخت هر گونه حق‌الزحمه بود. لپ‌تاپ خودم را می‌بردم و بر روی یک صندلی (بدون میز و غیره) می‌نشستم و کار می‌کردم. در معاونت پژوهشی نیز از لپ‌تاپ خودم استفاده می‌کردم که حمل‌ونقل روزانه آن نهایتا به خراب‌شدنش منجر شد (مبلغی که دانشگاه به من داده بود را مقایسه کنید با قیمت لپ‌تاپ!). خوشبختانه این بار در معاونت فرهنگی فقط شارژر لپ‌تاپم خراب شد که با وجود توصیه متخصصان بر لزوم استفاده از شارژر اصلی، مجبور شدم چندصدهزار تومان هزینه کرده و یک شارژر تقلبی خریداری کنم تا بتوانم اهدافم را دنبال کنم. پس از چند ماه، ماهیانه ۲ میلیون و ۲۵۰ هزار تومان به من (و هر یک از سایر نیروهای مشابه) پرداخت می‌شد، آن هم دو ماه یکبار، آن هم دیر به دیر.

وجداناً، انصافاً، اگر شما جای من بودید، و به شما تهمت پارتی‌بازی می‌زدند، ناراحت نمی‌شدید؟! در ایران و در میان شما تهمت‌زنان و گردوخاک به‌پا کنان، چند نفر هست که اگر میان «بیکاری» و «تن دادن به کاری که به آن باور ندارد» مخیر بماند، اولی را اختیار کند؟! به من تهمت زده‌اند که با پارتی‌بازی وارد معاونت فرهنگی و اجتماعی دانشگاه رازی شده‌ام! من که پدرم یکی از چهره‌های انقلابی شناخته‌شده منطقه، رئیس هیت هفت نفره واگذاری اراضی در استان کرمانشاه و رئیس حراست دانشگاه رازی و اداره پست استان و غیره بوده‌است! من که عکس دایی‌های شهیدم، شهدای باقری، بر در و دیوار شهر است! شما را به خدا، با این شرایطی که دارم و با این جایگاهی که «پارتی‌بازی» در جامعه ما دارد و همه خیلی خوب می‌دانیم، اگر اهل پارتی‌بازی بودم، با این مدرک و این رزومه، تا سن ۴۱ سالگی بیکار می‌ماندم و می‌آمدم به‌عنوان نیروی شرکتی در دانشگاه رازی کار می‌کردم و بدوبیراه شما را می‌شنیدم و تا این ساعت بامداد (الان ساعت ۳:۱۳ دقیقه است) به خودم زحمت می‌دادم که به شما پاسخ بدهم؟! من که در زمان همکاری پادرهوایم با معاونت پژوهشی دانشگاه، نه‌تنها اهل تملق نبودم، بلکه بارها انتقادات خود را نسبت به سیاست‌گذاری پژوهشی کشور و دانشگاه رازی مطرح کردم (هم به‌صورت مستقیم و هم در قالب یادداشت‌هایی که هزاران بار در فضای مجازی دیده شدند)؟! من که در معاونت فرهنگی نیز بارها به دکتر علی‌پوریانی انتقاد کردم؟! من که از همان همکاری اولم در معاونت پژوهشی تا کنون، بارها رودررو و در یادداشت‌هایم عملکرد دکتر اعلمی را نقد کرده‌ام [۳]! من اهل و به‌دنبال پارتی‌بازی هستم؟! شهید بهشتی گفته‌بود «اگر بخواهم اسلام را در یک کلمه خلاصه کنم، می‌گویم: انصاف»! …

بگذریم، قرار بود این متن طنز باشد، اما چه کنم، درد دلم وا شد، داشتم کام خودم و شما را تلخ می‌کردم. بهتر است به داستان و روستای خودمان برگردیم. به اینجا رسیده بودیم که خان‌های «آبیاری‌» و «آبناری» هر از چند گاهی لازمشان می‌شود که «علی‌البدل‌»هایی را چوب‌وفلک کنند تا هم رعیت‌ها رودار نشوند و هم قائله‌ها ختم به خیر شود.

بفرمایید، این گردن باریک من، اگر لازم باشد، اعتراف هم می‌کنم: آی ایهاالناس، چه نشسته‌اید؟! بالاخره نورچشمی‌ها، اختلاس‌کننده‌ها، حقوق‌نجومی بگیران و مرفهان بی‌دردی که با پارتی‌بازی، سهمیه، مدرک جعلی یا آبکی و با قانون‌شکنی، منافع بلندمدت جامعه را فدای منافع مادی و کوتاه‌مدت خود می‌کنند پیدا شدند! یکی از آنها من هستم! من که با این رزومه، سن و شرایطی که عرض کردم، قرار است به‌عنوان نیروی شرکتی با معاونت فرهنگی و اجتماعی دانشگاه رازی همکاری کنم!

