فرهنگ و تاریخ » مقالات و یادداشت‌ها
کد خبر : 3341
چهارشنبه - ۱۷ دی ۱۳۹۹ - ۱۱:۴۸

ایران: سلیمانی، شجریان، ملکیان

آشنایی من با سردار شهید سلیمانی به دوران نوجوانی‌ام مربوط می‌شود، بدون این که نام ایشان را بدانم و بدون این که دانستن نام ایشان برایم موضوعیتی داشته‌باشد. از طرفداران پروپاقرص برنامه تلویزیونی «روایت فتح» بودم. آن موقع اینترنت و امثال آن وجود نداشت و تنها راه دیدن برنامه‌ها این بود که سر ساعت پای تلویزیون باشیم. برنامه روایت فتح، ساخته شهید فرزانه، «مرتضی آوینی»، برنامه‌ای بسیار گیرا و تأثیرگذار بود و من با تمام وجود به تماشای تمام قسمت‌های آن می‌نشستم؛ کم پیش نمی‌آمد که هنگام تماشای این برنامه، بغضم بترکد و اشکم جاری شود. یکی از تأثیرگذارترین بخش‌های برنامه آن مواقعی بود که سردار سلیمانی به توصیف نحوه شهادت دوستان هم‌رزمش می‌پرداخت. او برای من نماد صلابت و مردانگی بود و از این رو، وقتی بغض گلویش را می‌گرفت و به خاطر این که بغضش و در نتیجه آن، صلابت یک فرمانده نظامی نشکند، سکوت می‌کرد، بغض من می‌ترکید و اشکم جاری می‌شد. در چنین لحظاتی، گویی از دنیا و ما‌فیها رها شده، عمیق‌ترین ساحت‌های وجودی‌ام را درک کرده و به خدا نزدیک می‌شدم. صرفاً در این چند سال اخیر -که سردار شهید در میان مردم شهرت فزآینده‌ای یافت- نامش را دانستم. همواره دوستش داشتم و دوستش خواهم داشت.

آشنایی‌ام با استاد شجریان را می‌توانم به دو دوره تقسیم کنم: اوّل، آشنایی‌ام به واسطه «ربّنا» و آواز «این دهان بستی، دهانی باز شد» استاد که در ماه‌های مبارک رمضان، پیش از افطار پخش می‌شد و در کنار آنها برخی آوازهای حماسی که از رادیو تلویزیون پخش می‌شد (مثل «ایران ای سرای امید) و دوّم، دوره‌ای که کاست‌های استاد را تهیه کرده و گوش می‌دادم. نمی‌دانم آغاز دوره اوّل را باید چه زمانی اعلام کنم؛ از دورترین سال‌های کودکی‌ام، حال و هوای دوست‌داشتنی «ماه میهمانی پروردگار» با ربّنای دلنشین استاد گره خورده بود. دوره دوّم امّا باز هم به سنین نوجوانی‌ام مربوط می‌شود. چگونه می‌توانم حظّی که از گوش دادن کاست‌های استاد می‌بردم را شرح دهم؟! به عنوان نمونه، یادم می‌آید در دوره‌ای که پایم در گچ بود و به خاطر خانه‌نشینی دائمی، ترتیب خواب و بیداری‌ام به هم خورده بود، شبی از آن موقع که خانواده‌ خوابیدند تا  نماز صبح فقط روی «ب» از کاست ۹۰ دقیقه‌ای بیداد-همایون استاد با تک‌نوازی تار استاد بیکجه‌خانی را گوش دادم. هر بار که کاست به انتها می‌رسید، آن را به عقب برمی‌گرداندم و دوباره از اوّل گوش می‌دادم. هنگام گوش دادن به آواز استاد، چنان در لحظه «حال» غرق شده و چنان سرمست می‌شدم که احساس می‌کردم در این دنیا بهتر از این حال و هوا هیچ چیزی وجود ندارد و با خود می‌گفتم «ایکاش سایر انسان‌ها هم این حظّ و بی‌نیازی (نسبت به دنیا و مافیها) را تجربه کنند».

