جامعه‌شناسی » عناوین منتخب
کد خبر : 4051
سه شنبه - ۷ اردیبهشت ۱۴۰۰ - ۱۲:۲۷

مروری بر کتاب دانشگاه رازی در بستر محلی:

غیبت دانشگاه رازی در حافظه جمعی شهر کرمانشاه

مهری مارابی | کتاب «دانشگاه رازی» با عنوان فرعی «دانشگاه رازی در بستر محلی» توسط پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی منتشر شده‌است. کتاب، متشکل از مجموعه مقالاتی است که با همکاری اساتید و محققین حوزۀ ‌‌جامعه‌شناسی دانشگاه رازی نوشته شده‌ و به کوشش دکتر سیاوش قلی‌پور گردآوری شده‌است. نویسندگان در پاسخ به ضرورت تألیف کتاب، نبود پژوهش منسجم دربارۀ اهداف دانشگاه و وسایل دستیابی به آن و همچنین نبود پژوهش دربارۀ وضعیت آموزش و پژوهش در دانشگاه را علت اصلی عنوان کرده‌اند و در این راستا سعی دارند تا دو حوزۀ «دانشگاه و محیط پیرامون آن» و «وضعیت آموزشی و فرهنگی دانشگاه» را مورد مطالعه و بررسی قرار دهند. کتاب مشتمل بر دو بخش و ۸ مقاله از اساتید گروه جامعه‌شناسی دانشگاه رازی است که مسئله را از دو دیدگاه کلی و در دو بخش زیر مورد بررسی و واکاوی قرار داده­‌اند. مقالات بخش اول بر روابط دانشگاه رازی و شهر کرمانشاه متمرکز شده و بر عدم روابط دوسویه دانشگاه و شهر کرمانشاه و راه‌های برون رفت از این مشکل توجه دارند. مقالات بخش دوم به بررسی وضعیت آموزش دانشگاه پرداخته‌اند و منطق مسلط در حیطۀ آموزش را منطق بازار می‌دانند که کمتر به دانایی و فرهیختگی توجه نشان داده‌است.

در ادامه خلاصه‌ای از اولین مقاله کتاب با عنوان «غیبت دانشگاه رازی در حافظه جمعی شهر کرمانشاه» به قلم دکتر نادر امیری عضو هیئت علمی گروه علوم اجتماعی دانشگاه رازی می‌آید.

برای بحث پیرامون غیبت دانشگاه رازی در حافظه جمعی کرمانشاه قصد دارم ابتدا نکات مفهومی را طرح کنم. هر عینیتی و هر واقعیت اجتماعی مثل دانشگاه، دانشجو و استاد یک اکنون دارد، یعنی یک حالت ایستا دارد که در آن وجود دارد و در آن زندگی می­‌کند و ما آن را می‌بینیم و در عین حال یک بُعد زمانی هم دارد، به اصطلاح یک تاریخ دارد. اگر این دو را به‌عنوان دو محور عمودی و افقی در نظر بگیریم، تقاطع این دو می­شود حافظه جمعی که البته بنابر پیش‌فرضی جامعه‌شناسانه، حافظه جمعی با حافظه فردی یکسان و دو روی یک سکه‌اند. این تقاطع (حافظه جمعی) زمانی رشد زنده و طبیعی دارد که معنادار باشد، یعنی تاریخ و داستان داشته باشد. معمولاً این اتفاق می­‌افتد تاریخچه‌ای که برای یک پدیده وجود دارد نه ذاتی خود پدیده بلکه از بیرون بر آن تحمیل شده‌است. اگر یک تاریخ بیرونی وارد زندگی آن پدیده شده دیگر درونی نیست و داستان خودش نیست، در نتیجه آن نقطه تلاقی دیگر حالت زنده ندارد. این گونه است که زندگی تبدیل به تاریخ منجمد می‌­شود و شاهد تلاقی تاریخ منجمد با زندگی روزمره منجمد هستیم.

