استاد پرتو کرمانشاهی در پنج اپیزود
حافظه جمعی:
دکتر شفیعی کدکنی در مقدمه کتاب آینه در آینه، درباره شعر سایه نوشته است:«کمتر حافظۀ فرهیختهای است که شعری از روزگار ما بهیاد داشته باشد و در میان ذخایرش نمونههایی از شعر و غزل سایه نباشد. من این نکته را، در این لحظه، یکی از مهمترین نشانههای توفیق یک شاعر میدانم». از نشانههای توفیق استاد پرتو کرمانشاهی حضور مدامِ شعرشان در حافظه مردم است. بعضی از شاعران، این بخت را دارند که شعرشان به احساسات نوستالژیک پیوند بخورد و بخشی از میراث معنوی مردماش بشود. چنانکه در میان شاعران فارسیزبان «رهی معیری» با تصنیف «شد خزان» چنین پیوندی با مردم دارد. استاد پرتو نیز با شعرهایی چون:
کم بوش بچم دیره، لی شرشر وارانه/ یی شو بیمینه لامان مر ایره بیاوانه|
و
آوارکه بیچارکه بیخانمان ارمنی/ مالت نیزانم ها له کو روح و روانم ارمنی|
این بخت بلند را داشته که از مقامی استوار در حافظه مردمان هم زبانشاش برخوردار باشد.
دو) درک ضرورت نوگرایی در غزل:
استاد پرتو در قصیده بلندی که در بهار ۶۳ برای شهریار سرودهاند، نشان میدهند که با جریانات شعریِ دوره خود آشنایی دقیق و درستی داشته است. ایشان در آن قصیده با گذر از دورههای تاریخیِ غزلسرایی، عصر پساصائب را عصر انحطاط غزل میداند. آنجا که کسانی مشهور به «شاعران بازگشت» به تعبیر اخوان ثالث چیزی بیشتر از سعدیها و حافظهای دروغین نبودند. پرتو بر این باور است:
بعد صائب بازگشتی کرد اما بیثمر/ رانده هم زینجا شد و هم ماند در آنجا غزل
کار با بیمایگان افتاد و جمعی ژاژ خا/ گرچه بودش دامنی پر لولو لالا غزل
در این میان شهریار میآید و غزل جانی تازه میگیرد:
سالها رفت و غزال شعر رام کس نشد/ شهریاری آمد و زد سکه از نو با غزل
و در کنار شهریار، «فریدون توللی» و «سیمین بهبهانی» نیز غزل را با جامهای دیگر میخواهند:
پویهای گه با فریدون کرد و گه سیمین ولی/ با امیری و رهی زد همچنان درجا غزل
پرتو غزل را شعری میخواهد که از بند تشبیهات و مضامین کهنه شده بیرون آمده، و راوی رنجهای معاصر باشد:
حالیا در روزگار ما به فرمان زبان/ راه دیگر باید و با زندگی پویا غزل
انسان معاصر _برخلاف نیاکان خودـ در عصر پسارنسانسی خویشتن را شایسته توجه بیشتر میداند. او میاندیشد، و هست بودن خود را بر پایه همین اندیشیدن خود میگذارد و نه چیزی دیگر. از اینرو به اعتقاد پرتو شعر نیز میبایست دست از دامن بالا بازگیرد و
خاکنشین شود:
تا مگر سیمایی از انسان به تصویر آورد/ سوی خاک آید فرود از عالم بالا غزل
هرچند پرتو این نوگرایی را به معنای گسستِ تمام از سنت نمی داند. و به تعبیر مولانا گفتِ سالفان را یاری میداند و سنت را امانتی دانسته که باید آن را به فردا پیوند زد:
باید این بار امانت وین کهن میراث را/ گیرد امروز و دهد پیوند با فردا غزل
پرتو خود نیز شاعری نوگراست و مضامین نو و تشبیهات تازه در شعرهای او فراوان است. ردیفهای ابتکاری و دشوار، ایماژهای خلاقانه و همچنین مضامین و اصطلاحات امروزین از مصداقهای نوگرایی شعر او میباشد:
