عناوین منتخب » فرهنگ و تاریخ » گفتگو » یاد خوبان
کد خبر : 2319
سه شنبه - ۱۸ شهریور ۱۳۹۹ - ۱۲:۵۴

روایت حال و هوای عاشورای قدیم از زبان مرشد جابری

سحر رنجبر | مردم از ساعت چهار صبح بر پشت‌بام‌ها می‌ایستا‌دند تا دسته‌های سینه‌زنی از چهار‌راه «آخرت» گذر کنند و آن‌ها را بینند یا با آن‌ها همراه شوند. این انتظار فضایی را خلق می‌کرد که در آن دسته‌های سینه‌زنی، تاسوعا و عاشورایی را به تصویر می‌کشیدند که بعد از گذر سال‌ها هنوز صدایش در کوچه‌ پس ‌کوچه‌ها شنیده می‌شود. دسته‌ها را مرشدی همراهی می‌کرد که بغض و بی‌قراری صدایش با بالا رفتن و پایین آمدن دست‌های سینه‌زنان آرام و قرار می‌گرفت، دست‌هایی که به عشق حسین بلند می‌شدند و به عشق او بر سینه فرود می‌آمد. یکی از مرشدانی که از گذشته تا به امروز به سبک و سیاق عزاداری‌های برآمده از فرهنگ کرمانشاه پایبند مانده است؛ مرشد «محمدکاظم جابری» است. او متولد پانزدهم فروردین ماه سال ۱۳۲۴ در کرمانشاه است. مداحی در خانواده‌اش هنری موروثی بوده است. پدرش مداح و پدربزرگش موذن بود و کار مداحی‌اش را در هیئت‌ عمویش، مرشد «نجف» آغاز کرد. جابری بعد از بازنشستگی از اداره دادگستری در سال ۸۶ تاکنون، سعی در احیای فرهنگ و سبک قدیمی عزاداری‌های ایام محرم در کرمانشاه داشته است. او در سال ۹۰ رئیس کانون مداحان کرمانشاه شد و بعد از آن، با سابقه دو سال نائب رئیسی و سال‌ها عضویت در کانون، اکنون در صدد پیوستن به مجمع «پیرغلامان» کرمانشاه است که کار آن‌ها نظارت بر کانون مداحان و شورای هیئت‌های مذهبی کرمانشاه است.

علاقه به مداحی در شما چگونه شکل گرفت و از کجا کار نوحه‌خوانی را شروع کردید؟

در سال ۱۳۳۳ هنگامی که دبستان درس می‌خواندم در محله‌ای بودیم به نام محله «علاف‌خانه» و اکنون  به نام بخش سه پل هوایی تغییر نام داده است. چون عموی بنده مرحوم مرشد «نجف جابری» هیئت‌ داشت؛ من آن‌جا در فعالیت‌های مذهبی کمک می‌کردم و کم‌کم به قرآن خواندن و رفتن به مسجد «آیت‌الله میبدی» که در مقابل حسینیه عمویم بود تشویق شدم. در مسجد به دلیل علاقه‌ای که به این کارها داشتم مکبر شدم و بعد از آن خود حاج‌آقا «محمد میبدی» چند کتاب به من داد. تشویقم کرد و گفت: «حالا که صدایت برای مکبری خوب است بیا و موذن شو». در آن زمان من در دو مسجد «آقارحیم آل‌آقا» و «آیت‌الله میبدی» موذن شدم، بعد از آن نیز به مداحی علاقه‌مند شدم و به دنبال مداحی رفتم. در همان سال در مسجد آل‌آقا هیئت‌ بود به نام هیئت‌ «ائمه بقیع» که سرپرستی‌اش را «آقای ابوالفضلی» بر عهده داشت. از سال ۳۳ که شروع کردم تا سال ۳۵ یا ۳۸ که من ششم ابتدایی را تمام کردم مداح مسجد آقا رحیم شدم. آن موقع نمی‌گذاشتند هیئت‌ها به تنهایی بیرون بروند یا تشکیلاتی درست کنند، در واقع هیئت‌ها را مجبور می‌کردند جمع شویم و به خانه حاج‌آقا اربابی که آن موقع بزرگترین هیئت‌ را در کرمانشاه داشت برویم. به همین خاطر به واسطه سرپرست هیئت‌آقای ابولفضلی، باید به حسینیه اربابی می‌رفتیم و من دوران دبیرستانم را در همین حسینیه گذراندم و مداح شدم. تا سال ۴۵-۴۳ که درسم به اتمام رسید آن‌جا بودم و بعد به استخدام سازمان دادگستری درآمدم و به قصرشیرین منتقل شدم. دو سال آنجا بودم که بین من و هیئت‌ جدایی افتاد تا اینکه سال ۵۳ دوباره به کرمانشاه منتقل شدم.