در اینجا با توجه به مفاهیم گفته‌شده، می­‌خواهیم تاملی بر این نکته داشته باشیم که دانشگاه رازی در کلیت حافظه جمعی ما چگونه جای گرفته است و دیالکتیک غیبت و حضور آن در ذهنیت اجتماعی، بر چه مداری می­‌گردد. چیزی که در مورد دانشگاه رازی می­‌خواهم بگویم ممکن است کمابیش در مورد همه دانشگاه­‌های ایران صدق کند. البته در مورد بعضی از دانشگاه‌­ها تا حد کمتری صدق می­‌کند، مثل دانشگاه تهران، دانشگاه تبریز، دانشگاه شیراز و در مورد بعضی از دانشگاه­‌ها خیلی شدیدتر است مثل دانشگاه پیام­ نور یا مراکز مشابه دیگر. دانشگاه رازی و به­‌طور کلی دانشگاه در ایران از دل یک سنت و از دل یک تاریخ طبیعی بیرون نیامده‌است، حتی دانشگاه تهران و یا دارالفنون که در ۱۲۲۶ه.ق امیرکبیر آن را بنیان‌گذاری می­‌کند هم همینطور است. درباره دانشگاه تهران به‌عنوان اولین دانشگاه، با یک مقدار تسامح می­‌شود گفت که براساس هوس رضاشاه تأسیس می‌­شود، درست است که علت تأسیس آن را توسعه و پیشرفت عنوان می‌کنند و از زاویه دیگری شاید قابل اعتنا باشد، ولی از زاویه فعلی بحث ما نیست. داستان تأسیس دانشگاه رازی هم خیلی جالب است؛ کمی قبل از بهمن ۵۱ حاکم وقت به کرمانشاه سفری می­‌کند و در پی یک سازمان­دهی، محصلین آموزش‌و‌پرورش را جمع می­‌کند، یک عده از بزرگان شهر هم که فرزندانشان را برای ادامه تحصیل یا به دلایل دیگری به جاهای دیگر می‌فرستادند، آنها هم برای تأسیس دانشگاه به شاه فشار می‌­آورند و خلاصه محصلین در قالب یک شعار سه کلمه­‌ای برای این شهر طلب دانشگاه می‌کنند و بعد هم زمین نسبتأ وسیعی در سرخه‌لیژه آن روز که امروز مکان پردیس دانشگاه است و باغ ابریشم خوانده می‌شود، به‌عنوان مکان اصلی دانشگاه تعیین می‌شود و به‌این ترتیب دانشگاهی که طبق گفته‌های آن زمان قرار بوده بزرگ‌ترین دانشگاه خاورمیانه باشد در بهمن‌ماه ۵۱ به نام دانشگاه علوم کرمانشاهان در همین مکانی که ما هستیم(دانشکده علوم اجتماعی و تربیتی) تأسیس شد. تقریبأ همه چیز دانشگاه، از نوع طلب‌کردنش، تا تأسیس و حتی اسمش از چیزهایی بیرونی می‌­آید، نه از دل یک سنت اجتماعی و فرهنگی. شاید آنچنان مناسب نباشد که بحثمان را با مقایسه پیش ببریم، اما به هر حال، برای فهم منظور، می‌توانیم این روند را با  دانشگاه‌­های اروپایی مقایسه کنیم که از دل یک سنت، حتی از دل یک کلیسا بیرون آمده‌­اند. مثلاً دانشگاه کلن (تأسیس ۱۵۲۰یا تاریخی در این حدود) از دل ساختار کلیسایی و فرهنگی خودش بیرون آمده‌است. نمی­‌گویم برایش داستان­پردازی دروغین کرده‌­اند و ساختگی است، اما برایش داستان ساخته­‌اند، ۵۰۰ سال تاریخ از دل یک سنتی درآمده است. گرچه  آن سنت را (قرون وسطی،کلیسا و اینها ) دیگر دانشگاه جدید یعنی دانشگاه کلن قبول ندارد، ولی به هرحال می­‌خواهد یک داستان برایش بسازد، یعنی این پیوستگی و این زنده بودنش را نشان دهد. اما مثلا دانشگاه رازی را می‌بینیم که براساس یک کار سازمان­دهی شده محصلان و بعد اراده و دستور ناگهانی آن حاکم وقت تأسیس می­‌شود. مقاطع تاریخی آن را که نگاه می‌­کنیم تماماً مقاطع اداری هستند، مقاطعی که از بیرون به آن تحمیل شده‌است. مثلاً دو سال بعد از تأسیس یعنی در سال ۵۳ اسمش می­‌شود دانشگاه رازی. حالا نمی­‌خواهم بگویم که این اسم را عوض کنیم و مثلا بگذاریم ابوحنیفه دینوری، ولی چرا رازی؟ اگر زندگی زکریای رازی را مرور کنیم، می­‌بینیم سروکاری با کرمانشاه نداشته، سفری و اقامتی به این شهر نداشته است. بعد اتفاقاً جالب این است که اولین کتابی که انتشارات دانشگاه رازی در حدود سال ۵۳ و ۵۴ منتشر می‌­کند درباره زکریای رازی است. کتابی در توضیح زندگی زکریای رازی، ولی نمی­‌دانیم نسبتش با اینجا چیست. چون این تاریخچه و داستان دانشگاه رازی نیست. بعد می­‌آییم جلوتر باز هرچه در دانشگاه رازی می­‌بینیم، تاریخ اداری است.

