یکی به نعل یکی به میخ: دلالت های اجتماعی یک رفتار
این یاداشت تأملی در باب این پرسش است که شیوع رفتار و منش«یکی به نعل زدن و یکی به میخ» در یک جامعه، نشان از چه دارد؟
روشن است که پیشفرضی که اجازه طرح پرسش بالا را میدهد و پرسش بالا را یک پرسش معنادار و یک مسأله(نه مسألهنما) میداند این است که وقتی رذیلتی در میان یک جمع و جامعه ظهور و نمود حداکثری و غیر معمولی داشته باشد، نمیتوان آن را امری شخصی و صرفاً اخلاقی دانست و در نتیجه آن کنش و رفتار را ذیل یک صورت مسأله اخلاقی بررسی و تحلیل نمود. بلکه چنین وضعی حکایت از یک اتفاق و یک پدیده در بیرون از افراد و محیط زندگی ایشان دارد و باید آن رفتار را به عنوان یک مساله اجتماعی- فرهنگی یا تاریخی تحلیل و بررسی نمود.
عملکردن و سخنگفتن بر مقتضای «یکی به نعل و یکی به میخ» در جامعه ما بیش از حد معمول است. این اخلاق روز به روز در نشستها و گفتوگوها و اظهارنظرهای ما نمود و جلوه بیشتر و بیشتری مییابد. هر چقدر هم خوش بین باشیم و انگیزهخوانی نکنیم، نمیتوانیم این حجم از تناقض در گفتار و رفتار را عادی دانسته و آن را مصداق شیوع پدیده «یکی به نعل یکی به میخ» ندانیم.
اظهارنظرها و موضعگیریهایی که مخاطب را متحیر میکند که نهایتاً دیدگاه این افراد چیست؟ جای پایشان کجاست؟ از چه زاویه دیدی مسائل را تحلیل میکنند؟ پیشفرضهایشان چیست؟ چه مقصدی را جستجو میکنند؟
رفتار «یکی به نعل و یکی به میخ» آنگاه که خاستگاه نفسانی داشته باشد جزء بدترین رذائل اخلاقی است. به تعبیر متکلمان از سنخ رذیلتهایی متنافره(مورد نفرت عموم) است. زیرا از آن بوی خیانت به حقیقت و عدم صداقت و ناراستی استشمام میشود و خیانت، نفرتانگیزترین رذیلت نزد نوع بشر است. به جهت همین خصیصه نفرتانگیزبودن این رذیلت است که افرادی که مرتکب این رذیلت میشوند خود را قانع میکنند که دیگران متوجه رذیلت ایشان نمی شوند. در عین حال هوش و فراست ذاتی این افراد آرامششان را بر هم میزند زیرا در سوای دل و ذهن خود میدانند که سر در زیر برف میکنند و مخاطبانشان دوگانه بودن رفتارشان را خوب میفهمند.
اما هدف این نوشتار بررسی اخلاقی این پدیده نیست بلکه بررسی پرسشی است که در ابتدای نوشتار گذشت یعنی این پرسش که چه وضعی زمینه را برای شیوع این رذیلت در یک جامعه فراهم میکند یا به تعبیر بهتر شیوع این رذیلت نشان از چه وضعی دارد؟
۱- شیوع این رفتار در بادی نظر و به ظاهر نشان از اقتدار گفتمان غالب دارد اما واقعیت این است که این وضع نشان از متزلزلشدن پایههای یک گفتمان دارد و نمایانگر این مطلب است که گفتمان غالب، اقتدار(اقناع بخشی) خود را از دست دادهاست و نا تمامبودن یا نادرستبودن آن نهتنها برای نخبگان بلکه برای غیر نخبگان هم آشکار شده است.