استاد ملکیان را سالیان بسیار کمتریست که می‌شناسم. ایشان برای من نماد «اندیشمند آزاده» است؛ هم مستقل از جریان‌های رسمی و هم آزاد از نگرش‌های موروثی. انسانی که زیاد مطالعه می‌کند، عمیق خردورزی می‌کند، نقّادانه می‌اندیشد، نظریات بدیع ارایه می‌دهد و اهل بحث و گفتگو است. اندیشمندی که آزارش به کسی نمی‌رسد و مروّج راستینِ اخلاق، معنویت و تعقّل است. از میان آثار متعدّدش، صرفاً از بخش کوچکی از آنها استفاده کرده‌ام، امّا همان مقدار اندک هم برایم بسیار تأمّل‌برانگیز و آموزنده بوده‌است.

من ایرانی‌ام، و ایران برای من بدون سردار سلیمانی، بدون استاد شجریان و بدون استاد ملکیان معنا ندارد. هر کسی هر چه می‌خواهد بگوید، بگوید؛ من این سه شخص را دوست دارم و برایشان احترام بسیار زیادی قائلم. هیچ کس نمی‌تواند هیچ یک از این بزرگان را از من بگیرد، آنها در قلبم جا دارند. این سه شخص، هر سه، از مهم‌ترین سرمایه‌های انسانی و از «سرمایه‌های نمادین» ایران هستند. به نظرم، هر کسی که عامدانه یا ناآگاهانه به یک یا چند تن از آنها بی‌احترامی کند، به ایران جفا کرده‌است.

ایران، به همان اندازه‌ای که به پاسدار نظامی محتاج است، به هنرمند مردمی و به اندیشمند آزاده و منتقد نیز محتاج است. ایران نه «پادگان نظامی» است، نه «نمایشگاه هنری» و نه «کلاس درس و بحث»، امّا در عین حال، ایران بدون هر یک از این سه، ایران نیست یا ایران نخواهد ماند.

نمی‌دانم آیا سردار سلیمانی به موسیقی سنّتی و آواز استاد شجریان گوش می‌داده یا نه و آیا با تفسیر مثنوی مولانا انسی داشته یا نه، نمی‌دانم آیا استاد شجریان زیارت عاشورا و دعای کمیل می‌خوانده یا نه و آیا مطالب اندیشمندان و روشنفکران دینی را دنبال می‌کرده یا نه، همچنین، نمی‌دانم آیا استاد ملکیان با موسیقی سنّتی، هیأت و روضه اباعبدالله نسبتی دارد یا نه. اصلاً دانستن پاسخ این پرسش‌ها برایم اهمّیت چندانی ندارد، زیرا برای من -به عنوان یک بچه مسلمان ایرانی که به وسع خودم و به قدر توفیقم با همه این عرصه‌ها انس و الفتی داشته‌ام- همه این ها از یک سنخ و از جمله وسایل تقرّب به پروردگار هستند.

سه بزرگوار نامبرده‌شده، برای من صرفاً سه شخص منفرد نیستند، بلکه سه نمادند. به عبارت دیگر، ارادتم به سردار شهید سلیمانی، تجلّی و نمود ارادتم به تمام فرماندهان و سربازانی است که از مرزها و امنیت ایران دفاع می‌کنند (چه افراد نام‌آشنایی چون شهید چمران، شهید همّت، شهید باکری، شهید فخری‌زاده و شهید حججی و چه سربازان یا شهدایی که گمنام‌اند)، همان علاقه‌ای که به استاد شجریان دارم را به سایر هنرمندان این مرز و بوم مانند استاد محمود فرشچیان، استاد کیهان کلهر، استاد شهرام ناظری، استاد هوشنگ ابتهاج، استاد شفیعی کدکنی و بسیاری دیگر نیز دارم و احترامی که برای استاد ملکیان قائلم را برای سایر اندیشمندان آزاده چون استاد حسین الهی‌قمشه‌ای، استاد همایون کاتوزیان، استاد بیژن عبدالکریمی، استاد مقصود فراستخواه، استاد رضا منصوری، استاد فرشاد مؤمنی، استاد محسن رنانی و همانندان آنها نیز قائلم.