حتی در نشست‌ها و سمینارهای برگزار شده در دانشگاه، در بخش معرفی دانشگاه بیشترین توجه به تاریخ اداری است، مثلا در سال فلان، فلان بخش یا قسمت تأسیس شد. اما توجهی نمی‌شود که در دل این دانشگاه زندگی دانشجوهاست، وقایع دانشجویی است، زندگی آموزشی زنده استادهاست، زندگی زنده کلاس‌هاست. بگذریم از این که این انقطاع و بی­‌ربطی را شما در ظاهر دانشگاه هم می‌­بینید. یعنی دانشگاه رازی را وقتی از بالا نگاه می‌کنیم مثل یک ارکستری است که هرکدام ساز خودش را می­‌زنند، از نمای بالا، هر کدام از ساختمان­‌ها یک جور است، یکی دراز، یکی کج و… هیچ هماهنگی مثلاً سمفونیک در آن نمی‌­بینید. یعنی هر کسی سازی برای خودش می‌­زند. به لحاظ جغرافیایی و مکانی هم دانشگاه جدا افکنده می­‌شود. دانشگاه­‌ها در ایران به‌گونه‌ای ساخته شده‌اند که مثل پادگان و دژ باشد، چه به‌لحاظ بی‌ربطی با زندگی آن شهر و چه به‌لحاظ بسته‌بودن به روی فضای بیرون؛ و این اصلاً ربطی به نوع حکومت ندارد. زمینی که به دانشگاه رازی اختصاص داده می­‌شود، همان سال ۵۱-۵۲، یک جایی است در سرخه­‌لیژه یا باغ ابریشم، یک زمین خیلی بزرگ با ایده‌­های خیلی بزرگ که طبق گفته‌ها رسمی قرار بود بزرگترین دانشگاه اینجا باشد. اما این زمین بسیار از زندگی و از شهر پرت است. وجود دیوارها و نوع ورود و خروج همگی مصداق این عدم ارتباط با جامعه هستند. اما در دانشگاه­‌هایی که تاریخچه درونی دارند و از دل سنت درآمده‌اند، اصلاً دیواری نمی‌­بینید، دیواری وجود ندارد. در بعضی از آن نوع دانشگاه‌­ها که بیشتر در مغرب زمین هستند، نصف دانشگاه این طرف خیابان است، نصف دیگرش آن طرف خیابان و مثلا پیرزنی که می­‌خواهد سبزی بخرد ممکن است از دل دانشگاه رد ­شود. انگار دانشگاه در دلِ زندگی است. یا مثلاً فرض کنید در دانشگاه خرونینگن و خیلی از دانشگاه­‌های دیگر، برنامه‌ریزی به‌گونه‌ای است که رشته‌های اصلی آن دانشگاه با جامعه ارتباط برقرار کند. کارگاه­‌های آزاد برای مردم برگزار می‌شود، حتی در طول ترم ممکن است کلاس‌ها در خارج از فضای دانشگاه و مثلاً در کلیسا برگزار شود. در همه جای شهر کلاس برگزار می­‌شود. بعضی از کلاس­‌ها به‌همراه موضوعاتشان هم اعلان عمومی می­­‌شوند که هرکسی می­‌خواهد فلان موضوع را یاد بگیرد، این سه هفته بیاید در این کلاس‌های ما شرکت کند. یا اینکه، فلان دانشگاه که معماری درس می‌­دهد، کار معماری و طراحی شهری در آن شهر را انجام می­‌دهد. خلاصه اینکه، دانشگاه وصل است به شهر، هم به لحاظ تاریخی و هم به لحاظ جغرافیایی و هم به لحاظ نوع زندگی. اما، یک دانشگاهی مثل دانشگاه رازی از بیرون آمده، بعد تاریخش یک تاریخ اداری است، یعنی یک تاریخ منجمد است. منِ نوعی یا شمایِ نوعی چندتا تاریخ داریم؟ یکی تاریخ زنده­‌یمان است، و آن خاطرات و لحظاتی است که یک لحظه‌اش یک سال عمق برایمان دارد، ولی اگر از ما رزومه بخواهند، سال چند دیپلم گرفتم، سال چند آمدم دانشگاه، مدرک تحصیلی‌ام چه است و… ، این می‌شود تاریخ اداری. آیا واقعأ حکم­‌های کارگزینی و تاریخ مدارک، اینها تاریخ زنده‌بودن ما و زندگی ماست؟ درست است که تاریخ اداری زندگی من و شما هم بخشی از وقایع زندگیمان است، اما نمی‌­توان تمامیت تاریخ زندگیمان را به اعداد و سال­‌های اداری تقلیل دهیم، این یعنی تاریخ را از زندگی تهی‌کرده‌ایم. ما با این‌ها زندگی نمی­‌کنیم، اینها داستان ما نیست، اینها در سطح می­‌گذرد و به‌خاطر این هم از دل آن چیزی درنمی­‌آید.