چند نکته مهم دیگر

 حالا که دم‌دمای صبح است، سفره دلم باز و دستم حسابی گرم شده و شما هم اگر جزء معدود کسانی باشید که این متن را تا این جا خوانده‌اید، احتمالاً بقیه آن را هم خواهید خواند، بگذارید چند نکته دیگر را هم بگویم که روی دلم نماند:

۱. سایر اعضای خانوده دانشگاه رازی کجا هستند؟!

 در خانواده‌ای به بزرگی دانشگاه رازی، عده‌ای نسبت به همکاری چند نیروی جدید با معاونت فرهنگی و اجتماعی دانشگاه اعتراض کرده‌اند. معاون فرهنگی و خود آن نیروهای جدید هم ادعا می‌کنند این مسئله نه مصداق پارتی‌بازی، بلکه مصداق «کار را به کاردان سپردن» است. برایم عجیب است، آیا در این خانواده، به جز معترضان و متّهمان، کسان دیگری نیستند که از لحاظ اخلاقی، انسانی، انصافی یا هر  چیز دیگری احساس کنند باید به این بحث ورود کرده و برای نزدیک شدن به حق و حقیقت مطالبی بگویند؟!

اولاً، من ادّعا کرده‌ام که در حیطه‌هایی مانند «اثربخشی و سیاست‌گذاری علم‌وپژوهش و علم سنجی» کارهای برجسته‌ای انجام داده‌ام و آثارم مورد توجه متخصصان و صاحب‌نظران امر قرار گرفته‌اند. خب، آیا اعضای هیئت علمی گروه علم اطلاعات و دانش‌شناسی خانواده دانشگاه رازی، احساس نمی‌کنند که با توجه به ارتباط رشته و تخصص‌شان، لازم است یا لااقل بهتر است که به این بحث ورود کرده و نسبت به این ادعا قضاوت کنند؟ اگر خلاف این است بیایند بگویند که «ادعای فلانی کاملاً بی‌اساس است»  و اگر نه، بر این ادعا مهر تأیید بگذارند. به‌ویژه چون پیش از این نیز نسبت به همکاری من با معاونت پژوهشی و سخنرانی‌ام در هفته پژوهش در رابطه با همین حیطه موضوعی، اعتراض‌هایی مطرح شده‌بود.

ثانیاً، برخی اعضای خانواده دانشگاه رازی معتقدند به‌کارگیری ما در حوزه فرهنگی دانشگاه مصداق «پارتی‌بازی» بوده و در مقابل، معاون فرهنگی و اجتماعی دانشگاه رازی و ما نیروهای جدید این معاونت، مدعی هستیم که طی این مدت در حوزه معاونت فرهنگی دانشگاه تحولات و تحرک‌های مثبتی ایجاد کرده و کارهای شاخصی انجام داده‌ایم که نشان می‌دهند این اتفاق، نه مصداق پارتی‌بازی، بلکه مصداق «شایسته‌سالاری و کار را به اهلش سپردن» بوده‌است. آیا در این خانواده بزرگ، اعضای دیگری وجود ندارند که بیایند و اظهارنظر کنند که از نظر آنها آیا «واقعا تحولات مثبتی رخ داده است» یا «نه، اگر پس‌رفتی نبوده، پیش‌رفتی هم دیده نشده‌است». در این رابطه، خصوصاً از اعضای محترم هیئت علمی و به‌ویژه استادان گروه‌هایی که رشته و تخصص آنها با «فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی» ارتباط بیشتری دارد، انتظار بیشتری می‌رود که به بحث ورود کنند و نظر کارشناسانه خود را مطرح کنند. با قطعیت می‌گویم که اگر اعضای هیئت علمی (و به‌ویژه استادان گروه‌هایی که عرض شد) به بحث ورود کرده و عنوان کنند که «بر خلاف ادعای معاون فرهنگی و نیروهای جدید، در عرصه فرهنگی و اجتماعی دانشگاه اتفاق مثبت محسوس و قابل ذکری رخ نداده‌است»، فارغ از نظر مسئولان و حتی با این فرض که معترضان هم دست از اعتراض برداشته و مدافع ادامه همکاری ما شوند، به‌شخصه این همکاری را خاتمه بخشیده و از دانشگاه خواهم رفت. نمی‌دانم! آیا یک یا چند عضو «علی‌البدل» این خانواده بزرگ، ارزشش را دارند که اعضای محترم هیئت علمی در مورد آنها و فعالیت‌هایشان اظهارنظر کنند؟!

۲. قانون‌شکنی!