هیئت‌ «امام جواد» چه سالی و در چه محله‌ای تاسیس شد؟

بعد از انتقال به کرمانشاه، در محله مسکن ساکن شدیم. من در آن‌جا به وسیله کارمندهای ادارات مختلف مانند؛ دارایی، ثبت اسناد، ثبت احوال، شهربانی، ژاندارمری و … هیئتی را تشکیل دادم و چون در منطقه شمال شهر و در جوار طاق‌بستان بود گفتم این‌جا بهترین جا برای یک مراسم فرهنگی-مذهبی است. بعد از راه‌اندازی هیئت‌، انقلاب شروع شد و بعد از انقلاب در شهرک جوادیه- شهرکی که هم‌اکنون آن‌جا هستیم- خانه‌ای ساختیم. هیئت‌ ما به اسم هیئت‌ «امام جواد» در مسکن سال ۵۲ و حسینیه سال ۵۸ در جوادیه تاسیس شد.

چرا به جای مداح از کلمه مرشد استفاده می‌کنید؟ از چه زمانی این واژه تغییر کرده است؟

در گذشته اصطلاح مداح را به کار نمی‌بردند و می‌گفتند مرشد. مرشد یعنی بزرگ، پیشوا و جلودار، که معانی زیادی داشت. کلمه مداح از انقلاب به بعد باب شد. آن موقع به کسی که برای حسینیه می‌خواند و سنش کم بود؛ مرشدِ نوحه‌خوان می‌گفتند. بزرگترها را نیز مرشد می‌گفتند. افراد معروفی در کرمانشاه داشتیم، مثلا عموی من مرشد «نجف» در هیئت‌ جوانشیر، مرشد «اسماعیل» در تکیه معاون، مرشد «علی‌اکبر» در هیئت‌ چنانی و تیمچه، مرشد «حیدر» در بازار توپخانه و این اواخر به من می‌گفتند مرشد «محمد». بعد از انقلاب به جای مرشد گفتند مداح و جمع آن مادحین. مرشد یعنی شما بزرگ این‌جا هستید و با این لفظ خود نوحه‌خوان هم احساس بزرگی می‌کرد. وقتی به جوان هجده، نوزده ساله‌ای می‌گفتند «مرشد» و او به دنبال معنی‌اش می‌رفت؛ تشویق می‌شد و برای ادامه کار انگیزه می‌گرفت.

چگونه با «حشمت‌الله لرنژاد» آشنا شدید؟ نوحه معروف «شیرین شمامه نوبرم» چگونه شکل گرفت؟

مرحوم لرنژاد از دوستان قدیمی من بود و با هم در دبیرستان رازی آشنا شدیم و درس ‌خواندیم. بعد از چند سال چون آن مرحوم هم در محله مسکن بود به هیئت‌ ما ‌آمد و مشغول فعالیت شد. به او گفتم: «چون تن صدایت بالاست چرا نوحه نمی‌خوانی»؟ گفت: «دوست دارم بخوانم ولی باید به من کمک کنی». من هم چند تا از نوحه‌های خودم و چند نوحه‌ قدیمی، از جمله آن نوحه‌ای که در همه جا معروف شد -«شیرین شمامه نوبرم» اثر «علی‌اشرف نوبتی»- را به او دادم و در حسینیه ما شروع به خواندن کرد. مردم بیشتر به خاطر آن مرحوم به حسینیه ما می‌آمدند. مداح‌های دیگر هم این شعر را خوانده بودند و حتی یکی دو بار مداح‌های سنقر آمدند این شعر را از من گرفتند، دست‌کاری کردند و خواندند. اما مرحوم حشمت صدایش شش دانگ بود و طور دیگری آن را می‌خواند. شبی در سال ۶۳ یا ۶۴، ما به تکیه معاون دعوت شدیم. علاوه‌بر ما، در آن‌جا پنج یا شش هیئت‌ دیگر نیز بودند که مرحوم حشمت شیرین شمامه نوبرم را خواند و خیلی مورد تقدیر و تشکر دیگران قرار گرفت.