ماسهها زینهمه نرمی ننگ است/ پایمال خس و خاشاک شدن
پیش امواج حوادث باید/ صخرهای سنگی و بیباک شدن
امشب از فکر کدام اقیانوس/ اینچنین خواب خزر آشفته است
گویا باد جنوب از سر راز/ حرفی از وصل بگوشش گفته است
سه) رباعیات و دوبیتیها:
مشهور است که ولتر در پایانِ یک نامه بلند به دوستاش نوشته بود اگر تنگیِ وقت نبود نامهای کوتاه مینوشتم. تناقضی که در سخن ولتر وجود دارد به خوبی نشان میدهد که کوتاهنویسی کاری دشوارتر است. پروراندن مضمون در رباعی به ریختن بحر در کوزه میماند. گفتهاند که رباعی شعری است وارونه. به این معنا که شعر در پایانِ کار آغاز میشود. درست جایی که ضربه نهایی از پس سه مصرع از راه میرسد. این دوبیتی پرتو را بخوانید:
تو ای باغی که غارت شد بهارت/ مبادا کس به روز و روزگارت
هنوزت باغبانم، گرچه دانم/ نروید گل ز سیم خاردارت
استاد پرتو در دوبیتیهای کردی نیز این قاعده را به درستی رعایت کردهاند. موضوعی که در کار شاعران بعد از او چندان دیده نمیشود:
مه کرماشانی و تو کرد بانه/ له یک دوریم و دوری دردمانه
م له بان پراو تو آربابا/ اری یک آگری واکیم شوانه
چهار: یاد بعضی نفرات در شعر پرتو:
در شعر استاد پرتو نام برخی از بزرگان آمده است که خبر از نزدیکی جانشان به یکدیگر میدهد. این اشاره به نامها از آنرو اهمیت دارد که شعر پرتو را به تجربههای زیسته او پیوند داده است. از آنجا که پرتو ـبه گواه شعرش ـ نوای تنبور علیاکبر مرادی را دوست میدارد، پس پایان کار را چنین میخواهد:
علیاکبر مرادی:
و دار مو ارم ترمی بسازین/ تمورکه «مرادی» شینکرم بو
یداله بهزاد:
هم مگر پرتو ز سحر کلک و از افسون شعر/ زین میان نقشی نگارند از هنر بهزادها
محمدحسین جلیلی (بیدار):
بیدار بود سرخوش و بهزاد نغمه خوان/ در خواب بود چشم بد روزگار ما
احمد عبادی:
مگر سهتار عبادی است در ترنم جوی/ که مویه میکند از نغمه و بشور و نواست
انور:
ای آشنا ای همدل ای همدرد، انور/ و ای گمشده درگردباد گرد، انور
محمدرضا شجریان:
در شعر پرتو گو شجریان هم نگنجد/ جانا تو خود جانمایه هرشعر و شوری
نایب اسداله / مهدی نوایی / حسن کسایی:
گه همدم نایب شد و گاهی نوایی/ مینالد از جان با کسایی حالیانی
کیوان سمیعی:
به غلامیت رضاییم سمیعی عزیز/ که تو کیوانی و ماه شب تار مایی|
شهریار:
شاهد شعر از او زیور بست/ ملک اندیشه راشهریار است|
پنج) شهر من، مدفن من، کرمانشاه:
شعر پرتو را میتوان آینه تمامنمای کرمانشاه دانست. شعر فارسی دارد، شعر کردی دارد، و شعر به لهجه فارسی کرمانشاهی، هم سروده است. هم فرهیختگیِ مردمانش را دارد، هم خوشباشیهایشان را. استاد پرتو کرمانشاهی قله بلند شعر دیار ماست. او هم در چشم فرهیختگان خوش نشسته است (چنانکه استاد ایرج افشار درباره شعر پرتو گفته است: مگر میتوان شعر فرار و سفر او را خواند و نلرزید) و هم در دل مردم کوچه و بازار خانهای خرم دارد. شعر فاخر و استوارش ثبت است بر جریده عالم و چون رودی است زلال که به سمت دریای عظیم ادبیات چندهزارساله ایران سرازیر است. آنچنانکه خود گفته است:
دریا شود پرتو در آخر مدفن رود