در عین عشق و ارادتی که نسبت به سردار سلیمانی، استاد شجریان و استاد ملکیان دارم، هیچ یک از آنها – و هیچ کس دیگری را نیز- قدّیس و غیرقابل‌نقد نمی‌دانم؛ بر اساس عقل و مطالعات محدود خودم و به عنوانی یکی از شاگردان کوچک ایشان، به برخی از زوایای دیدگاه استاد ملکیان نقد دارم. همچنین، ممکن است نسبت به عملکرد نظامیان نقدهایی داشته‌باشم. این که در حال حاضر نسبت به استاد شجریان و شخص سردار سلیمانی نقدی ندارم نیز ناشی از آن نیست که بخواهم آنها را استثناء کنم، چه بسا یک ساعت بعد، درباره این بزرگواران چیزی بدانم که در خصوص آن نکته خاص، منتقد آنها بشوم. همچنین، این که نسبت به آنها نقدی ندارم، باعث نمی‌شود برای سایرین این حق را قائل نشوم که بتوانند منتقد این بزرگواران بوده یا محترمانه نقدهایشان را مطرح کنند، یا در مقابل نقدهای احتمالی سایرین نسبت به این دو بزرگوار جبهه بگیرم، یا به دیدگاه منتقدان آنها احترام نگذارم، یا منتقدان آنها را «بدخواه» معرّفی کنم، یا اگر کسی به هر یک از این سه بزرگوار بی‌احترامی کرد، راضی شوم که بدون طی روال قانونی و فراتر از جرائم قانونی با او برخورد شود.

تا جایی که در اطراف خودم و به ویژه در میان اهالی علم، فرهنگ و دیانت مشاهده می‌کنم، کمتر کسی هست که با یک یا چند تن از این اعضای شاخص «خانواده ایران» مشکل داشته‌باشد. آنچه بیشتر دیده می‌شود این است که برخی نسبت به یکی از این سه بزرگ‌مرد یا نسبت به یکی از صنف‌های شهداء، هنرمندان یا اندیشمندان، علقه و ارادت بیشتری دارند که به نظرم کاملاً طبیعی است. با وجود این، متأسفانه، در میان عاشقان استاد شجریان یا استاد ملکیان، اندک کسانی هستند که علاقه به سردار شهید را بر نمی‌تابند و احتمالاً عکس این گزاره نیز صادق باشد. همچنین، گروه کوچکی از علاقه‌مندان استاد شجریان یا استاد ملکیان، به توصیف کمتر از «قدیس» از آن‌ها راضی نمی‌شوند و دیگر علاقه‌ندان همین دو بزرگوار که کوچکترین نقدی به آن‌ها داشته باشند را پس می‌زنند. به همین ترتیب، اندک کسانی از عاشقان سردار سلیمانی، کسانی که به او نمره‌ای کمتر از ۱۰۰ می‌دهند یا نسبت به او کوچکترین نقدی دارند را بیگانه می‌شمارند. من امّا چنینم که نمودم، چه سایرین خوششان بیاید و چه خوششان نیاید.

یادداشت حاضر، از جنس «هیزمی بر آتش» نیست، بلکه می‌خواهد کاسه آبی باشد بر آتش کدورت‌های احتمالی میان برخی اعضای خانوادۀ ایران. این یادداشت با هدف کاستن از شکاف‌ها و قطبیت‌های ایران‌سوز نگاشته شده‌است؛ از شما خوانندۀ گرامی خواهشمندم که با وسواس به خرج دادن درباره ترتیب جانمایی اسامی یا عکس‌های بزرگواران مورد نظر یا امثال آن، به دنبال یافتن بهانه‌ای برای تشدید کدورت‌های دشمن‌شادکن نباشیم.

تأکید بر سه شخصیت برجسته از سه گروه خاص (نظامیان، هنرمندان و اندیشمندان)، به معنای کم‌اهمّیت بودن سایر شخصیت‌های بارز و سایر گروه‌های جامعه نیست؛ ایران با تمام شخصیت‌ها، صنف‌ها و گروه‌هایش و با تمام ایرانیان، ایران است.

بیایید تمرین کنیم و یاد بگیریم که همدیگر را به چشم اعضای یک خانواده، فرزندان ایران، ببینیم و با وجود اختلاف‌نظرهای متعدّد، متنوّع و بعضاً زیاد، با هم مانند بیگانگان رفتار نکنیم. همچنین، اگر بخشی از جامعه رفتار دیگری در پیش گرفت، ما خردمندانه صبوری اختیار کنیم و در واکنش به آن رفتار افراطی و حذفی، از این منش خداپسندانه، ملّی و انسانی فاصله نگیریم.

به امید همراهی و همدلی تمامی ایرانیان؛

به امید فردایی بهتر؛

به امید ایرانی آباد.