آغاز به کار لرنژاد در تلویزیون چگونه بود؟ و چه کارهای دیگری از او شنیده شده است؟

یک روز مرحوم لرنژاد آمد و به من گفت: «مدیرکل تلویزیون از من خواسته شعر «شیرین شمامه نوبرم» را در تلویزیون بخوانم، چکار کنم»؟ او این شعر را آنقدر خوب می‌خواند که دیگر احتیاجی به تمرین نداشت. من و پنج شش نفر دیگر همراه او به تلویزیون رفتیم. در آن‌جا مرحوم حشمت این شعر را با آهنگ گرم و ردیف بالا خواند و گل کرد. شعر دیگری که برای خواندن به آن مرحوم دادم، نوحه محلی «آقامی روو» بود. او هم چون در اداره هواشناسی کار می‌کرد؛ بعدا به محله جوادیه آمد و در همه مراسمات شرکت می‌کرد. خداوند هم به او تفضلی کرد، عاقبت بخیر شد و مورد محبت مردم قرار گرفت. حتی شنیدم از شهرستان‌های دیگر که افراد کرد زبان در آن‌جا زندگی می‌کردند می‌آمدند و نوارهای مرحوم حشمت را می‌بردند. آقا حشمت معروفیتش از این‌جا شروع شد که خودش را به خاندان امام حسین گره زد و عاقبت به خیر شد. وقتی کلاس هفتم بودم، شعر «برای بی‌کفن روو/ دو صد پاره تنم روو» را سرودم که آن را نیز خیلی خوب خواند. بعد از خواندن شیرین شمامه نوبرم، کار هنری‌اش در تلویزیون شروع شد. بعد از آن «کرمانشاه،کرمانشاه» و همین‌طور شعری برای قصرشیرین در تلویزیون خواند. این آخرها با آن مرحوم یک شعر به سبک «کویتی‌پور» که برای جنگ خوانده بود سرودیم و قرار شد آن را باهم بخوانیم. شعر دیگری را هم بر وزن «ای لشکر صاحب زمان/ آماده باش، آماده باش» سرودیم به این صورت که؛ «ای اصغرم/ ای اکبرم/ داغت سزیانه جگرم» و باهم آن را خواندیم. اما آقا حشمت بهتر می‌خواند. آخرین کارش همان شعر کویتی‌پور بود. من در تهران بودم که آن مرحوم را دیدم. گفت: «حالا که من به کرمانشاه منتقل شده‌ام تو به تهران آمده‌ای»؟ گفتم: «انشالا به کرمانشاه می‌روی و هیئت‌ را برقرار می‌کنی». فردایش خبر دادند که آقا حشمت فوت کرده است. همیشه به او می‌گفتم: «موفقیت تو از برکت امام حسین است» و در کل عاقبت به خیر شد.

نوحه‌ سرودن را از چه کسی و چطور یاد گرفتید؟ اشعار معروفتان کدام‌ها هستند؟

زمان کودکی‌ام کسی در محله ما بود به اسم آقای «اسدالله نظری». سواد چندانی نداشت، اما طبع شعر خوبی داشت و مداحی هم می‌کرد. از مدرسه که می‌آمدم به مغازه‌اش می‌رفتم و او نیم‌ساعتی ردیف و قافیه و … به من یاد می‌داد. علاقه‌مند شدم و وقت‌هایی هم که ذوق می‌کردم؛ شعر می‌گفتم و آن‌ها را یادداشت می‌کردم. اما دنبالش نرفتم. چندتا از شعرهایی که لرنژاد خواند را من سرودم. ریتم و آهنگ «آقامی روو» را از بچگی شنیده بودم که من و مرحوم حشمت برایش شعر درست کردیم و او آن را خواند. همین‌طور «اکبرم روو، اکبرم/ نور چویله ترم/ ام لیلا وه‌ت علی/ داغت شکیان چوو کمرم/ داغت سزان چوو جگرم/ اکبرم روو، اکبرم/ … نوشته خودم است و اول انقلاب آن را خواندم. آن موقع یکی از این تازه‌واردها از آن ایراد گرفت و من هم جوابش را دادم. چندسال پیش مردم از من خواستند که آن را دوباره بخوانم، ولی من کمی دلخور شده بودم. اما سال ۷۲-۷۳ دوباره در تلویزیون آن را خواندم. کلاس یازدهم که بودم؛ چند شعر فارسی در وصف ابولفضل (ع) نوشتم که حشمت هم آن‌ها را خواند. پسرم مرحوم «محمدحسین» که از دانشجویان دانشگاه رازی بود؛ قرار شد شعرهای من را جمع کند و زندگی‌نامه‌ام را بنویسد. اما متاسفانه به دنبال کارهایش برای استخدام استانداری بود که فوت شد و حالا پسرم مهدی قرار است این کار را انجام دهد.