حالا که این وضعیت هست، یعنی با دانشگاه بدون داستان، بدون تاریخ و در یک حالت منجمد روبه‌رو هستیم برای برون‌رفت از این وضعیت چه باید کرد؟ اصلاً با اسمش با تاریخش با این وضعیتش چکار می­‌شود کرد؟ البته این را بگویم که باز هم کارهایی که برای زنده‌بودنش انجام می‌دهیم درونی و خودجوش نیست، مثل فعالیت انجمن­‌های علمی. فعالیت­‌های دانشجویی و ازجمله انجمن­‌های علمی در جاهای دیگر و در یک حالت ایده‌­آل از طلب­‌های دانشجویی است. اما همین انجمن علمی در اینجا، باز هم به داخل تاریخ اداری می‌­لغزد. معاونت فرهنگی، از بالا، از بیرون، در قالب بخشنامه و نامه اداری، شاید با اصرار و شاید حتی با ترغیب، دانشکده‌­ها و دانشجویان را وا می­‌دارد که انجمن­‌های علمی را تشکیل دهند. اما، مثلاً می­‌بینیم در گروه ما(جامعه‌شناسی) در این ترم کسی کاندیدای انجمن علمی نمی‌شود؛ و در نهایت ۵ نفر از دانشجویان به گونه­‌ای با شبه اجبار آمدند و انجمن را تشکیل دادند. گذشته از آن، نوع نگاه حتی دانشجوی علاقه‌مند هم قابل تأمل است؛ یکی از دانشجویان خوش­‌فکر انجمن می‌گفت می­‌خواهم کاری کنم که انجمن یک ساختار پیدا بکند که اگر کسی نبود هم باز این ساختار سرجایش باشد. من گفتم این اصلاً اشتباه است، این دیدگاه، همان تاریخ منجمد است. گفتم شما اینجوری نگاه کنید که یک انجمن علمی مثل مشعل المپیک است، نفر قبلی آن را دست نفر بعدی می‌دهد و دیگری هم دست دیگری و این کار، تاریخ پیدا می­‌کند، داستان پیدا می‌کند، داستان زنده دانشجویی. در حالی‌که ساختار در لحظه است و تاریخ ندارد و مهم نیست که چه کسی قرار است باشد، اما اتفاقا خود آدم‌­های زنده انجمن مهم‌­تر از ساختارش هستند چون داستان با این­ها ساخته می‌­شود.