شیوع منش«یکی به نعل یکی به میخ » بهترین شاهد و نشانهای است که میتواند عمق شکست و تزلزل یک گفتمان را نشان دهد. زیرا کسانی که بخاطر منفعتطلبی و خروج از مرزهای اخلاق به این پدیده میپیوندند، به این خاطر تن به این پدیده میدهند که دیگر آن گفتمان را صاحب اقتدار مطلق نمیبینند و برای آن یک رقیب میبینند(این رقیب ممکن است یک ساختار مشخص و منسجم نباشد بلکه دوگانه مردم- ساختار باشد. یعنی فرد از این بترسد که از چشم مردم و اطرافیانی که ناقد آن ساختار و گفتمان هستند، بیفتد و چون مهره ای خائن یا نادان جلوه کند.) لذا آیندهنگری منفعت طلبانه به ایشان گوشزد میکند که به فکر روز دیگر باشند و خود را تبدیل به مهر سوخته نکنند. کسانی که یک خاستگاه نسبتاً اخلاقی ایشان را به سمت این کنش سوق میدهد(اخلاقی به این معنا که با خود کلنجار میروند و نمیتوانند نسبت به فهم و ندای وجدان خود بیتفاوت باشد و در عین حال اظهارنظر را خلاف مصلحت- مصلحتی که با اخلاق قابل جمع است –میبیند.) کسانی هستند که لبریز شده و سکوت خود را میشکنند. گویی دیگر برای آن فهم و گفتمان چنان ارزش معرفتی قائل نیستند که لاپوشانی نقصهای آن را یک کار معنادار و درست بدانند. یعنی گویی نقص و ضعف چنان عمیق است که ایشان برخلاف میل درونی، وادار و مجبور به اعتراف میشوند.
ضمن اینکه منش«یکی به نعل یکی به میخ» منش و رفتار سادهاندیشان و خوشباوران نیست بلکه این رفتار، رفتار کسانی است که بهره متوسط به بالایی از هوش دارند. بنابراین سنخ این افراد از حیث بهرهمندی از هوش و تحلیل، نشان از این دارد که گفتمان با مشکلات و نقص های اساسی مواجه است.
۲- شیوع این رفتار نشان میدهد که هزینه صداقت و خودبودن و زندگی اصیل در جامعه بالا است و افراد آن جامعه احساس میکنند که وضعیت به گونهای است که اگر بخواهند خودشان باشند، نمیتوانند در ساختار رشدی داشته باشند. شیوع این رفتار نشان میدهد که افراد امید عدالت ندارند و احساس میکنند که اگر بر ایشان بخاطر صراحت لهجه در دفاع از حق جفا شود، نمیتوانند حقوق خود را استیفا کنند. این وضع نشان میدهد که افراد جامعه احساس میکنند ساختار و گفتمان غالب تاب نقد و مخالفت را ندارد و مخالفت با گفتمان به مثابه جرم تلقی میشود. در نتیجه افراد رسیدن به حقوق یا منافع خود را در گرو عدم مخالفت آشکار میبینند.
۳- شیوع این رفتار نشان از به خطر افتادن جهانبینی و پارادایم معرفتی آن جامعه دارد. چه آنکه گاه افراد ناآگاهانه رفتار و گفتارشان مصداق «یکی به نعل و یکی به میخ» میشود. یعنی علت رفتار آنها علل اخلاقی نیست بلکه علل معرفتی- شناختی است. به این معنا که جهان ذهنی آنها چنان نامنسجم است که این بیانسجامی در مقام گفتار و موضعگیری به شکل«یکی به نعل و یکی به میخ» خود را آشکار میسازد و این هنگامی است که افراد گرفتار نوعی جهل مرکب یا به تعبیر بهتر«نیندیشیدن و توهم اندیشیدن» میشوند.
کثرت این افراد نشان از مشکل شناخت در آن جامعه دارد یعنی نشان می دهد که در آن جامعه تکرار و تبلیغ جای گفتگو و تحلیل را گرفته است. البته تکرار و تبلیغ علت ظاهری این بیانسجامی ذهنی است. و خود این تکرار و تبلیغ نشان از یک واهمه و ترس در ساحت معرفت دارد. یعنی این تکرار و تبلیغ نشان از این دارد که جهان ذهنی و گفتمان و معرفت رقیبی وجود دارد که قوتش به گونه ای است که هر آن ممکن است مردم به سمت آن جهان ذهنی مهاجرت کنند. و این هنگامی است که آن جهان ذهنی و گفتمان رقیب همزمانی و همعصری بیشتری داشته باشد یعنی با حقیقتهای عینی سازگاری بیشتری داشته باشد.
۴- شیوع این رفتار و منش نشان از ضعف حساسیت اخلاقی جامعه دارد. گویی طراز اخلاقی آن جامعه و صراحت آنها در بیان حق و دفاع از حق چنان اندک است که صاحبان منش «یکی به نعل یکی به میخ»ترس رسوایی ندارند. گویی دیگران را هم به نوعی در این فعل خود سهیم می دانند.