شما تاکنون چه کسانی را برای مداحی آموزش داده‌اید؟

بعد از مرحوم حشمت، در طول این چهل سال به چند نفر دیگر با توجه به صداهای مختلفی که داشتند؛ سبک قدیمی را یاد دادم. از جمله «مهدی سلیمی»، «مهراد نجفی»، «حجت غلامی» و «محمدحسین سهیلی» که در مسکن هستند. چند نفر دیگر  هم هستند که در حسینیه‌های مختلف شهر مداحی می‌کنند.

تفاوت نوحه‌های جدید و  قدیم در چیست؟ فرم و محتوای آن‌ها چه تغییراتی کرده است؟

برای صحبت در مورد اوضاع امروز مداحی‌ها، حتی خدمت رهبر هم رسیدم و تاکید ایشان بر این بود که هرکس نوحه قدیمی محل خودش را بخواند. اما متاسفانه نمی‌دانم چرا هرکس از هر جایی برنامه‌ای گرفته، آن را به صورت رقص درآورده و هیچ چیز سر جایش نمانده است. شعرها و نوحه‌های قدیمی کرمانشاهی در حال محو شدن است. شعرهایی می‌سازند که هم از نظر محتوا و هم فرم، تنزل پیدا کرده است. حتی کانون مداحان که متشکل از هفت نفر است و خود رهبر هم دستور تشکیل آن را داده است؛ به این قضیه زورش نمی‌رسد، چون مداح‌ها بی‌رویه زیاد شده‌اند. مسئولیت این قضیه با سازمان تبلیغات اسلامی و در رأس آن، مدیرکل دولتی است که امور را به دست دارند و متاسفانه نظارت نمی‌کنند. بارها به مسئولین پیشنهاد داده‌ام که به هیئت‌ها برویم، این حرکات ناشایست را گوشزد کنیم و به آن‌ها آموزش دهیم تا قداست اشعار کرمانشاه حفظ شود. متاسفانه امروزه حتی شعرای ما هم ضعیف هستند. نیاز است شعر کردی و به سبک قدیمی سروده شود. از قدیمی‌های این حوزه تنها من، آقای «ناصر برکی» و «حسن مرادی» مانده‌ایم. من مرحوم حشمت را به سبک قدیمی در علم مداحی تربیت کردم و هنوز هم مردم می‌گویند به یاد قدیم به حسینیه حاجی جابری برویم. اکثر هیئت‌ها پذیرای سبک‌های جدید هستند. در این سبک‌ها به دلیل استفاده از دستگاه‌های پخش صدا، کسی متوجه شعرهای جدید نمی‌شود. چند وقت پیش برای شرکت در مراسم عزاداری به مسجدی رفته بودیم که بعد از بیست دقیقه به دلیل پخش بد صدا و شعرهای بی‌مفهوم، بیشتر مردم بلند شدند و رفتند. کرمانشاه با وجود اینکه از گذشته تا کنون مهد تمدن بوده و سر راه امام حسین قرار گرفته، تغییر زیادی کرده است. شهرهایی مانند کرمان، یزد، زنجان و … سبک خودشان را حفظ کرده‌اند، اما متاسفانه این اتفاق در کرمانشاه نیفتاده است. با توجه به این‌که طبق دستور رهبر، هیئت‌ها و  مداحان، زیر نظر تبلیغات اسلامی قرار دارند؛ مدیرکل تبلیغات باید کانون مداحان را ملزم کند تا ناگهانی به هیئت‌ها بروند و سرکشی کنند. شبی برای شرکت در یک مراسم، به هیئتی رفته بودیم که با این گونه رقص‌ها مواجه شدیم و سرپرستش در جواب اعتراض بنده گفت: «آقای جابری مردم این‌طور می‌خواهند». هیئت‌های دیگر هم با چشم و هم چشمی همین کار را می‌کنند، در حالی‌که سرپرست‌هایشان خودشان را قدیمی می‌دانند. هیئت‌ ضرابی در جوانشیر و تا حدودی هیئت‌ اربابی هنوز به سبک قدیم می‌خوانند.

