به مناسبت سالروز تولد «عباس بنیعامریان» پدر تئاتر کرمانشاه
صحنه خالی است…
سحر رنجبر | حالا که نیستی/ میدانم چقدر بودهای/ میدانم طنین صدایت/ در پلاتویی خاموش/ چقدر میتواند/ زمان را از یاد برد/ و درد را برای لحظهای/ معلق نگه دارد…
اولینبار صدایش را شنیدم. صحنه تاریک بود و کسی جملهای گفت. نور که آمد؛ مردی بلندقد در گوشه راست صحنه ایستاده بود و آغازگر اولین نمایشی شد که تابهحال دیده بودم. اجرا به پایان رسید، تماشاگران ایستاده کف زدند و بازیگران تعظیم کردند، اما چیزی در گوشهایم باقی مانده بود که بعد از گذر سالها، همچنان در من تازه است و صدایش را میشنوم. وقتی برای اولینبار به کلاسش رفتم احساس کردم سالهاست که او را میشناسم. از ورودی چند پله که پایین رفتم، پلاتویی تاریک بود که سردی دلنشینش با لبخند گرم او همنشینی عجیبی داشت. بازیگران در حال بازی نقش منجم و پیشکار دربار بودند و او لحن درست ادای دیالوگها را توضیح میداد. تمام نقشها را چنان بازی میکرد که به جرات میتوانم بگویم زبانم بند آمده بود. در کلاسهایش همیشه شعر و موسیقی پیوند محکمی با تئاتر داشت. شعر میسرود و با کلامی گیرا و باوقار آن را میخواند، با این همه، همیشه شنوای دیگران بود. من برای اولینبار، در جمع کلاس او بود که شعر خواندم و فهمیدم دنیای نمایشنامه و صحنه تئاتر چه شکوهی دارند. تئاتر برای او کاری جدی بود و حرمتی بسیار برای آن قائل بود. بهیاد دارم بعد از تصادف شدیدی که داشت باز هم علاقه به تئاتر او را به تالار غدیر کشاند و با اشتیاق همراه شاگردانش کار میکرد. امروز تولد اوست اما یک ماه و نوزده روز است که رفته است و هنوز باور ندارم دیگر نیست. هدیهاش را روزهاست که از مقابل چشمانم دور نمیکنم؛ کتابی که روی صفحه اول آن با خط خودش نامم را نوشته است. چیزهای زیادی از او آموختم. چیزهایی که تا همیشه چراغ راه من میمانند و روشنیبخش روزها و راههای تاریک بسیاری هستند.
«عباس بنیعامریان» شانزدهم تیر ماه ١٣١۶ در سنقر بهدنیا آمد. او موسس گروه تئاتر «آفرینش» در سال ١٣٧٧، نویسنده و کارگردان تئاتر بود که سالها در مقام معلم، مشغول به کار آموزش و پرورش بود. در کنار آموزش تئاتر، فن بیان، سخنوری و گویندگی، نمایشهای زیادی را روی صحنه برد. او در سالهای سی تا پنجاه نمایشهایی مانند «تاجر ونیزی»، «چشم در برابر چشم»، «درخت»، «کتکخورده و راضی»، «کورش پسر ماندانا»، «چهار صندوق»، «بهترین بابای دنیا»، «مردی که مرده بود و خود نمیدانست»، «سه گل و سه آرزو»، «پشت شیشهها»، «تازهبهدوران رسیدهها»، «شبکه مخفی»، «ویلنساز»، «طبیب اجباری»، «ادیپ شاه» و … را روی صحنه برد. بنیعامریان در نقالی هم خبره بود و در جشنواره بینالمللی نقالی در فرهنگسرای نیاوران جوایز زیادی را کسب کرد. او سال ۱۳۶۷ وارد انجمن خوشنویسان ایران شد. استادِ خوشنویسی بود و چاپ چند کتاب، خوشنویسی شاهنامه، تابلوهای نمایشگاهی شاهنامه(نزدیک به ۴۰۰ اثر) بخشی از کارهای او است و آخرین کارش در حوزه خوشنویسی کتابی است که ناتمام ماند. نزدیک به ۲۰ سال مدیریت انجمن خوشنویسان ایران را در تهران بر عهده داشت و فصلنامه فرهنگی هنری چلیپا را هم در این مدت راهاندازی کرد. بعد از بازگشتش از تهران به کرمانشاه، ابتدا نمایش «بازرس» اثر «نیکولای گوگول» و بعد از آن «مرد بازوطلایی»، «عروس»، «شب روی سنگفرش خیس» اثر «اکبر رادی»، «آوخ»، «کاکتوس»، «تله و مرزداران»، «چشمهایش میخندد» اثر«چیستا یثربی»، «مستنطق» اثر «پریستلی» و در این اواخر، نمایش «آقای اشمیت کیه؟» نوشته «سباستین تیری» را اجرا کرد. بنیعامریان مشغول آمادهکردن نمایش «مکافات» بود که تصادف شدیدی برای او رخ داد و این آخرین کار صحنه او بود.
«قطبالدین صادقی» نویسنده و کارگردان تئاتر، همیشه از وفاداری بنیعامریان به شهر کرمانشاه میگوید، برای اینکه وفادارانه در شهرش ماند و نگذاشت چراغ هنر در این شهر خاموش شود.
او پدر تئاتر کرمانشاه نام گرفت چراکه سالها برای ارتقای تئاتر این شهر تلاش کرد و عمرش را در این راه گذاشت. بنیعامریان ۲۸ اردیبهشت ماه امسال، صحنه تئاتر کرمانشاه را برای همیشه یتیم نبودنش کرد و در قطعه هنرمندان باغ فردوس کرمانشاه به خاک سپرده شد. از او نوشتن سخت است، چرا که نمیشود ۸۳ سال را در کوتاهی چند پاراگراف خلاصه کرد. آن هم سالهایی که هر کدام قصههای زیادی برای گفتن دارند و بار هنر کرمانشاه را بر دوش میکشند.
درست مانند اولینبار، آخرینبار هم این صدایش بود که به گوشهایم رسید. شانزدهروز قبل از مرگش به مناسبت روز معلم به او زنگ زدم و ندانستم این لحظه تکرارناشدنی است. اما صدا که نمیمیرد، اما این همه ردپا که از چشم دور نمیماند، اما این همه مهر که در قاب یک سنگ جا نمیشود. به احترامت تا همیشه کلاه از سر برمیدارم و میدانم که تا همیشه ماندگار هستی.