حال ما باید با یک پدیده‌ای به نام دانشگاه رازی که یک زندگی جمادی یا حداکثر نباتی دارد، چکار کنیم؟ چگونه دانشگاه رازی داستان بیابد، زنده باشد و منفک از جامعه و کلیت تاریخ زنده آدم‌­ها نماند؟

اول اینکه از داستانمان نپرهیزیم. انسان موجودی داستان­سرا است و زنده‌بودنش و تاریخ زنده­‌اش بسته به آن است. داستان دانشگاه رازی این نیست که در فلان تاریخ، بهمان اتفاق اداری یا بیرونی بخش‌­های آن را شکل دادند. رو به سوی تاریخ از پایین داشته باشیم. یعنی دانشجوهایی که در اینجا زندگی کردند فعالیت­‌های غیردرسی هم داشته‌اند، دانشگاه فقط به کلاس درس محدود نمی‌­شود. بخش بسیار کوچکی از یک دانشگاه کلاس است که داخل آن می­‌رویم و بیرون می‌­آییم، دانشگاه به‌عنوان یک پدیده زنده، صرفأ  این نیست.

دوم اینکه کارهایی کنیم که جاهای دیگری هم می­‌کنند. نمی­‌گویم دروغ بگوییم، ولی برای زکریای رازی داستان بسازیم. مثلاً اینکه، من گفتم پیدا نکردم زکریای رازی به کرمانشاه آمده باشد، اما شاید به نوعی بتوانیم ارتباط یک جایی یا بخشی از زندگیش یا کسی از او را با کرمانشاه پیدا کنیم، شاید این ما را وصل ­کند به اسمش. یا اینکه یک کار دیگر بکنیم و مثلا بگوییم در اینجا بیستون، بخشی از راه ابریشم بوده و ری هم بخش دیگری از راه جاده ابریشم بوده و بعد اینکه ری و بیستون یک نسبت جاده ابریشمی به هم دارند، بعد رازی که در ری بوده …. یعنی به هر حال، باید یک داستان زنده برای دانشگاه رازی بسازیم و به کلیت زندگی جامعه وصل شود. دیوارهای ذهنی بین دانشگاه و شهر برداشته شود. دیوارهای ذهنی با شهر اینگونه ساخته شده که مثلأ یک بار این دانشگاه در بین دانشگاه‌­های جهان اسلام اول شده بود، تعداد زیادی بیلبوردهای بزرگ در سطح شهر نصب شد، اما مردم نمی‌­دانستند این یعنی چه و چه ربطی به زندگی آنها دارد. حتی اگر حضور رسمی هم می­خواهیم داشته باشیم، باید در دل حیات شهر باشد. مسئله این است که دانشگاه به‌مثابه یک جای منجمد در خاطره شهر نباشد و از حافظه جمعی تغذیه کند و به آن تغذیه بدهد؛ رشد‌دهندگی و رشد‌یابندگی متقابل با داستان‌بودن دانشگاه رازی محقق می‌شود. دانشگاه رازی به‌مثابه عینیتی اجتماعی، آنگاه در حیات اجتماعی کرمانشاه و ذهنیت­های فردی، حضوری ارگانیک خواهد داشت که در تقاطع تاریخ و زندگی یعنی در حافظه جمعی معنی یابد.