عزاداری‌ها در گذشته چگونه بود و با چه حال و هوایی برگزار می‌شد؟

کرمانشاه سبک سینه‌زنی به‌خصوصی داشت. یک دست بالا می‌رفت و دو دست پایین می‌آمد، دو دست بالا می‌رفت و یک دست پایین می‌آمد. زمانی بود که خانه اربابی، ده هزار سینه‌زن داشت. سینه‌زنی کرمانشاه باید مثل یزد به ثبت می‌رسید؛ چون یکی از میراث‌های کرمانشاه است. ولی الان هر جا که می‌روی لخت می‌شوند و حرکات‌های عجیبی می‌کنند. به یاد دارم بچه که بودم دسته‌های عزاداری از بالای پل هوایی که به بازار می‌رفت؛ شروع می‌شدند و باید از مقابل شهربانی عبور می‌کردند و آن‌جا درِ شهربانی می‌ایستادند. رییس شهربانی و امرای دیگر مانند استاندار و… آن بالا می‌ایستادند  -مثل سان ارتش- که همه چیز را ببینند و به دسته‌ها نمره بدهند. در دو طرف خیابانی که دسته‌ها گذر می‌کردند تماشاچیان زیادی بودند. دسته اول شعر می‌خواند، دسته دوم جواب می‌دادند و این تماشاچیان آن‌ها را با گریه همراهی می‌کردند. مردم با دو خط شعر دگرگون می‌شدند؛ خودشان را خالی می‌کردند و به آرامش می‌رسیدند. چون شعرها خوب سروده می‌شدند و مردم خوب متوجه می‌شدند که مرشد یا مداح چه می‌گوید. در قدیم مردم ذوق و شوق داشتند که سینه‌زن را ببینند. به یاد دارم مردم از ساعت چهار صبح روی پشت‌بام‌ها منتظر می‌شدند تا سینه‌زن به همراه دسته، از سر چهارراه آخرت -چهارراه توپخانه- بیرون بیایند و به طرف مصلا که پشت آرامگاه خانواده «خانه‌خراب» بود بروند. برای دسته‌ها به ترتیب ساعت مشخص کرده بودند. مثلا ساعت هشت دسته فیض‌آباد می‌آمد، ساعت ده دسته اربابی و … همه چیز نظم، ترتیب و مدیریت داشت و مدیریت آن به عهده شهربانی بود. آن‌ها دو شبِ عاشورا و تاسوعا را آزاد گذاشته بودند تا هر دسته‌ای که دلش می‌خواهد بیرون بیاید.

انتقادهای خود را به مسئولین رسانده‌اید؟ عملکرد آن‌ها در مقابل این موضوع چگونه بوده است؟

من همه این‌ها را می‌خواستم به رهبرم بگویم، اما دیگران مانع شدند و گفتند: «حالا که چند دقیقه از رهبر وقت گرفته‌ایم می‌خواهی چه بگویی»؟ این‌جا در کرمانشاه هم هر چه قدر انتقاد می‌کنم بی‌فایده است و هر کس ساز خودش را می‌زند. روزی به استاندار -عکسش را پسرم با لباس گل‌گرفته در مراسم امام حسین به من نشان داده بود- گفتم: «تو که بچه خرم‌آبادی، امام حسینی هستی و برای امام حسین لباست را گل می‌گیری؛ فکری برای گل آمده بر سر کرمانشاه کن»! گفت: «انشالا صحبت می‌کنم و مجمع تشکیل می‌دهم» که بی‌نتیجه ماند. به من می‌گویند: «این انتقادها را کنار بگذار و برای خودت دردسر درست نکن». اما من معتقدم باید فرهنگ و رسم و رسومات گذشته را زنده کنیم.