خیلی جالب است، یک عده در «تلگرام» که فیلتر و استفاده از آن غیرقانونی است، کانال‌زده‌اند و فریاد وامصیبتا بلند کرده‌اند که «آی ایهاالناس، چه نشسته‌اید؟! ما رفته‌ایم، تجسس و نهایتاً کشف کرده‌ایم که در گوشه‌ای از این مملکتی که همه‌چیز و همه‌جای آن مو‌به‌مو دارد بر اساس قانون اداره می‌شود، عده‌ای علی‌البدل قانون‌شکنی کرده‌اند!». این بحث مهم و مفصّل است و به امید خدا، طی روزهای آتی در یادداشت جداگانه‌ای به آن خواهم پرداخت.

۳. عملکرد شورای صنفی دانشجویی

این که دانشجویان و شخصیت‌های حقوقی دانشجویی نسبت به مسائلی که در دانشگاه اتفاق می‌افتد و اعتراض‌هایی که مطرح می‌شود واکنش نشان دهند، کاملاً شایسته‌وبایسته است؛ اتفاقاً در چنین مواردی، این سکوت و بی‌تفاوتی دانشگاهیان است که بخشودنی نیست. با این حال، بازنشر متنی بی‌هویت، با ادبیات و لحنی نامتناسب با فضای دانشگاه و با قلم کسانی که نخواسته یا نتوانسته‌اند که اهداف «سیاسی» اعتراض خود را مخفی نگه‌ دارند، برازنده دانشجویان نبود و نیست.

لطفا به عبارت‌های «در واپسین روزهای دولت منحوس اصلاحات»، «در روزهای آخر دولت و مدیریت منحوستان» و «مدیران و مسؤلین پر مدعا و لیبرال این دولت منحوس را که هیچ اعتقادی به نظام و انقلاب و مردم ندارند» دقت کنید. آیا بهتر نبود که مراکز دانشجویی (شامل شورای صنفی دانشجویان) به جای بازنشر عین این متن «سیاسی»، متن جداگانه خود را نوشته و منتشر کنند، متنی که برازنده دانشجو و دانشگاه باشد؟!

خوشبختانه همین امروز متنی دیدم با عنوان «مطالبه‌گری دانشجویان دانشگاه رازی پیرامون شائبه‌های اخیر» که بسیار وزین، منطقی و اخلاق‌مدار بود. به‌نظرم، این متن و این نوع واکنش و مطالبه‌گری می‌تواند برای سایرین نیز الگو باشد. مسلماً اگر مسئولان دانشگاه نسبت به «شائبه‌های اخیر» پاسخی ندادند، نگارندگان این متن وزین می‌توانند بنا را بر صداقت معترضان و گناهکاری مسئولان گذاشته و این بار متن تندتر و گلایه‌آمیزتری منتشر کنند. با دیدن این متن، واقعا امیدم به دانشجویان و دانشگاه افزون شد. به نگارندگان آن دست‌مریزاد می‌گویم.

به‌امید واکنش مسئولانه سایر اعضای خانواده دانشگاه رازی نسبت به این مسئله؛

به‌امید رونق‌گرفتن گفتگوهای اخلاقی و منطقی در دانشگاه و جامعه؛

به امید فردایی بهتر؛

به امید ایرانی آباد.

پانویس‌ها

[۱] به‌جز یک مورد که یکی از دوستانم کاندیدای انتخابات شورای شهر شده‌بود، تلفن زد و مرا در رودربایستی گذاشت که به ستادش سری بزنم. من هم رفتم و به او گفتم که «از میان تمام این کاندیداها، اگر دوست داشته‌باشم با یک نفر بنشینم، چای بخورم و گپ بزنم تویی، اما به تو رأی نمی‌دهم». او هم گفت: «فقط ازت می‌خواهم که برایم دعا کنی»، من هم «محتاج دعا»یی گفتم و رفتم.

[۲] سایر همکاران جدید معاونت فرهنگی و روابط عمومی دانشگاه که در کنار هم و در قالب یک تیم کاری فعالیت می‌کنیم چهره‌هایی فرهنگی، نخبه و بسیار توانمند هستند که بدون حضور آنها دستیابی به این نتایج به‌هیچ‌وجه امکان‌پذیر نبود. آنها مهارت‌ها و توانمندی‌های ارزشمندی دارند که من فاقدش هستم؛ در کنار هم توانسته‌ایم مکمل یکدیگر بوده و هم‌افزایی داشته‌باشیم. ذکر توانایی‌ها، تجربیات و فعالیت‌های فرهنگی بیرون و درون دانشگاه آنها در این مقال نمی‌گنجد و شاید بهتر باشد خود ایشان، اگر صلاح و لازم دانستند، به تشریح آن بپردازند.

[۳] نقد من به عملکرد دکتر اعلمی با نقدهای سیاسی و صنفی رایج به ایشان متفاوت است و به امید خدا، طی روزهای آتی آن را در یادداشت مجزایی منتشر خواهم کرد.